مُبلغچند مدتی میشد که از اقامتش میگذشت، مردم محله تازه بهش سلام میدادند و روابط داشت عادی میشد. یک روز یکی از ا هالی محل که اتفاقی درب منزلش به او خورده بود باهاش خوش و بشی کرد. خود را معرفی کرد که کارمند فلان شرکت است و تنها زندگی میکند و روزگار آرامی دارد. پرسید از او و از احوالاتش؟ هنوز با مردم آن محل آشنایی پیدا نکرده بود و از اینرو مستقیم رفت سر اصل مطلب و گفت: من مبلغ دین هستم و برای ارشاد و راهنمایی مردمان اینجا آمده ام و شروع کرد به تبلیغ و از خوبیها گفت و باید از چه چیزهایی دوری کرد. چه چیزایی بدند و چه چیزایی خوبند. آن مرد به تمام سخنانش گوش میکرد و حواسش جمع به جملات بود. وقتی صحبتش تمام شد، آرام و با خونسردی خاصی گفت: تمام این حرفها را که زدی مردمان این محل و کل این شهر انجام میدهند. اینجا کسی دروغ نمیگوید، کسی تهمت نمیزند، حق کسی ضایع نمیشود، مردمان با رعایت کامل حق و حقوقها به هم احترام میگذارند. صحبتهای او را قطع کرد و در حالی که فکر میکرد متوجه جملاتش نشده، دوباره شروع کرد به صحبت کردن و با اشتیاق خاصی حرف زدن. از خوبیها و بدیها و وظیفه انسانها در قبال خود و دیگران بحث کرد. و دستورات الهی که توسط پیامبران گفته شده بود را متذکر شد. وقتی به پایان جملاتش رسید، آن مرد خیلی خونسرد و آرام گفت: تمام این حرفها درست، نقش تو این وسط چیست؟ کشورهای دیگر سالهاست که خوبیها را در رفتار و کردارشان انجام میدهند و از بدیها دوری میکنند. آنان نه در حد حرف، بلکه در عمل به اجرا درآورده اند و محیط سالم و مناسبی برای خود و جامعه ایجاد کرده اند. از اینرو بود که مرحوم سید جمالدین فرمود: اسلام را در اروپا دیدم اما مسلمان ندیدم. اما در کشورهای اسلامی، مسلمان دیدم، اما اسلام را ندیدم.
|