سکوت> محمود دولت ابادی_ سکوت. در این عالم فقط یک نفر بود که سکوت قیس را عمیقاً می فهمید و با ملیحترین احوال و ظریف ترین رفتار انسانی یک زن می توانست به سکوت او راه یابد و به تبسم وا بداردش و تا دیری نپاید او را از این رو به آن رو کند، که در حقیقت با هر بار رخنهٔ او در سکوت بود که قیس پوست می افکند و نو می شد، و این بازی ابر و آفتاب چه پر بود از همه عشوه های طبیعت و طبع و ذوق که رخ می نمود، و به مثل حقیقتی که دست کودکی مرد را می گرفت و راه می برد به بلوغ فردا که مجالی دیگر بود به انتظار معجزاتی دیگر تا باز سکوت خشمخوار و پیرانه سر او را و خروش جوان آسای او، هم اندوه چشمان او را دریابد، بفهمد. که فقط آن زن بود که می توانست، که حق یافته بود و شایسته می دیدش تا روح او را عریان و بی شائبه بنگرد، نگاه کند؛ و تنها او بود که خود قیس بود، و آدمی هرگز روح خود را از نگاه خود پنهان نمی دارد اگر با خویش در ریا نباشد؛ و انسان مگر چند چشم محرم می شناسد تا بتواند دل - باطن خود را در پرتو نگاه ها و ابدارد بی هیچ پرهیز و گریز؟ چه بسیار آدمیانی که می آیند و می روند بی آنکه از خیالشان بگذرد که چنین موهبتی نیز وجود دارد که انسان بخواهد و احساس وجد کند از این که خودی ترین و محرم ترین چشمان عالم در او مینگرند. بُرشی از کتاب سلوک محمود دولت ابادی
|