مردی که امام رضا(علیهالسلام) را دید مردی که امام رضا(علیهالسلام) را دید مرد كُرد كلاتى سى و پنجسالهاى بر اثر افتادن از بالاى چوب بست از كمر فلج شده بود و با چوب زیر بغل، به زحمت راه مىرفت . پس از شش ماه، به او گفتند: اگر به مشهد مقدس بروى، و از امام رضا(علیهالسلام) شفا بخواهى، بهبود مىیابى . بالاخره او را باچهار پا به مشهد مىبرند و به صحن كه مىرسند او را رها مىكنند. او با چوب زیر بغل تا نزدیك سقاخانه اسماعیل طلا مىرود؛ در آنجا دربانى را مىبیند. (حسین با خود چنین خیال مىكند كه حضرت رضا علیهالسلام در یكى از این اطاقها باید باشد كه مىتواند نزد ایشان برود). با همان لهجه كُردى به دربان مىگوید: حضرت رضا(علیهالسلام) كجاست؟ ما از كلات آمدهایم تا او را ببینیم. آقا را كجا باید ببینیم؟ ما با او كار داریم . دربان با حالت تمسخر به یكى از منارهها اشاره كرده، گفت: آقا آنجاست. مرد كُرد گفت: ما چطور آن بالا برویم؟ دربان از روى تمسخر درِ پلههاى مناره را نشان داده، گفت باید از این پلهها بالا بروى. مرد كُرد به طرف در مناره رفت و با زحمت از پله اول و دوم بالا رفت؛ همین كه خواست، با همان سعى و تلاش از پله سوم بالا رود، از بالا صدایی شنید؛ كه مىگفت: حسین! بالا نیا. براى تو زحمت دارد. ما پائین آمدیم . آقا پائین آمدند؛ حسین از دیدن آقا خوشحال شد و سلام كرد. آن حضرت پس از جواب سلام، فرمود: حسین ! چه شده ؟ گفت: شش ماه است كه از كار افتادهام حالا آمدهام تا مرا خوب كنى . آقا دستى به كمرش مالید؛ در حالی که چوبها از زیر بغلش افتاده و آسوده روى پاهاى خود ایستاد و كمرش راست شد، دیگر احساس درد كمر نكرد. آن حضرت چوبها را از روى زمین برداشت و به او داد (چون که مهمان اوست، زحمت نكشد.) بعد به او فرمود: برو؛ هر چه دیدى براى آن دربان، نقل كن. حسین نزد دربان رفت. دربان همین كه دید او بدون چوب و در حال عادى راه مىرود و چوبهاى زیر بغلش را در دست گرفته است؛ تعجب كرد و او را در بغل گرفت . اما حسین به خاطر راهنمایى كه او را به پیش امام رضا(علیهالسلام) فرستاده بود اظهار تشكر كرد و گفت: خدا پدرت را بیامرزد! كه مرا خدمت امام فرستادى . اما دربان بر سر زبان با خود گفت: خاك بر سرم ! من او را مسخره كردم و او شفاى خود را گرفت .
|