تاثیر زبان فارسی بر زبان و ادبیات عرب مرد ، هم ریشه با واژه مَرگ است .مرد بیش از زن به مرگ نزدیک است زیرا بیرون از خانه و در جست و جوی برآوردن نیازهای خانواده است . زَن از زادن و زندگی است . زن ، زادن و زندگی هم ریشه اند. دُختر از ریشه « دوغ » است که در میان مردمان آریایی به معنی« شیر « بوده و ریشهواژه ی دختر « دوغ دَر » بوده به معنی « شیر دوش » زیرا در جامعه کهن ایران باستان کار اصلی او شیر دوشیدن بود . بهdaughterدر انگلیسی توجه کنید . واژه daughterنیز همین دختر است .ghدر انگلیس کهن تلفظی مانند تلفظ آلمانی آن داشته و« خ » گفته می شده . در اوستا این واژه به صورت دوغْــذَرdoogh tharو در پهلوی دوخت . دوغْدَر در اثر فرسایش کلمه به دختر تبدیل شده است . اما واژه پسر ، شاید چیزی مانندِ « پوسْتْ دَر » بوده است . کار کندن پوست جانوران بر عهده پسران بود و آنان چنین نامیده شدند . «پوستْدَر» برای سادگی تلفّظ به« پسر » تبدیل شده است . در پارسی باستان puthraپوثرَ، در زبان پهلویپوسَـرو پوهرو در هند باستان پسورَه است . در گویش تاتی اشتهارد هنوز به پسر می گویند « فور » و در سنگسر « پور » می گویند . در کردی فَیلی هنوز پسوند « دَر » به کار می رود . مانند « نان دَر » که به معنی « کسی است که وظیفه نان آوری خانواده را بر عهده دارد . » حرف « پـِ » در « پدر » این گونه می نماید که از ریشه واژه « پاییدن » است . « پدر » به معنی پاینده « کسی که می پاید . » کسی که مراقب خانواده اش است و آنان را می پاید . پدر در اصل پایدر یا پادر بوده و جالب است که تلفظ « فاذر » در انگلیسی بیشتر به « پادَر » شبیه است تا تلفظ فارسی «پدر» . خواهر ( خواهَر ) از ریشه «خواه »است یعنی آنکه خواهان آسایش خانواده است . « خواه + ــَریا ــار» . در اوستا خواهر به صورت خْـوَنــگْـهَر آمده است .در لُری حرف واو در « خوار » یا « هُوار » هنوز تلفظ می شود . در کردی ایلام و کرمانشاه « خْـوِشِـگ » گفته می شود که باز هم حرف واو تلفظ می گردد . بَرادر نیز شاید در اصل « بَرا + در » باشد . یعنی کسی که برای ما کار انجام می دهد. کار انجام دهنده برای ماو برای آسایش ما . « مادر » نیز شاید به معنای « پدید آورنده ی ما » باشد . ريشه بسياري از کلمات اساسي زبانهاي اروپايي مانند: است - پدر- برادر – خواهر- مردن ، ايست و ..... يکي است. از زبان فارسي امروزه دهها کلمات بين المللي مانند : بازار-کاروان – کيميا- شيمي- الکل – ديتا – بانک[همان بنک یا بنکداری فارسی-مرداویچ] – درويش - آبکري – بلبل – شال – شکر – جوان – ياسمين – اسفناج- شاه – زيراکس – زنا – ليمون - تايگر – کليد- کماندان[همان کماندار فارسی-مرداویچ] – ارد (امر، فرمان) استار – سيروس- داريوش- جاسمين ، گاو ( گو= کو) – ناو- ناوي- توفان – مادر- پدر- خوب – بد- گاد- نام – کام گام – لنگ لگ –لب- ابرو – تو – من - – بدن- دختر( داتر) - و... به بيشتر زبانهاي مهم دنيا راه پيدا کرده است. البته زبان فارسي همانطور که واژگاني از زبانهاي همسايه اش وام گرفته واژگان زيادي نيز به آنها واگذار کرده است ، تاثير شگرف زبان فارسي بر زبانهاي شبه قاره هند نياز به توضيح ندارد. زبان فارسي زبان بين المللي عرفان است. چه بسيار عارفاني که از ترک و عرب و هندي کتابهاي عرفاني خود را به فارسي نوشته اند. مكتب تصوف هندوايراني که از طريق ايران به آسياي غربي و حتي شمال آفريقا نشر يافت ، بيشتر كتب و متون خود را به نثر يا شعر فارسي نوشته است و زبان تصوف در شبه قارهي هند و حتي در ميان ترکان همواره فارسي بوده است. در زبان هاي اروپايي و از جمله در انگليسي امروز نيز کلماتي با ريشه فارسي وجود دارد و صدها کلمه مشترک ميان فارسي و زبانهاي اروپايي وجود دارد مانند : بهتر(بتر)- خوب(گود)- بد- برادر- داتر( دختر) مادر- پدر( فادر، پير،پيتر) کاروان_ کاروانسرا_ بازار- روز و...... :bad,best,paradise,star,navy,data,burka,cash,cake bank ,bak,check,roxan,sugar,cow,divan,mummy,penta,me ,father,mother,tab, orange, magic ,rose ...... و اينها را ميتوان تا بيش از 700 کلمه ادامه داد و دليل اين اتفاق زبان باستاني سنسکريت هست که زبان مادري تمام زبانهاي نوين هندو اروپايي مي باشد. در کتب مقدس واژگاني از فارسي وجود دارد مانند : پرديس( فردوس) در انجيل ، تورات و قرآن. بسياري از نامهاي جغرافيايي و نام مکانها در خاورميانه و شمال آفريقا از زبان فارسي است مانند: بغداد- الانبار- عمان ( هومان) – رستاق – جيهان - بصره ( پس راه) – رافدين – هندو کش – حيدر آباد – شبرقان ( شاپورگان) - تنگه و..... روند اثرگذاري زبان فارسي و عدۀ سخن سرايان فارسي دردوران سلجوقيها وعهد عثماني درکشور ترکيه مبسوط است. همچنان از عثماني ها سلطان سليم و سلطان سليمان به فارسي شعر سروده اند.(مانند شعر معروف سلطان محمد فاتح در هنگام فتح قسطنتنیه:پرده داری میکند درقصرقیصرعنکبوت ---- بوم نوحت میزند بر گنبد افراسیاب –مرداویچ) بيش از دويست واژۀ فارسي را در هريک از زبان قرقيزي، قزاقي ، ايغوري و ترکمني مي يابيم که بمرور سده ها ، از اينسوي درياي آمو به آنطرف نفوذ کرده است.[به ویژه در زبان ترکی جغتایی[ازبکی]واژه های فارسی فراوان مورد استفاده است-مرداویچ] در مالايا در جوار قريه بنام سامودرا، قبر حسام الدين وجود دارد که در سال 823 هجري درگذشته است. سنگ قبر او در مالايا بي نظير است. اين اشعار از ابيات سعدي روي آن نوشته و حکاکي شده است: بسيار سالها بشر خاک ما رود کاين آب چشمه آيد و باد صبا رود اين پنج روز مهلت ايام آدمي بر خاک ديگران به تکبر چـرا رود (همچنین میتوان از شیخ مصلح الدین همدانی در کشمیر را نام برد که او و یارانش با مهاجرت به کشمیر[قرن14،م]موجب رونق زبان فارسی و گونه های هنر ایرانی در کشمیر شدند-مرداویچ) بيش از 350 کلمه فارسي در زبان اندونزيايي بازشناسي شده است واژه هاي:(خوش= خيلي خوب)، (سودا)، (بازرگاني)، (کار)، (کدو)، (نان)، (خريد فروش) (حروف ربط : از، به، هم ) و امثال آن در اندونيزياي امروزه رايج است. نمونه اي از شعر شاعرآلبانيايي (آبوگويچ) از قرن نهم ميلادي داريم: رخت ز آه دلم گر نهان کني چه (نيست) عجب کسي چگونه نهد شمع در دريچه بــــاد شاعران پارسي گفتار و نويسندگان نامدار در قلمرو يگوسلاوي قديم و سرزمين قفقاز مانند: نرودويچ و بابا سرخيان آثاري از خود بجا گذاشته اند که سومه هاي نفوذ زبان فارسي را درآن نقاط جهان تمثيل مي کنند. براي هفتصد سال فارسي زبان اداري هندوستان بود تا اينکه درسال 1836م چارلز تري ويليان زبان انگليسي را بجاي زبان فارســــي رسميت داد. روي مزار جهان آرا (دختر شاه جهان) اين بيت نگار شده است: بغير سبزه نپوشد کسي مزار مـرا که قبرپوش غريبان همين گياه بس است همچنين برلوحه سنگ مزار نورجهان و جهانگير (درتاج محل) اين شعر نورجهان حک شده است: برمزار ما غريبان ني چراغي ني گلي ني پر پروانه سوزد ني سرايد بلبــلي تاثير زبان فارسي بر زبان و ادبيات عرب هيچ زباني در دنيا نيست که از ساير زبانها واژه گانی به عاريت نگرفته باشد، همه زبانها از همديگر تاثير و تاثر پذيرفته اند. زباني که از زبانهای ديگر وام نگرفته باشد زبانی مرده است . هرچقدر زبانها تاثير بيشتري گرفته باشند زنده تر شده اند و اين هيچ عيب و نقصی برای آنها محسوب نمی شود. مهمترين زبان فعلي جهان (انگليسي )تقريبا 75 درصد کلمات خود را از ساير زبانها بويژه انگلو- جرمن و لاتين گرفته است. اسپانيولي و پرتغالي 95 درصد زبان و ادبياتشان يکي است با اين وجود خود را دو زبان مختلف مي نامند. زبان عربي و فارسي نيزازهمديگر واژگان زيادي وام گرفته اند. بطوريکه بيشتر اصطلاحات فقهي، مذهبي و حقوقي از زبان عربي گرفته شده است. اما زبان عربي نيز به نوبه خود واژگاني بصورت دست نخورده و واژگان زيادي بصورت برهم زده شده (بشکل قالب هاي معرب) از فارسي وام گرفته است. جواليقي 838 کلمه و در کتاب المنجد321 کلمه و ادي شير در کتاب خودش 1074 واژه را که زبان عربی از زبان فارسي وام گرفته است را توضيح داده اند. براي نمونه از کلمه پادشاه در زبان عربي دهها کلمه ساخته شده است. واژه های : اشتها، شهوت، شهي، شهيوات، شاهين- شيخ ،بدشاو- پاشا، باشا همگي از کلمه فارسی پادشاه گرفته شده اند. استيناف از کلمه نو و از واژه گناه کلماتي مانند : جناه ، جنايي و جنحه- جناح – جنائيي- جنحه- مجني ، جنايت- جان – يجان و الي آخر. گرفته شده و هامش و حاشيه از گوشه و شکايه از گلايه. work shop اما اگر با قواعد و قالب هاي زبان عربي آشنا باشيد براحتي قبول خواهيد کرد که کلمه اوراش (ورشه) از شعر حماسي و پهلوان نامههاي ملّي در ايران پيش از اسلام همواره از محبوبيّتي گسترده برخوردار بوده است. ادبيات فارسي در اين زمينه نيز همچون بسياري از زمينههاي ديگر بسيار غني و تاثير گذار بر ادبيات عرب و بر تمام فرهنگ هاي منطقه و جهان بوده است. حداقل 15 نويسنده بزرگ ايراني در شکل دهي ادبيات عرب نقش داشته اند که سيبويه از جمله آنها است. معمولا اين دانشمندان ايراني را كه درادبيات ، طب، كيميا، تفسير و معارف ديني، در نجوم، موسيقي، جغرافيا و در زبانشناسي و تاريخ خدمات بي نظيري نه تنها به جامعه عرب و اسلامي بلكه به جامعه بشريت نمودند را در کشورهاي عربي بعنوان عرب مي شناسند!!!! . همين دانشمندان بودند كه از مصدرهاي فارسي با استفاده از ابواب و قالب هاي گرامر عربي صدها كلمه جديد ابداع و به غناي ادبيات عربي افزودند.(ولی متاسفانه امروزه بسیاری از این امر آگاهی ندارند و زبان فارسی را شاخه ای از زبان عربی؟می انگارند-مرداویچ) آنها همچنين در ادبيات فارسي با استفاده از مصدر ها و قالبهاي عربي کلماتي ساخته اند که بعدها بسياري به ادبيات عرب وارد شده اند مانند : سوء تفاهم ، منتظر و..... در ادبيات فارسي از واژگان پارسي ولي با کمک قالب هاي عربي واژگاني ساخته شده که تعدادي از آنها به زبان عربي نيز راه يافته اند مانند: استيناف ( از نو، درخواست نو و تجديد نظر)، تهويه ( از هوا بر وزن تفعيل) وزن توزين و ..... و زبان هاي گروه سامي و عربي بخش اعظمي از واژگان خود را از فارسي گرفته اند که در مورد عربي بدليل ماهيت صرفي و قالب هاي متعدد آن واژگان فارسي بيشتر در شکل مفرد و ساده آن قابل رد يابي است و بدليل ذوب شدن مفردات در قالبها و صيغه ها رد يابي آن مشکل مي شود.(بسیاری از واژه های پارسی را ما بصورت عربی آن دریافت کردیم بدون آنکه از این امر اگاهی داشته باشیم-مرداویچ) اما زبان فارسي از معدود زبانهاي دنيا است که تقريبا عموم واژگان وام گرفته را بدون دستکاري و بدون حذف آوا و حروف مي پذيرد. بويژه کلمات قرآني را بدون هيچ تغييري پذيرفته است مانند : صالح – کاذب – مشرک – کافر و.... از اينجا است که بسياري اعتقاد دارند بايد هدف از بيگانه زدايي از زبان فارسي ، نه حب و بغض نسبت به بيگانه بلکه بايد تلاش براي آسان کردن فارسي از يکسو و پويا و زنده نگه داشتن آن از سوي ديگر پيش نظر باشد. بطور نمونه کاربرد جمع مکسر عربي فهم فارسي را براي غير فارس زبانان مشکل مي کند. مانند : اساتيد – بساتين – دساتير- خوانين – دهاقين – بازارات - ميادين – اکراد - افاغنه ، بجاي : استاد – بستان – دستور – خان – دهقان – بازار - ميدان – کرد – افغانی ، که همگي بايد با افزودن" ها" جمع بسته شوند نه بصورت مکسر عربي. اما بنظر نمي رسد خارج کردن واژگاني که در اصل ريشه فارسي دارند کمکي به پويايي زبان فارسي کند و بسيار گفته و شنيده شده که افرادي ما را از بکار بردن بعضي کلمات مشترک که در فارسي و عربي از قديم وجود دارند برحذر داشته اند . بطور نمونه مي گويند نگوييد: جنايي و استيناف – فن – صبح- نظر بگوييد: کيفري و تجديد نظر- پيشه، بامداد ، ديد و ... نگوييد خيمه يا مخيم بگوييد اردوگاه و نگوئيد .... بگوييد حال اينکه بيشتر اينگونه کلمات ريشه فارسي دارند در همين مثال هاي گفته شده به ريشه جناح که گناه است و کلمات جنائي – جنايت- جناة- جناح- جنحه – مجني له و عليه جني يجني و ..... همگي از ريشه جناه يا گناه ساخته شده. استيناف از بردن واژه" نو" به باب استفعال بدست آمده و استانف – يستانف و .... از آن بدست آمده است. فن از واژه پن و پند ساخته شده و در صيغه هاي مختلف عربي فن – يفن – فنان - تفنن – متفنين و ... و ..... از آن ساخته شده است. صبح از صباح و صباح از پگاه ساخته شده و مصباح و ...... از آن ساخته شده است . نظر عربي شده " نگر" است انظر- نظر ينظر منظر و .... از آن ساخته شده است. خيمه از واژه پهلوي گومه و کيمه ( به معني کلبه) گرفته شده و خيام مخيم خيم يخيم صرف شده است . در مورد واژه گان لاتين نيز گاهي همينطور است مانند کلمه بالکن- بنانا ( موز) - بانک که هر سه ريشه فارسي دارند. چه نيازي است بجاي عبارت " دار آخرت " که در اصل فارسي است عبارت " سراي ديگر " را بکار بريم و يا بجاي بالکن که لاتين شده همان بالاخانه است و از طريق ترکي به فرانسه راه يافته و بجاي واژه گان بين المللي پارتيزان ( پارتي- پارسي ) و .... بنانا ( بندانه ) که از طريق عربي به لاتين راه يافته است کلمه ديگري بکار ببريم. حذف و يا جايگزيني واژگان بين المللي مانند راديو – تلويزيون – کامپيوتر و ... که در همه زبانهاي دنيا نزد مردم جا افتاده است نيز نبايد اولويت داشته باشد. بسياري از کلمات مشترک فارسي و عربي اگر مورد کنکاش قرار گيرند ريشه فارسي آن معلوم مي شود . بطور نمونه تقريبا بندرت کسي در عربي بودن کلمه کم (چن ، چند ) ، جص گچ ) ، رباط ، بيان، نور، دار الاخره ، تکدي ، رجس ، نجس و يا باکره ، پاکيزه، ترجمان، ترديد کرده است . اما در حقيقت همه اينگونه کلمات يا بطور کامل فارسي هستند و يا معرب شده هستند. بطور نمونه براي کلمات فوق در زبان عربي ريشه و مصدر حقيقي وجود ندارد. و وزن بعضي از آنها نيز عربي نيست . کلمه نور بر وزن کور و دور و خور است. اگر نور با همين شکل فارسي نباشد حتما معرب شده خور ( به معني خورشيد و روشنايي) است - رباط در فارسي به معني اسطبل است. رباط الخيل يعني خانه يا پرورشگاه اسب ريشه آن به رهپات و يا ره باد برمي گردد . نجس و رجس هر دو از واژه زشت و جش گرفته شده اند." دار" در زبان فارسي به معني دارنده – پايه – ستون – تنه درخت بکار مي رود ، مانند ديندار – داربست دار و درخت. اما در عربي آنرا در معني خانه بکار گرفته اند مانند دار الحکمه و.... قرآن شناس ، زبان شناس و پژوهشگر نامي انگليسي زبان، جفري آرتور را عقيده برآنست بيست وهفت کلمه قران ريشه فارسي دارد از جمله: سجيل: معرب سنگ وگل، اباريق: جمع ابريق، معرب آبريز، تنور، مرجان، مِسک: معرب مِشک، کورت: کور شدن ، تاريک شدن - تقاليد: ، قلاده، جمع تقليد، بيع: خريد و فروش، بيعانه(بيانه) قسمتي از پيش پرداخت. جهنم - دينار پول مروج ايراني قديم (يک صدم ريال) زنجبيل: معرب زنجفيل، - سُرادِق: سراپرده، - سقر: جهنم، دوزخ - سجين: نام جايي در دوزخ، زنداني - سلسبيل: سليس، نرم، روان، گوارا، مي خوشگوار، نام چشمه اي در بهشت- ورده: پرگه ،گل سرخ - سندس: ديباي زربفت لطيف و گران بها- قرطاس: کرباس - کاغذ، جمع آن قراطيس - اقفال: جمع قفل – کافور – ياقوت. بعضي پژوهشگران تعداد واژگان فارسي قراني را تا يکصد عدد برآورد کرده مانند: سراج = چراغ – دار - غلمان = گلمان جوان گل رو - زمهرير- کاس يا کاسه - جُناح: گناه، - رجس = زشت - خُنک: سرد- زُور: قوه، نيرو، عقل- شُواظ: زبانه آتش، شعله، حرارت، درحال ذوب شدن - اُسوَه = الگو = - فيل: پيل - توره: شغال، حيوان وحشي - عبقري ( آبکري آبکاري)= زيبا سازي= کنز (گنج)- زبانيه: نگهبانان دوزخ، زبانه کشيدن شعله هاي آتش- ابد: جمع آن آباد، جاودان- قمطرير: شديد، سخت، دشوار- نجس: ناپاک، پليد- بررُخ: مانع وحايل بين وچيز - تَبَت: نابودشده، قطع شده، تب و تاب يافته - سخط: خشم گرفتن برکسي، غضب - سُهي: (بگونه سها)، ستارۀ کوچک و کم نور در دب اصغر. اريکه = اورنگه = ارائک به معني بالش و متکي چندبار در قران تکرار شده است. برهان = دليل در قرآن برهان و براهين آمده است- برج = تبرج – زينت - الجزيه = گزيت = توبه 29 - الجند = گند = يس 75 جند و جنو. اين کلمات ريشه و بنياد فارسي داشته که به فراخناي زبان عربي درآمده ومشتقات آنها با دلايل مبسوط از جانب محققين توضيح شده است و نفوذ واژگان از پارسي به ساير زبانها خود نشانه اصالت ، کهن بودن و گستردگي و نفوذ زبان فارسي و زنده بودن و اهميت آن در همه زمانها را اثبات مي کند. واژگان فارسي بصورتهاي زير به زبان عربي داخل شده اند: 1- بدون تغيير يا با کمترين تغيير مانند: بند= بند= بنود - (سکر) شکر- شيرين- ارش – بخشش – ديبا- آشوب- اوباش- ابريشم= ابريسم – خيار- عدس – لوبيا - شادان – شاذان- بادام – استاد- خبر – درويش- استاد – ديوان و 2- با تغيير، حذف و تبديل حروف پ- ژ- چ- گ که در زبان عربي وجود ندارد به صداهاي ديگر مانند: چغندر= شمندر- چنده ، چيه = شنوه- پگاح = صباح – پند- پن = فن- گاوميش = جاموس – گلنار = جلنار- چليپ = صليب- چين = صين . چارسو = شارسو- ديباچه = ديباجه- گدا = كدا = تكدي – لگام = لجام – چمران= تشمران – گرنادا = قرناطه– خانه گاه = خانقاه – گزيه = جزيه – گعک = کعک = کيک – گنجينه = خزينه - پرده= برقه [گند=جند—م] تغيير حروف ک به ق و خ - مانند: کاسپين = قزوين= کله= قله- کوروش = قورش – کسرا = خسرو. 3- تغيير کلي : گاهي در تبديل واژه پارسي به زبان عربي هيچ اثري به جز وزن واژه فارسي باقي نمانده مانند: چند، چن = کم - گچ = جص، مجصص – زشت= رجس- پسک = برص – گنج – کنز – و..... 4- کاربرد کلمات در معني متضاد با فارسي و يا غير معني اصلي مانند: خوبه = خيبه – زرابي به هم ريخته شدن تمام صدا و حروف مانند: باغ = غابه - باغات= غابات. - 5 6-يک کلمه از فارسي چند بار و به معني هاي مختلف وارد عربي شده مانند: از کلمه باغ = باقه به معني دسته گل و کلمه غابه به معني جنگل ، ساروج به معني نوعي ملاط سيمان و آب انبار و سهريج صهريج به معني تانکر 7- حذف ساير آواها مانند : نارگيل = ارکيل- آبريز= ابريق. 8- گاهي در تبديل واژه پارسي به زبان عربي تنها يک حرف از واژه فارسي باقي مانده است، مانند: گوشه = حاشيه = هامش = حامش = جشن = دشن = تدشين- سنگ = سنج = صنج = چار راه = شارا = شارع = شاد يشيد = شادي اناشيد = جشن = دشن= تدشين – = تايگر= بايبر = ببر = نمر ( نمور) و. ... 9- گاهي در ادبيات زبان فارسي از مفردات فارسي و يا عربي کلماتي ساخته شده وبعد به ادبيات عرب نيز راه يافته است، مانند: فهم و سوء تفاهم – تهويه. 10- حذف و يا تغيير و تبديل هر يک از حروف عله " و . ا.ي" به يکديگر ،مانند: جوراب= جورب – خوب= خيد = خير. 11- تبديل ا به هـ و تبديل ز به س مانند : اندازه = هندسه - اندام = هندام. 12- گاهي در تبديل واژه پارسي به زبان عربي دو حرف از واژه فارسي باقي مانده است ، مانند: آيين = دين. گاهي در تبديل واژه پارسي به زبان عربي آواهايي به آن اضافه شده مانند: ستون = اسطوانه = استوانه – سروج ساروج سهريج صهريج. -13 برخی غلط هاي رايج: بسياري از مردم به غلط کلماتي مانند تاج - خبر- بيگ – دهقان – خاقان – خان را به زبانهاي ديگر مرتبط مي کنند. در حاليکه بطور نمونه: دهگان يا ديهه گان ريشه کلمات دهقان – خاقان و خان است.(واژه بیگ در اصل واژه ای سغدی است،و سغدی یکی از زبانهای ایرانی خاوری میباشد-مرداویچ) گاهي در زبان فارسي نيز آواهايي مانند گ – ش - پ و ذ به آواهاي ج – س – ف و ذ تبديل شده است . مانند : گرگان = جرجان ، شوش = سوس، پند= فند ، استاذ = استاد و گاهي گ در آخر کلمات به ه تبديل شده مانند گردگ = گرده. نمونه هايي از كلمات فارسي در ادبيات امروز عربي: وزير. وزارت. مرزبان. اسوار. ديوان. بريد. ورد (برگ- گل )- ورق . دين. مصر ) ميثرا- الهه الشمس) . تاج. سفته – چک - خنجر – جوشن- خود-خدنك - ساروخ - هاون - ستون، استون، استوانه - نام ستارگان : هرمس، ناهيد،بهرام، مهر،كيوان، تير ، ماه ، بروين. ناهد و در موسيقي : ناي، ني، سورنا، بربط، تنبور، صنج، سكاح، سيكاه - بغ، بگ، بيك (بعضي به غلط اين واژه را ترکي مي دانند) به معني ارباب امير خداوند رهبر ديني، مرشد و هدايتگر است كه بغ دخت( بيدخت) ايزد بانو نام ديگر آناهيتا فرشته آبها و پاكي. بغداد- جم – عجم - ديباچه = ديباجه . امير- مير- پاك، پاکيزه = باك، باكره - پگاح = صباح - پيام= بيان - پروانه، فروانه = فرواشه، فراشه - ابريق= آبريز- اندازه = هندسه - اندام = هندام - بخشيش = بخشش- الجاموس = گاوميش- جلنار = گلنار- شمندر= چغندر- سکر= شکر- فن= پن(پند) صليب(چليپا) - استاذ - دور- دوران - دوريه - لج لجاجت لجوج . ترياك= ترياق - شاد ( فرح ( شادان.شاذان . شيشه. رزق (روزيک). لگام = لجام . هزاره = حضاره (تمدن) حور= حوريه . فتيله . فارس- فرسان - جهنم - راز- رمز- بند- بنود. زيور= زينت . خيار . جربزه. صابون . گچ = جص . غوغا.سوگ ( تونل ) = سوق . چهار سو = شارسو. زناني (زننما) زاني. زانيه. زان - دين - دستور -. كرباس= قرتاس - گدا= كدا تكدي . قاب ( كاب) كعب - بته = پته= بطاقه(بليط) - كلات قلات= قلعه قلاع - دلو دوالي - رنگ= رنج. روزنامج - خانه - پادشاه =پاشا= باشا- شاهي = شهي( لذيذ)- شاهين- شاو- شاحنه – باشه (نوعي شاهين) . شيرين .شمع و شمعدان . - شلوار= سروال سراويل - مهرگان = مهرجان- آبخانه – آباد - آبدان = حوض - آبدست= وضو- آجر= آجر آگر آجور- آخور = اصطبل- آزاد مرد = رجل حر - آستانه = دربار- آسمان خون = آسمان گون – آهن اباش = اوباشه = اوباش – ايوان – ديوان - اخش = خوش - ارجمند = با ارزش عزيز- ارجوان = ارغواني – شراب- ارزن = ارز- ارگ – بورگ = برج - انجمن= الهنزمن - الماس = الماس - انبار = الانبار - انبان = انبان -استبرق در قران آمده است اصل آن استبرگ – انبوب – انجر – اسوه در قران در چند آيه تکرار شده است اسوه از کلمه پهلوي آسا به معني نمونه گرفته شده است.اساور = اسوار به معني اسب سوار - اشتربان = شتربان - بابا – باذام- بيجامه- باذنجان= باذمجان- بندر- پاپوش چي = پاپوش= بابوش- بابونج = بابونه = پونه باج = باژ= ماليات و زورگيري – باجه = پاچه – باجايه = چادر نقاب = پوشش- باخ = باختن – باداش = پاداش –بادزهر = پادزهر- بادگير-بادکير – بادنج = جوز هندي – بادهنج = بادهنگ - باده = مي – بارجاه = بارگاه = کاخ و قصر = بارجه = کشتي جنگي – بارجين = قاشق– باره = پاره = بهره – بارود= باروت- پارولا= مکر و حيله – باري = بوري حصير- باريچي – باروتچي – باز= عقاب – بازار= سوق- بازدار= صاحب عقاب- بازرباشي= بزرگ بازار- بازرکان= بازرگان- بازوبند= باصوبند- بازي = ملعبه- بازيار = مربي شاهين و عقاب- پاسباني = نگهباني شب- باسقاني = بازرس- باشق = باشه نوعي عقاب- باطيه = پاتيل = باديه- باغ = باغ – باغبان = باقدار- باغستان = بوستان – باک = پاک – بال = بال - باله = جوراب محکم از کلمه پيله گرفته شده و رقص باله از اين کلمه است) پالوته= بالوظه= فالوذج = پالوده - بانو – بانوان- بانوکه= بانوچه – نمر = ببر= شير اسد- بخشيش = بخشش برجد = لباس برچم = برچين – پرچه = ياره – برخ = سهميه – برخاش = پرخاش باقة = دسته گل باغ گل – باغ داد .بغ داد = بغداد- برزخ = پرژک = پردک = پرده = برقع – برزغ = پرذوق پر نشاط- برزه = برزکار- بسط= بساط- از کلمه پوست پهن کردن بسط کردن و بساط کردن . بست = بستن – بستان از بو استان و يا باغ استان گرفته شده است. بستان = بگير –بستانبان = باغبان- پستان = پستان –بغداد = بغ داد = خدا داد- باغ داد – بغوان = باغبان – بقجه = بقچه – بلاز= بلاژ= شيطان- بلاس = پلاس- بلبل- بلدام = پليد اندام = بلندم – بلس = پلوس = ابليس – بلشت = پلشت = نجس – بلکون = بالگون - بلند= بلند- بلنک = پلنگ –بهادار= ثروتمند- بهار= بهار نوعي گل – به به = به به – بهبوذان = بهبود= شاد- بهرس = بهي = زيبا – پهريز= پرهيز- بهزر= به زر- بهلول – بهلوان = پهلوان- بهو = صوفه = ايوان – بوتقه = بوته = قالب – بوتين = پوتين – بوران = باران - بشارت – بوس = بوسه - بهلول از پهلوان – بهلوان = پهلوان – پوچ = بوش (خسارت)- - برهوت = بيابان - برو = برو- بر.از= پرواز- بريد= بردن نامه – باز = عقاب و پادشه = باشه = شاهين- بذر= دانه بزکوار= بزرگوار- بس = بس است – بساط= بسط= پهن-- مرجان- بشکير = پيشگير= پيشبند- بشم = پشم = تخم– بط= پت= قوي دريايي – بطريق = پاتريک = رهبر = يوناني اصل – بغداد= خداداد- بغداد= باغ داد = بهشت- بغشور = کاشور- بقجه = بقچه – بقسماط = پخت مال نوعي نان خشک (پي تنوري )- بقلاوا= نوعي شيريني –بلاس = پلاس = زيلو و زير انداز دراويش - بهبوذان = مسرور شاد- بهرامج = نوعي درخت- بهرم = بهرمان = نوعي پرنده – بهزر = بهترين زر- تبان = تنبان – تبر = تبر = طبر – تبرج = برج = زينت ( در قران احزاب 33- تخت = تخته خواب – تخدار = پادشاه – تور = نوعي نخ – ترس و مترس نوعي چوب حائل – ترسانه = انبار مهمات در زبان ترکي و عربي – اما اصل آن از ترس فارسي گرفته شده است - تبرج = آيه 33 احزاب – از برج فارسي به معني زينت و آرايش – تخت = تخت = سرير – التخدار = صاحب قدرت - توتيا = پودر سنگ – اکسيد آهن – اين کلمه به زبانهاي اروپايي نيز رفته است.توت = توت ميوه توت و درخت توت – التور و طست = تور و طشت دو نوع ظرف هستند. تور نوعي سبد و نوعي بافتني است- التير = تير = تيرک = ستون چوبي – تيغار = تغار. الجادي = الشادي = نوعي شراب زعفراني- الجارق = چارق = نوعي کفش الساروخ نيز گفته مي شود ساروخ همچنين به موشک نيز گفته مي شود جاش = جوش – جاکوش = چکش – الجام = جام = کاسه = تاس – الجاموس = گاوميش – جان = جن = جن و پري – الجاه = جايگاه – الجاوشير = گاوشير –جردقه = گرده = گردگه = يک عدد نان – الجرز= گرز- الجرف= توبه 109= جرف = گررف – الجرم = گرم – الجرماق = ؟- جرموق = گل موگ نوعي کفش الجزاف = گزافه گويي – جزدان = جلد قران - الجزف = گزاف = زياد = بي اندازه –الجص = گچ = جبس = چسب - بعضي اشتباها اين کلمه را يوناني د دانسته اند در حاليکه جبص و جيس همگي از کلمه گچ مي باشد.جفت= جفت= زوج –الجل = گل - - الجلاب = گلاب – اين کلمه به فرانسه نيز رفته است = جولپ – توليپ – جلاهق = کلاهک = نوعي تنفنگ – جلبان = گلبان – الجلجلون = گلگون - چکين = سکين – الجلسان = گلشن- الجلنار = گلنار = گل انار - - جلنسرين = گل نسرين – الجلوز = دانه صنوبر – جم = جمشيد = عجم – الجمان = گمانه نوعي در و لولو – جمباز = اکروبات = جم باز = جان باز - جمرک = گمرک – جمسفرم = جم اسپرم – ريحان سلطاني و ملکي – جن = جان = شيطان – الجنار = چنار - گند = قند – الجنبذه = گنبذ-– جندر = چادر – جندره = چنگره = چکش چوبي – جنزير = زنجير – جن = اجنه 39 الرحمن – جند = گند = سرباز – يس 75 – جندر جوسق = کوشک = قصر – جوف = يوگ = خالي – جوق = جرگه = گروه – جون = گون = لون – جوهر = گوهر – جويبار = رودخانه و نهر – جيسران = گيسوان = دسته خرما – حانه و الحان از خانه گرفته شده به معني پستو خانه که در آن مشروب مي فروشند حانوت به معني فروشگاه نيز از همين کلمه است الحب حوب از خونب و تونب و تنگه نوعي ظرف آب .حباري = حوبره نوعي کبک- حربا = خرپا - حسبان = ملخک صاعقه و در قران الرحم 5 - خاشوقه = قاشق - دهقان = خاقان = خان = رئيس بعضي آنرا فارسي و بعضي آنرا ترکي مي دانند. احتمال دارد از ريشه ديهگان و دهقان به معني کدخدا گرفته شده باشد غنچه = خنچه – الخليج = خليج – خندريس = کنده ريش – الخندق = خندق - - خواجه = بزرگ – خوان = سفره – خان = سفره دار- خوذه = خود – کلاه خود - - خورشيد = خورشيد- خورنق = خرگاه - خورنه گاه – خورندگاه – خوش بوش = خوش پوش - - خيار = خيار نوعي سبزي- خيد = خوب = تازه – خير = خوبي – خيزران = خيزران = ني – خيش = کيش = پارچه کتاني – الخيم = خم = زيادي – دكان - ديبا= ديباج - ديباچه= ديباجه - دنگ = ضنک - دنب بره = طنبوره - دايه - دولت - دسته - دباره - دهليز - دولاب - دلو- دول = دلو- دينار – قوزه (كوزه) گل پنبه - جوزق - غذا - نيزه – نيزک - نوروز= نيروز- نرگس - نرجس - ني، ناي،- نازك، نشان - نسرين - نهي- نرد- بازي تخته. سيب= سيب سيبوي مصيب - سرايه - سرو – سندان - سرپوش = الطربوش - سراب - سمندر= سمندر – سنبوک = نوعي زورق - سوله پاي (لاكپشت) سلحفاه - سرور - سفينه - سرداق سرطاق - سبد= سبط – چکين = سکين =( خنجر - خونگر) - سرد= برد برودت بارد - سندباد و تند باد سرداب = سرداب (انبار زيرزميني) سرو – سندان سرپوش =الطربوشئ - سمندر= سمندر - سوله پاي (لاكپشت)= سلحفاه شترنگ = شطرنج - شاهين- شهري ،شهره، - شراب - شاهي، شهي( لذيذ)= شهي - شلوار= سروال سراويل شادي = شادي ،شاطي - شيرين - شيشه - شهرزاد - شهرازاد- شاهراه- الشهره - شال = شال – شادي – شاذان - چمن = شمن = صنم - سروال، سراويل- شكر- سكر - شنبه سمبه سبت- توت – تنور- تنبان تبان - تل (تپه)= تل اتلال - ترنگبين= ترنجبين - تابوت - تيمار= بيطار - تاس = طاسه - ترشي= طرشي - تشت = طشت- تب = طب طبيب- تمساح = تمساح تماسيح - ترياك= ترياق- تراج = دراج - تاووس= طاووس طاووس - تاج= تاج تتويج متوج - تر و تازه = طري و تازج طازج لک لک = لق لق – آب = لعاب الآب - ورم = تورم و مشتقات آن - وزن = وزن اوزان ورد به معني گل – ورل - ورد با کسر و به معني حرف کلامه - گنجينه = خزينه( انبان- انبار)= خزينه يخزن مخزن -گلستان = جلستان - گوهر، جوهر،جواهر، مجوهرات، جوهري- گنج = كنز، كنوز - گل آب = جلاب - گلابي = کلابي - كاروان =کاروان – قيروان - کاري = الکاري = العقاري = سازنده – بنا- كندك(كندن) = خندق - كبايه - كيذ كيد= كيد - كيميا( شيمي)= كيميا - کفچليز =کفگير= قفشليل - كشيش= قسيس قسيسين - كنشت كنيست = كنيسه كنايس - نور بر وزن دور، كور= نور منور تنوير – نفت = نفط - نامه - نعناع نقش = نقش نقاش ينقش منقش - ناو، ناوخدا = ناخدا ناخذا - روستا = روستاق – الرزداق - راي = الراي - رونگ رونق= رونق – رهبان= ربان - رو( برو) = رو، يراح يروح راحه استريح استراحه - رهنما رهنامج - راه بان رهبان ربان ( كاپيتان) - زاغر + زقله نام پرنده اي - زور= زور تزوير - زفران= زورق – زواريق -زنديك = زنديق زنادقه - زنبق - زور – تزوير - زشت = رجس-زر = زر- زرابي – زرياب - زرتک = زردج - زنگول = جلجول زنگ دام و گله - هاون = هاون - دستور = دستور قانون اساسي -دولاب - دلو - دود، اود عود (دود چشم زخم) - دولاب – دوغ - ديباج – ديدبان – دهقان = دهاقين – دهاقنه - دشن يعني جشن افتتاحيه = جشن – دکل = دقل – دکان – دکمه = تکمه – دشمان = دشمن - چوگان= صولجان - چلاق = شل – شلال - شلل- گرداب = جرداب - جوراب = جوارب - جاروب= شاروب،جاروف – كيهان جهان،= جيهان - جوال ( توبره)- جوخ - خورشيد - خور – خوري (شمس )خانقاه = خانگاه – خوش پوش = خوش بوش - خاشاك= غساق - سيخ = سخ - فلفل – فنجان – فستان - فورگ- بورگ،برج= برج ابراج بروج - فانوس = الفانوس - صندل(نوعي گياه دارويي صندلي = صيدلي( داروخانه) - صابون – غذا - غذا تغذيه اغذيه مغذي - آبکاري آبگري = عبقري - ميدان - مينا( ساحل كناره بندر)= مينا- موميايي - مجاني - مال= مال اموال تمويل - ميث ميثاق = ميثاق- ماما (مادر)- مرزبان = مرزبان مرازبه- موج = فوج، افواج - ليمو = لليمون - لوبيا- لنگر = لنکر - لشگر = لسکر = عسکر عساکر- دود = اود = عود - عروس - عنبر - پولاد = فولاذ - پند،فند فن= فن فنون فنان يفن - پروانه= فرنقه- پيروز = فيروز –- پالوده =فالودج، فالوذج - پيل = فيل، افلال - پهلوان= بهلوان، بهلوانيه-پستان = فستان (كرست لباس زير) - پرديس = فردوس فراديس -پيك = فيك فيج فيوج افواج - پوزه = البوز -بونه - پونه = - پاك = باك – پاکيزه = باكره – باكره- بكر – پگاه پگاح = صباح صبح اصبح يصبح مصباح - پيام= بيان. نويسنده و گردآورنده:مرداويچ منابع: الکلمات الفارسيه في المعاجم العربيه – جهينه نصر علي – طلاس – برج دمشق - 2003 معجم المعربات الفارسيه: منذ بواکير العصر الحاضر - محمد التونجي
|