شعرناب

شعر و ترجمه روباه و زاغ از ۴ شاعر

شعر معروف «روباه و زاغ» کتاب‌ درسی دوران مدرسه واقعاً سروده‌ی چه کسی است؟
تصویر زاغی که با یک قالب پنیر به دهان، بالای درختی نشسته و روباهی پای درخت در حال صحبت با او و در واقع گول زدن اوست، شاید برای همه‌ی ما آشنا باشد. بله این تصویر درس «روباه و زاغ» کتاب‌ درسی فارسی است و شعر معروفی که سراینده‌اش حبیب یغمایی معرفی شده است.
اما این شعر در واقع ترجمه‌ی منظوم حبیب یغمایی است از شعر شاعر فرانسوی قرن هفدهم یعنی «ژان دو لافونتن»، که البته در کتاب درسی به نام شاعر اصلی آن اشاره‌ای نشده است.
این در حالی است که سه ترجمه‌ی آزاد دیگر هم از این شعر منتشر شده است. آن‌طور که در کتاب «اصول فن ترجمه‌ی فرانسه به فارسی» (انتشارات سمت) آمده، ایرج میرزا و نیر سعیدی هم این شعر را ترجمه کرده‌اند.لازم به ذکر است که آقای عیسی نصراللهی نیز اخیرا این شعر را ترجمه و سروده است
متن چهار ترجمه‌ همراه شعر موجود در زبان فارسی در پی می‌آید:
🔹۱_«روباه و زاغ» / ترجمه‌ی حبیب یغمایی
زاغکی قالب پنیری دید
به دهان برگرفت و زود پرید
بر درختی نشست در راهی
که از آن می‌گذشت روباهی
روبه پرفریب و حیلت‌ساز
رفت پای درخت و کرد آواز
گفت به به چقدر زیبایی
چه سری چه دُمی عجب پایی
پر و بالت سیاه‌رنگ و قشنگ
نیست بالاتر از سیاهی رنگ
گر خوش‌آواز بودی و خوش‌خوان
نبودی بهتر از تو در مرغان
زاغ می‌خواست قار قار کند
تا که آوازش آشکار کند
طعمه افتاد چون دهان بگشود
روبهک جست و طعمه را بربود
🔹۲_«روباه و زاغ» / ترجمه‌ی ایرج میرزا
کلاغی به شاخی جای‌گیر
به منقار بگرفته قدری پنیر
یکی روبهی بوی طعمه شنید
به پیش آمد و مدح او برگزید
بگفتا: «سلام ای کلاغ قشنگ!
که آیی مرا در نظر شوخ و شنگ!
اگر راستی بود آوای تو
به‌ مانند پرهای زیبای تو!
در این جنگل اکنون سمندر بودی
بر این مرغ‌ها جمله سرور بودی!»
ز تعریف روباه شد زاغ، شاد
ز شادی بیاورد خود را به‌ یاد
به آواز خواندن دهان چون گشود
شکارش بیافتاد و روبه ربود
بگفتا که: «ای زاغ این را بدان
که هر کس بود چرب و شیرین‌زبان
خورد نعمت از دولت آن کسی
که بر گفت او گوش دارد بسی
هم‌اکنون به‌ چربی نطق و بیان
گرفتم پنیر تو را از دهان
🔹۳_«روباه و زاغ» / ترجمه‌ی نیر سعیدی
بامدادان رفت روباهی به باغ
دید بنشسته است بر بامی کلاغ
نشئه و شادی بی‌اندازه داشت
زیر منقارش پنیری تازه داشت
گفت در دل روبه پرمکر و فن
کاش بود این لقمه اندر کام من
با زبانی چرب و با صد آب و تاب
گفت پس با وی که: ای عالیجناب
از همه مرغان این بستان سری
وه! چه مه‌رویی چه شوخ و دلبری
این‌چنین زیبا ندیدم بال و پر
پر و بال توست این یا مشک تر!
خود تو دانی من نیَم اهل گزاف
گر بُرندم سر نمی‌گویم خلاف
گر تو با این بال و این پرواز خوش
داشتی بانگ خوش و آواز خوش
شهره چون سیمرغ و عنقا می‌شدی
ساکن اقلیم بالا می‌شدی
غره شد بر خود کلاغ خودپسند
خودپسند آسان فتد در دام و بند
تا که منقار از پی خواندن گشاد
لقمه‌ی چرب از دهانش اوفتاد
نغمه چون سر داد در شور و حجاز
کرد شیرین کام رند حیله‌ساز
شد نصیب آن محیل نابکار
طعمه‌ای آن‌سان لذیذ و آب‌دار
گشت روبه چون ز حیلت کامکار
داد اندرزی چو درّ شاهوار
گفت هر جا خودپسندی ساده است
چاپلوسی بر درش استاده است
آن تملق‌پیشه‌ی رند هوشمند
نان خورد از خوان مرد خودپسند
🔹۴_«روباه و زاغ» / ترجمه‌ و شعرِ عیسی نصراللهی
صبحگاهی یک کلاغِ ساده دِل
رفت بالایِ درختِ پا به گِل
ساده دِل با خود پنیری داشتی
پیشِ خود،لبخندِ شوری داشتی
لیک پایِ آن درختِ پیرِ سَرد
روبَهِ مکّار،فکری، چاره کرد
گفت: زاغا،ای کلاغا،ای زرنگ
نیست مثلِ تو هُمایِ پُر زِ رنگ
حیف بادا کز دهانِ سبزِ تو:
نَشنَوَم آوای گرم و نَغزِ تو
این کلاغِ روزگارِ دشتِ ما
خورد فریبِ روبَهِ " آدم نما "
او بخواندی یک نوایی از هَوَس
با تمامِ رِغبَت از عمقِ نَفَس
با نوایَش، آن طعامِ دِلربا
رفت در آغوشِ گرمِ ناقلا
فَحش داد آن زاغکِ کم هوشِ ما
بر زمانِ زیرکِ رِندِ جفا
پشتِ دست که نه،پَرِ زیبایِ خود:
چون بکندیدی،شَبیهِ "تاسِه " شُد
روبهِ پیروز،میدانَد کجا :
گُسترانَد تورِ مَکرِ حیله را
عیسی نصراللهی


2