بزم تنهائی دل (( گنج )) (( جنگ )) میشود ، (( درمان )) (( نامرد )) و (( قهقهه )) (( هق هق )) !! ولی (( دزد )) همان (( دزد )) است و (( گرگ )) همان ((گرگ )) ... آری نمی دانم چرا (( من )) (( نم )) زده است و (( یار )) (( رای )) عوض کرده است . (( راه )) گویی (( هار )) شده و (( روز )) به (( زور )) میگذرد، (( اشنا )) را جز در (( انشا )) نمیبینی و چه (( سرد )) است (( درس )) زندگی اینجاست که (( مرگ )) برایم (( گرم )) میشود چرا که (( درد )) همان (( درد )) است ، دلم (( ارامش )) وارونه میـــــــــــخواهد بزم تنهائی دل
|