تصادف تصادف بازم مثل هر روز ... از خونه زدم بیرون - یه هوای افتابی با یه نسیم خنک/ رسیدم سر چهار راه و یه تاکسی دربست گرفتم و رفتم به سمت مغازه. بسم الله گفتم و کرکره رو زدم بالا.. دقایقی بعد وارد مغازه شدم و رفت پشت دخل.. هنوز اول صبح بود... کسی زیاد سمت مغازه نمی یومد/ اومدم هنذفری بذارم و موزیک گوش کنم که یهو یه صدا اومد- یه صدای بلند.. مثل یه بمب! سریع از مغازه اومدم بیرون و رسیدم سر صحنه: وای چه تصادفی؟ یه موتور با 206 ابی تصادف کرده بود..ماشین 206 هم جلوش کلا داغون.. از گلگیرش چی بگم که چیزی ازش نمونده بود/ یکم جلوتر رفته بودم.. یه جسد دیدم کنار موتور- روش پارچه سفید کشیده بودن.. فکر کنم راننده موتور در جا مرده بود. چند دقیقه بعد مردم سر صحنه جمع شدن و هرکس یه چیزی میگفت.. یکی گفت ارمین داداش زنگ بزنم پلیس؟ من : خوب چرا معطلی! زنگ بزن دیگه.. دقایقی بعد: ماشین پلیس اومد و دوتا پلیس که یکیشون افسر بود و یکیشون سروان .. اومدن سمت صحنه و شروع کردن به سوال و جواب - من زیاد چیزی نمیدونم جناب سروان: کی این اتفاق افتاد؟ - نمیدونم ولا.. تو مغازه بودم جناب سروان/ یهو یه صدا مثل انفجار بمب به گوشم خورد.. اومدم بیرون و با این صحنه مواجه شدم. یکهو یک ماشین سمند مشکی در این حین وارد صحنه شد و زنی جوان و قدبلند با مانتوی سفید و عینک دودی از ماشین پیاده شد و به سمت جسدی رفت که کنار موتور روش پارچه کشیده بودن. کمی بعد خانم با صدایی بغض الود گفت: نه نه.. این بهروز نیست.. بهروز پاشو.. بهم ثابت کن که تو نمردی.. وای.. وای و صدای گریه اش در شلوغی صحنه گم شد.
|