قضاوت عجولانهبنام خدا با سلام و احترام : یکی دو روز پیش داستان پند آموز ذیل را دیدم گفتم شاید برای دوستان عزیز در شعرناب هم خواندنش خالی از لطف نباشد ؛ "قضاوت عجولانه" مجلس میهمانی بود ؛ پیر مرد از جایش برخاست تا به بیرون برود... اما وقتی که بلند شد، عصای خویش را برعکس بر زمین نهاد... و چون دسته عصا بر زمین بود، تعادل کامل نداشت... دیگران فکر ڪردند که او چون پیر شده، دیگر حواس خویش را از دست داده و متوجه نیست که عصایش را بر عکس بر زمین نهاده... به همین خاطر صاحبخانه با حالتی که خالی از تمسخر نبود به وی گفت: پس چرا عصایت را بر عکس گرفته ای؟! پیر مرد آرام و متین پاسخ داد: زیرا انتهایش خاکی است ، می خواهم فرش خانه تان خاکی نشود. مواظب قضاوت هایمانباشیم... چه زيبا گفتند: برای ڪسی ڪه می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست و برای ڪسی ڪه نمی فهمد هر توضیحی اضافه است...
|