شعرناب

بوف کورِ صادق جان!

گفت و گو با عباس پژمان درباره بوف کورِ صادق هدایت، کتابی که پژمان معتقد است تحت تاثیر چند اثر دیگر نوشته شده ولی این موضوع از اهمیت آن نمی کاهد.
کوئنتین تارانتینو در جایی گفته است: «در مورد فیلم های من هیچ حد وسطی وجود ندارد؛ یا آن ها را دوست دارند یا از آن ها متنفرند.» مصداق دیگر این گفته تارانتینو را می توان در ادبیات داستانی ما و «بوف کور» صداق هدایت پیدا کرد و این جمله را به آن تسری دارد. به گونه ای که مخاطبان این رمان را می توان به دو دسته تقسیم کرد؛ عده ای به شدت علیه آن موضع می گیرند و عده ای دیگر در له آن داد سخن می دهند و هر دو گروه بعضا با عصبیت در مورد آن حرف می زنند.
در چنین شرایطی بررسی همه جانبه، به دور از غرض ورزی و جانبداری در مورد اثری که سال هاست در مورد آن بحث می شود، کار دشواری است و در گفت و گو با عباس پژمان سعی شده است که به دور از جانبداری و عصبیت نظرگاه هر دو گروه مطرح شود. هرچند گفت و گو در مورد اثری که بعد از گذشت هشتاد سال همچنان هاله ای از ابهام پیرامون آن را فراگرفته است، کار دشواری به نظر می رسد.
«بوف کور» از آن دسته آثاری است که نگاه به آن هیچ حد وسطی ندارد و مخاطبان آن به دو دسته تقسیم می شوند؛ عده ای مخالف سرسخت آن هستند و عده ای دیگر با تعصب به جانبداری از آن می پردازند. سوال اولم در مورد چرایی این قضیه است. اساسا چرا چنین اتفاقی برای یک اثر می افتد؟
این مسئله بیشتر به جهان بینی هدایت بر می گردد که قسمتی از آن در بوف کور هم منعکس شده است. شهرت او و همین طور شهرت خود بوف کور هم به این مسئله دامن می زند. هدایت جهان بینی وقتی به صورت رمان دربیاید، بسیاری از کسانی را که عقاید و تعصبات مذهبی دارند از خودش می راند. جهان بینی هدایت حتی مورد قبول بسیاری از روشنفکران چپ هم نبوده است؛ مخصوصا روشنفکران چپ قبل از انقلاب.
بسیاری از روشنفکران چپ آن دوران بوف کور را چون اثر نومیدانه ای بود و کسی را تشویق به مبارزه با امریکا و ایادی آن نمی کرد، اثری منحط می دانستند و ردش می کردند. مخصوصا که نویسنده اش هم دائم در فکر خودکشی بود و آخر سر هم خودش را کشت. از نظر آن ها وظیفه هدایت این بود که برود در زندان های شاه و زیر شکنجه بمیرد یا در مبارزات چریکی کشته شود، اما او هیچ امیدی به رستگاری بشر نداشت.
باری، این مسئله در مورد طرفداران بوف کور هم بیشتر همین جهان بینی است که آن ها را به سوی خود می کشد و اما از این نکته که بگذریم، هنوز یک نکته دیگر هست که می تواند در این مسئله موثر باشد. این هم به آن ابهام مربوط می شود که در بوف کور هست.
کار هر کسی نیست بوف کور را بخواند و بفهمد این کتاب چه می گوید. بوف کور کتاب بسیار مبهمی است. بسیاری از کسانی که بوف کور را می خوانند، در برابر این ابهام دو جور واکنش نشان می دهند؛ عده ای آن را نشانه ای از عظمت بوف کور می دانند و آن را می ستایند، عده ای دیگر هم آن را بی معنی می دانند یا دست کم چنین ابهامی را در این کتاب بی مورد می بینند.
موافقان بر این عقیده اند که این اثر بهترین اثر ادبیات داستانی ایران در تمامی دوره هاست. این نظر به قدری فراگیر شده است که عده ای که بوف کور را نخوانده اند یا نفهمیده اند هم تحت تاثبر آن چنین حکمی صادر می کنند. به نظر شما آیا می توان در میان آثاری که طی این سال ها ذیل عنوان داستان و رمان به معنای مدرن آن منتشر شده است، «بوف کور» را دارای چنین جایگاهی دانست؟
بوف کور البته مشهورترین و بااهمیت ترین رمان ایران است. برای این که نشانه های این اهمیت و شهرت را می توانیم ببینیم، اما اگر بگوییم بوف کور بهترین رمان ایران است، آن وقت ممکن است نتوانیم این را برای همه ثابت کنیم. چون قبل از هر چیز باید بگوییم بهترین رمان یعنی چه. واقعا بهترین رمان یعنی چه؟
فکر نمی کنم جواب دادن به این سوال چندان ساده یا دست کم چندان سرراست باشد، اما آن جایگاهی که می گویید، من خودم چنان جایگاهی را برای بوف کور قائل هستم. البته فقط از جنبه هنری قضیه. برای اثبات آن هم خیلی دلیل ها دارم. تا حالا دویست صفحه از آن ها را هم نوشته ام. البته بدون این که حتی یک بار گفته باشم بوف کور بهترین رمان ایران است و از این حرف ها. راستش یکی از بدبختی های بزرگ ادبیات امروز ایران همین است.
این جور حرف ها را اگر یک بار در جای درست به کار ببرند، ده بار در جای غلط استعمال می کنند. من خودم هر جا از این حرف ها بخوانم یا بشنونم، معمولا هیچ تره ای برایشان خرد نمی کنم.
بوف کور موجی را راه انداخت که عده ای همچون بهرام صادقی در نوشتن «ملکوت»، عباس معروفی در نوشتن «پیکر فرهاد» و جعفر مدرس صادقی در نوشتن «گاو خونی» خواسته اند این راه را بروند. آیا این موج را باید ماحصل بوف کور دانست یا اقتضای زمانه؟ یعنی اگر بوف کور نوشته نمی شد، چنین آثاری هم به وجود نمی آمد یا حداقل بدین شکل به وجود نمی آمد؟
این مسئله در دنیای ادبیات و رمان خیلی عادی است. نویسندگان دائم از این کارها می کنند. بله، اگر بوف کور نوشته نمی شد، چنین آثاری هم به وجود نمی آمد. بگذارید این مسئله را اول در مورد خود بوف کور توضیح دهم. هدایت این کتاب را زمانی نوشت که دنیای هنر و ادبیات به شدت تحت تاثیر نظریه ناخودآگاه فروید بود. آن سال ها رمان های زیادی براساس این نظریه نوشته شد. هدایت هم آثار فروید را خوانده بود و نظریه ناخودآگاه او را خوب می شناخت.
در آن سال هایی هم که بوف کور را نوشت، در فرانسه زندگی می کرد؛ سال هایی که دوران طلایی سوررئالیسم در فرانسه بود و خود این مکتب هم بر مبنای همان نظریه ناخودآگاه فروید به وجود آمده بود. بنابراین در مورد خود بوف کور می شود از «اقتضای زمان» گفت. چرا که در دوران طلایی آن نظریه و این مکتب به وجود آمد.
با این حال چند تا اثر هم هست که بوف کور با الهام از آن ها یا در نقد آن ها خلق شد. آن اثرها این هاست: «نادیا»ی آندره برتون، «ملوزین» فرانتس هلن، فیلم «دانشجوی پراگ».
هدایت در بوف کور نظر برتون در مورد زن را به شدت نقد می کند. شواهد این نقدر هم این قدر زیاد و گویاست که جای هیچ شکی را در این مورد باقی نمی گذارد، اما از «ملوزین» و «دانشجوی پراگ» فقط الهام می گیرد. چون آن چیزی که خالقان آن ها در مورد زن می گویند درست همان چیزی است که خود هدایت هم می گفت. البته تصویرهایی هم در بوف کور هست که با الهام از «هملت» و «زمین هرز» و بعضی اثرهای دیگر خلق شده است.
باری، در مورد خود بوف کور می توان گفت که هم به اقتضای زمان خلق شد و هم تحت تاثیر چند اثر دیگر. اما این رمان هایی که شما اسم بردید در مورد هیچ کدام آن ها از اقتضای زمان نمی شود گفت. همه آن ها در این نیم قرن اخیر نوشته شده اند. در نیم قرن اخیر هم اقتضاهای زمان این مملکت چیزهای دیگری بوده است. این ها همه تحت تاثیر خود بوف کور و شخصیت هدایت به وجود آمده اند.
این اثر چه ویژگی هایی دارد که موجب ماندگاری و تاثیر آن بر دیگران شده است؟
بوف کور را نویسنده ای بسیار باهوش و باسواد نوشته است. این نویسنده اولین نویسنده ایرانی است که مثلا «اولیس» جویس را خواند. یا شاید هم اولین ایرانی است که آن را خواند. اولیس هنوز هم که هنوز است به فارسی منتشر نشده است. اصلا من نمی دانم بعد از هدایت چند نویسنده دیگر ایران آن اثر را خواندند.
راستش فهمیدن همان نادیای برتون هم کار هر کسی نیست. چون به زبان بسیار موجزی نوشته شده است. من نادیا را ترجمه کرده ام. یک صد و پنجاه صفحه هم درباره اش نوشته ام. به جرئت می توانم بگویم هدایت این کتاب را خیلی خوب فهمیده بود، اما ماندم جواب این سوال شما را به چه صورت بیان کنم. چون باید خیلی موجز بیان کنم. باری، یکی از این ویژگی ها که شما می گویید همان تاثیر این کتاب بر خواننده است.
بوف کور خیلی مبهم است، اما خواننده را تحت تاثیر قرار می دهد. این را می گویند امپرسیونیسم و مبنای علمی دارد. اخیرا علم مغز و اعصاب نشان داده است مغز انسان آثار هنری مبهم را می تواند زیبا ببیند. من این را در جای دیگری به تفصیل نوشته ام.
یکی دیگر از آن ویژگی ها هم این است که بوف کور در کشوری خلق شد که هنوز جز رئالیسم سوسیالیستی و رمانتیسم تقریبا هیچ چیز دیگری از رمان نمی شناخت و مقدر بود تا سال های سال هم همچنان نشناسد. پس نیاید چندان عجب باشد اگر در چنین سرزمینی چنین اثری ماندگار می شود. مخصوصا که اثری است که حتی از همتایان جهانی خود چیزی کم ندارد. اما می دانم این نمی تواند جواب سوال شما باشد. اگر دوست داشتید جواب کامل تری برای این سوال بخوانید در «من و بوف کور» بخوانید. یادداشت هایی هم به نام «عموهای بوف کور» در کانال تلگرامی ام هست. آن جا هم می توانید بخوانید.
مجله «فیلم» در دهه شصت، که دوره رواج شایعات بود، مطلبی منتشر کرد که هیچکاک درصدد ساختن فیلمی از روی بوف کور بوده است. آیا این مسئله صحت دارد؟
همین که فقط در مرحله «درصدد بودن» بوده است و از آن جا جلوتر نیامده است، کل این خبر را مشکوک و بی اعتبار می کند. شما هم دیگر این را جایی تکرار نکنید.
این گفته را از محمدحسن شهسواری شنیدم که طی گفت و گویی که با هم داشتیم به این سمئله اشاره کرد. اگر از مجله «فیلم»بازها بپرسید نیز می توانند آدرس آن شماره را بدهند؛ بگذریم. تاکنون دو اثر از روی این رمان اقتباس شده است که یکی از آن ها به دلیل مخالفت هدایت اجازه اکران پیدا نکرد.
دلیل آن اتفاق چه بود؟ هدایت با اقتباس از آن ها موافق بود و بعدا پشیمان شد؟ چرا هیچ یک از این دو اثر، آن گونه که باید، نتوانست اقتباس خوبی از این اثر به شمار برود؟ آیا این مسئله به علت ماهیت خود بوف کور یعنی سیال ذهن بودن آن است که مایه نمایشی و سینمایی ندارد یا به خاطر توقع بالای مخاطبان کتاب و نازل بودن فیلمنامه ای است که روند اقتباس در آن به خوبی شکل نگرفته بود؟
ببینید! اصل مسئله این است. کسی می تواند از بوف کور فیلم بسازد که فهمیده باشد بوف کور چه می گوید. حتما آن فیلم که در زمان خود هدایت ساخته شد و او اجازه اکران را نداد چیزی از خود بوف کور را نتوانسته بود تصویر کند. اصلا یکیش همین نفهمیدن های بوف کور بود که هدایت بدبخت را وادار به خودکشی کرد. یک جا در مورد اطرافیانش گفته بود حتی بدیهی ترین چیزها را در این کتاب نفهمیدند. گفته بود جنبه جالب تر این نفهمیدن ها هم آن بود که وقتی بدیهیات را از من می پرسیدند و من برایشان توضیح می دادم، آخر سر می گفتند، آره، ما هم همین طور فهمیدم بودیم.
راست گفته بود. بعضی از این جور سوال ها را که در نامه ای است که یکی از دوستان فرهیخته او به او نوشته است، من دیده ام. باری، فیلمسازی می تواند از بوف کور فیلم بسازد که مثلا بفهمد آن کسی که جسد دختر اثیری را تکه تکه می کند و تکه ها را می ریزد توی صندوق، آن خودِ راوی نیست. پیرمرد کالسکه چی است که آن جسد را تکه تکه می کند. یا آن جا که بعد از مرگ دختر اثیری و سردشدن کامل جسد او، چشم هایش ناگهان یک لحظه باز می شود، آن چشم ها متعلق به خود آن دختر نست. آن چشم ها که ناگهان باز می شود متعلق به دختر دیگری است.
هدایت بعضی از اتفاقات مهم زندگی خودش را هم به بوف کور منتقل کرده است. یا به قول خودش «ترانسپوزسیون» کرده است. این دو تا دختر هم، که در بخش اول بوف کور هستند، از زندگی خود او به بوف کور منتقل شده اند. الان دیگر معلوم شده است که هدایت در دوران جوانی اش دو بار عاشق شده بود. از دختر اولی علاوه بر بوف کور در یکی از داستان های کوتاهش هم حرف زده است.
در عروسک پشت پرده، دختر دوم هم همان ماری ترز فرانسوی بوده که یک نامه ها عاشقانه اش به صادق هدایت هم منتشر شده است. ضمنا، خود چشم ها هم در بوف کور تصویر یا سمبل عشق هستند: «زندگی من ته این چشم ها غرق شده بود. تمام زندگی دردناک زندگی ام را پشت آن ها دیدم.»
آن پیرمرد کالسکه چی که در بخش اول بوف کور است تصویری از گذشته مرد است که نمی گذارد او زن بگیرد. اما آن پیرمرد خنزرپنزری، که در بخش دوم است، تصویری از گذشته مرد است که برای مرد زن می گرد. حتما دیده بود آن فیلمساز هیچی از ای نکته های بوف کور را نفهمیده است، پس اجازه نداده بود آن فیلم را که از بوف کور ساخته بود اکران کند.
مخالفان بر این عقیده اند که این اثر پر از ایرادات ساختاری است و گفته می شود «اورلیا»ی ژرار دو نروال اثری است که بوف کور خیلی شبیه به آن است و هدایت از آن کپی کرده است. شباهت های میان این دو اثر مشکوک نیست؟ هرچند که خود هدایت می گوید: «اگر ای اثر را زودتر می خواندم، بوف کور را نمی نوشتم.» اما با توجه به این که اورلیا اثر معروفی در فرانسه به شمار می رود و نروال تاثیر بسزایی بر روی جنبش سوررئالیسم داشت، بعید به نظر نمی رسد که هدایت آن را نخوانده باشد؟
کجا بوف کور خیلی شبیه اورلیاست! فوق فوقش شباهت های خیلی سستی بین اورلیا و بوف کور هست. بوف کور از این جور شباهت ها با خیلی اثرهای دیگر هم می تواند داشته باشد. اصلا برای هر رمانی می توان چند تا رمان دیگر پیدا کرد که از این جور شباهت ها با آن ها داشته باشد. آن اثرهایی که هدایت در نوشتن بوف کور از آن ها الهام گرفته است اثرهای دیگری است. اتفاقا او نشانه های جالبی هم از این اثرها در بوف کور گذاشته است. مثلا در نادیا پنج تا سطر نقطه چین هست. در آن بوف کوری هم که در بمبئی چاپ شد دقیقا پنج تا سطر نقطه چین هست. یک نشان فیزیکی دیگر هم از ملوزین در بوف کور هست. این را هم من در «من و بوف کور» توضیح داده ام.
یا در مورد فروید، چند جا در بوف کور به نظریه جواب های او اشاره می کند. چند تا خواب هم که در بوف کور هست، همه را دقیقا براساس نظریه خواب ها فروید ساخته است. در مورد فیلم دانشجوی پراگ هم باز خودش به یکی از دوستانش می گوید اگر می خواهی بدانی آن پیرمردهای بوف کور کیستند و چه می گویند، برو فیلم دانشجویپراگ را ببین. آن وقت بعضی ها دنبال این هستند بوف کور را متاثر از هر اثری بدانند مگر آن هایی که خود او چیزی درباره شان گفته یا نوشته است.
اصلا در مورد اورلیا کجا گفته «اگر این اثر را زودتر می خواندم بوف کور را نمی نوشتم؟» اگر گفته باشد حتما به طنز گفته است. در هر حال، عرض کردم، من شباهت چندانی بین بوف کور و اورلیا احساس نکردم.
در جایی خواندم که رژه لسکو- مترجم فرانسوی «بوف کور»- از هدایت پرسید که آیا «اورلیا» را خوانده است؟ و پاسخ هدایت این بود که اگر آن را زودتر می خواندم، «بوف کور» را نمی نوشتم. در مورد ایرادات ساختاری «بوف کور» نظرتان چیست؟
و اما در مورد آن ایرادات ساختاری. بوف کور، به قول خود هدایت، رمان انکونسیان است. همان طور که گفتم، رمان انکونسیان یعنی رمانی که به زبان ناخودآگاه نوشته شده است. این رمان ها یک نمونه بسیار خوب و رایج طبیعی هم دارند. یعنی همان خواب های که می بینیم. در هر حال، طبق آنچه فروید می گوید، خواب ها هم نوعی رمان انکونسیان هستند.
توجه به این نکته می تواند بسیرای از مسائل را در مورد بوف کور حل کند. فروید می گفت خواب ها یک محتوای ظاهری دارند و یک محتوای باطنی. محتوای ظاهری شان همان داستانی است که در آن ها اتفاق می افتد، اما همه اجزای این داستان معنایی پنهانی در خود دارند. به طوری که این معناها یک رابطه ارگانیک با هم ایجاد می کنند که همان محتوای پنهانی است. اصل هم در خواب ها همین محتوای پنهانی است. یعنی هر خوابی برای این به وجود می آید که آن محتوای پنهانی را بیان کند.
باری، در ظاهر خواب ها معمولا ساختار چندان محکمی احساس نمی شود. ساختار واقعی هر خوابی در محتوای پنهانی آن است. در مورد بوف کور هم همین طور است. چرا که بوف کور هم رمان خواب گونه است. ممکن است در ظاهر آن چیزهایی باشد که ارتباط آن ها با یکدیگر چندان محکم به نظر نیاید، اما معنای همه آن ها یک رابطه بسیار محکمی با هم دارد. من معنای همه صحنه ها و تصویرهای بوف کور را در من و بوف کور گفته ام و رابطه ارگانیک آن ها را هم نشان داده ام.
اگر هاله پیرامون بوف کور را نادیده بگیریم، آن وقت این اثر را باید کاملا فاقد اشتباهات ساختاری و بنیادی دانست؟
بعضی بدیهیات است که متاسفانه هیچ کس در دنیای نقد به آن ها توجه نمی کند. واقعا عجیب است. اگر سبک اثرا ادبی را نشناسیم، نمی توانیم معنای آن را خوب بفهمیم. اگر معنای اثر را ندانیم، نمی توانیم آن را نقد کنیم. اگر این مسئله را در مورد بوف کور در نظر بگیرید، آن وقت خواهید دید آن همه نقدی که درباره این کتاب نوشته اند و آن همه حرف هایی که درباره اش زده اند، چه ارزشی می تواند داشته باشد.


1