زلیخا گفت زلیخاگفت : اییوسف، نیکو موئی داری !گفت: اول چیزی که درخاکریزد مو باشد . زلیخاگفت : اییوسف، نیکو رویی داری !گفت: نگاریدۀ حق دررحممادر است . گفت: صورتزیبایتو تنم را بگداخت .گفت:شیطانتمدد می دهد و می فریبد . گفت: آتشی به جانمافروختی، شرر آن بنشان .گفت: اگر بنشانمخود در آنسوزم . گفت:تشنهرا آب ده که از تشنگی خشک شده .گفت: کلیدبه دست باغبانو باغبان سزاوارتر بدان . گفت: اییوسفخانه آراسته و خلوت ساخته ام ، خیز و تماشا کن .گفت: از تماشای جاودانیو سرایپیروزی باز مانم . گفت: اییوسف، دستی بر این دل غمناک نه و این خسته عشق را مرهمی بنه .گفت:بّه آقای خود خیانت نکنم وحرمت برندارم .
|