شعرناب

بحر کثیف....


بحر کثیف...
شمیم عطر گیسویت ز بال هر چه سیمرغ است خوش تر میشکافد این هوای بین مارا باز و میساید پر و بالش به روی مخمل تب دار کاغذ های اشعارم و من در بین ابیاتم سرودم زندگی در یک هم آغوشی ست توام با فراموشی ست باید زندگی کردن بیاموزیم این افعال مستهجن برای جمله ها کافیست؟: بیا دندان بیاندازم به روی سینه ها تا مرز ناف ات را ببوسم ناگهان در یک شروع بی تکلف بی ریا انگشتهایم میخورد چون ضربه های نبض در شوقت میان ران و پا گویا که ره گم کرده اند و مثل دزدی کورمالک کورمال در رقص رویا و خیال بالا و بالا میروند تا میرسند و فتح این گوهر برایم خوش تر از یک عمر زهد و پارسایی میشود ... شرمم میان زندگی ننگم میان بستری از بندگی و بردگی من بعد یک شهوت سرایی اینچنین در مانده در تصویر یک جنس مونث می شوم! ابیات هم از هر لغت بر من تهاجم برده اند و من میان بستری از شوق خوابش کرده ام شاید نه خام اش کرده ام شاید همین یک بار را از پشت بازش کردهام در نامه هایم مینویسم من که پاکم من که بی پروا و بی باکم چرا دیگر نوشتن سخت می اید برایم!!!!
اندکی صبر اسم این ضعف نوشتن نیست یا تقصیر یک انزال زود از زود رس ها نیست
این یک غیرت محض است در ذهنی مشوش لیک میگویم :
"سر کوچه ء غریبی همه دم من تک و تنها چشم به راه یه غریبه توی سرزمین رویا من و جرم بی شکیبی من و عشق بی نصیبی من و یک بغض عجیبی مثل مجنون واسه لیلا تو این دوره زمونه شده دل بی سرو سامون برای عشق به دنیا؟
....میزنم دل آب و جارو بی ریا و پر هیاهو تا بیاد دلبر مهرو با هزار سوز و تمنا...."
رضا 16/10/89


1