مبارک باد سیدز در کعبه برون آی نظر کن که ز فیض به میان ضعفا هیچ گدائی نبود بله . 7 سال گذشته است و ما سعادت مراوده فکری و هنری با عزیزانی را داشته ایم که : هنوز از نزدیک آنها را ملاقات نکرده ایم . این موج عظیم ادب پرورانی که در این سایت میبینیم به منظور آگاهی گرفتن و آگاهی دادن به کل مجموعه سایت وزین شعر ناب است ، ما به این همنشینی میبالیم و افتخار میکنیم که در محیطی سالم و بدون فخر فروشی به کسب دانش نائل می آئیم . فرا رسیدن هفتمین سالگرد تاسیس شعر ناب ناب ناب بر همه عزیزان و ادیبان و فرهیختگان ناب تبریک و تهنیت باد . مدیریت مهربان ، دلسوز ، فهیم ، سید و بزرگ ما ( استاد احمدی زاده فکری - ملحق ) موسس این سایت کماکان در تلاش هستند که امتیازات بیشتری به اهل قلم بدهند و این مهم بر هیچکس پوشیده نیست . ما از خداوند جل جلاله میخواهیم که ایشان و خانواده ی محترمشان را در درگاه خود موفق و موید و منصور بدارد . در این مقال خواهشمندیم که شرایطی را فراهم آورند تا همه اعضاء محترم سایت شعر ناب با فراخوانی جهت همایشی در ایران بزرگ در یک جا جمع شویم و سایت ناب را بیشتر و بیشتر در جامعه هنری ایران مخصوصا در بین فرهیختگان ادبی نشان دهیم . آمین در زیر شعری از زنده یاد حیدر یغما نیشابوری را تقدیم شما بزرگواران میکنم : مطرب آهنگی بزن دمساز با افغان من تا رسد بر زهره فریاد شرر افشان من هر كه جان خواهد از این محفل برون گردد كه باز شعله بر ایجاد هستی میزند نیران من اختران چرخ را هر دم رسد بیم حریق بس كه آتش می فشاند، سینه سوزان من همتی ای مرگ ، تا از دل خروشی بركشم كین فضا تنگ است بهر عرصه جولان من كافرم خواندند روز بحث كوته فكر ها غافلند این قوم از عشق من و یزدان من من رسالت دارم اندر شعر جای شبهه نیست شعر من، الهام من؛ برهان من، دیوان من بس سخن در سینه دارم، گر سرم بری چون نای بعد مردن ناله خیزد از تن بی جان من آه را نازم كه چون از سینه بیرون میشود میزند اتش به بنیان سر و سامان من اشك را نازم كه چون از سینه بیرون میجهد عالمی را میكند طوفانی از باران من آنقدر داغم كه چون خنجر نهی بر گردنم جای خون آتش فرو میریزد از شریان من دوستان را صحبت نان من است اندر میان دشمن است آن كس كه می گوید سخن از نان من من برای نان به صد سلطان نمی آرم نیاز این من و این پینه های دست من برهان من بی تامل ، خانه بر فرقش فرو می آورم گر گذارد نعمت دنیا قدم در خوان من كلبه ای دارم ز مشت گل كه كاخ خسروان سر فرو آرد به كاخ بی در و دربان من خانه من خانه عشق و صفا و راستی است نان عبرت میخورد از خوان من مهمان من گر چراغم نیست شب از ماه و روز از آفتاب روز و شب جشن و چراغانی است در ایوان من پیرهن را با بدن هر لحظه آتش میزنم گر بریزد گرد و خاك فقر از دامان من جان خود را میكشم از قالی پیكر برون سستی ار ورزد میان پیكر منجان من گر بمیرم در زبان من بیان شكوه نیست تا نبندد خط شكوت نقش بر دیوان من جان به كف دارم برای اهل دل ای اهل دل می پذیرم كه بس ناقابل است احسان من قرعه دانش به نام خشتمالی میزنند آفرین بر خاك شاعر پرور ایران من در خراسان آنقدر گوهر بپاشم از ادب تا برندی تحفه در شیراز ، از استان من گرچه در خواب اعتباری نیست میدیدم به خواب ساكنان عرش اندر خانه ویران من بال اندر بال بنشستند و ساغر میكشند پای كوبان شعر می خوانند اندر شان من مرده من بیكفن از فقر باید شد به خاك با خدای خویش این است آخرین پیمان من می نویسم شعر با انگشت اندر خشت خام گر بهای خامه و دفتر نشد امكان من عیش و شادی از برای دیگران ، من شاعرم رنج بی پایان چرخ تیزرو ، از آن من ناجوانمردم گر از كوی فقیران پا كشم گر در آیند اختران چرخ در فرمان من پشت میمالم گه خارشبه دیوار ضخیم تا نخاراند ز منت پشتم ، انگشتان من تا مباد از گرمی خورشید منت بركشم اشك دیده روزها یخبست بر مژگان من شاعری ناشاعرم میخواند ، نی من شاعرم مدعی بیهوده می كوشد پی نقصان من من سواد از گردش جور زمان آموختم این چنین درسی است اندر مكتب آسان من جایم اندر سینه اهل خرد خواهد نمود من اگر گشتم فنا ، اشعار جاویدان من گر به اوج اختر گردون ،زنم كاخ جلال خاك زیر پای یارانم من ، ای یاران من باد بر طبعچ اقیانوس یغما میزنی با خبر بنشین كه لنگر میكند طغیان من حیدر یغما نیشابوری
|