مردی که سه زن نگیرد بهشت نمی رود!!!حدود ١٤٠ كيلومترى شمال شرق گرند كنيون، وسط بيابانى برهوت كه دور تا دورش صخرههاى سرخ است و درههاى عظيم، جايى است به نام شورت كريك یا آبراه كوتاه. اينجا مقر كليساى بنيادگراى عيسى مسيح قديسان متاخر است (يا به اختصار اف.ال.دى.اس)، شاخهاى از مورمونيسم كه اوايل قرن بيستم از بقيه مورمونها جدا شد. پيروان كليساى اف.ال.دى.اس محافظه كار و سنتىاند. اينجا نه تلويزيون هست نه اينترنت. زنان لباسهاى يك سره و بلند مىپوشند و مردها مىتوانند باهر تعداد زنی که بخواهند ازدواج کنند. چندی پيش رسوايىهايى بار آمد و وارن جفس، رهبر مذهبى اين مردم، به زندان افتاد. اما پيروان او همچنان در دو شهر هيلديل و كلرادو سيتى با همان راه و رسمى كه صد سال پيش بنا شده زندگى مىكنند. آنچه بيش از هر چيز در زندگى اين مردم جلب نظر مىكند چند همسرى است كه با گذر زمان مشكلات ژنتيكی جدى ايجاد كرده است. در اين گزارش ميخواهيم ببينيم زندگى پيروان اف.ال.دى.اس چگونه است. با يكى از ساكنان سابق شورت كريك كه ترك مذهب كرده و از آنجا گريخته گفتگويى كرديم، نامش فيث بيستلاين است. از خانوادهات بگو من سه مادر دارم و ٢٧ خواهر و برادر. بزرگترينشان ٤٢ ساله است و كوچكترينشان بايد ١٠ ساله باشد، چون فكر مىكنم وقتى فرار مىكردم ٤ ساله بود. وقتى من ١٣ ساله بودم پدرم را از آنجا بيرون كردند. شش ماه بعد براى مراسم عزادارى پدربزرگم برگشت، ولى خيلى از بچههايش را نمىشناخت. خيلى عجيب بود. تقريبا همه جمعيت بزرگسال كلرادو سيتى زندگى چندهمسرى دارند. معتقدند مردى كه كمتر از سه زن بگيرد به بهشت نمىرود. البته همه نمىتوانند سه زن يا بيشتر بگيرند. بايد به نظر رهبر مذهبى آدم حسابى باشى كه بتوانى سه زن بگيرى. خيلىها يك يا دو زن بيشتر ندارند. زندگى روزمره چطور بود؟ پنج صبح بيدار مىشديم. كلاس درس خانوادگى داشتيم. پدرم از خطابههاى پيامبرمان میخواند. بعد همه زانو ميزديم دعا مىكرديم. يكى از مادرها صبحانه درست مىكرد و پدر مىرفت سر كار. بعضى از مادرها هم كار مىكردند. ولى هميشه یکی خانه مىماند كه بچهها را نگه دارد. بچههايى كه سن مدرسه بودند مىرفتند مدرسه و عصر برمىگشتند. بعد شام دوباره كلاس خانوادگى داشتيم و بعدش ميخوابيديم. برنامه هر روز همين بود. اگر مانده بودى بايد ازدواج مىكردى؟ بله قطعا، ازدواج هم روش مشخصی داشت. پدرت مىرفت پيش وارن جفس و مىگفت پسرم يا دخترم آماده است. او هم تعيين مىكرد با كى ازدواج كنى. اگر شوهرت زن نداشت، قاعدتا مدتى بعد زن ديگرى بهه او مىدادند. اگربعضى مردها چند همسر دارند، مهنیاش این است کهبعضى مردهابیهمسر میمانند؟ اینطور میشود که خيلى از پسرهاى نوجوان را از جامعه بيرون مىكنند. مثلا به خاطر اينكه فيلم تماشا كردهاند، يا اينجور چيزهایی که اجازهاش را ندارند، این باعث میشود که تعداد دخترها از پسرها بیشتر باشد. پدر تو را چرا بيرون كردند؟ هيچوقت نگفتند چرا. بعد از اينكه وارن جفس دستگير شد، پليس همه اسناد و مداركش را منتشر كرد. جفس همه چیز را یادداشت میکرد. توی یکی از یادداشتهایش نوشته بود خواب دیده پدرم به افبیآی تحویلش داده است. فکر میکنیم به این خاطر بیرونش کردند. از برادرهایت هم کسی اخراج شده؟ بله. سه تا از برادرهایم. یکیشان بعد از چند سال که بیرون بود رفت سراغ درس و مهندسی بیوفیزیک خواند. بزرگتر از ما بود. دو برادر دیگرم هم لسآنجلساند. یکیشان که همچنان سعی میکند توبه کند و برگردد. آن یکی هم مدتی سعی میکرد برگردد، اما کمکم دارد به دنیای بیرون عادت میکند. کسی که اخراج میشود حق ندارد با خانوادهاش تماس بگیرد. همه این ماجراها را بعد از اینکه خودم فرار کردم فهمیدم. هیچوقت به اعتقادات مذهبیات شک نمیکردی؟ همیشه به ما میگفتند سؤالهایتان را بگذارید روی تاقچه. منظورشان این بود که نگران چیزی نباشید چون وارن جفس میداند چه کار میکند. کسی حرف یواشکی نمیزد. اگر هم میزد معمولا لو میرفت. آن موقعها فکر میکردم چقدر خوشبختام که در اف.ال.دی.اس به دنیا آمدهام. از بچگی در گوشمان خوانده بودند که بیرون همه چیز بد است. فکر میکردم بقیه مردم بیچاره و بدبختاند. وقتی فکر فرار به سرم زد، به یکی از برادرهایم که شش سال قبل از من رفته بود زنگ زدم. گفتم پشیمان نیستی؟ گفت نه، بهترین تصمیم زندگیام بوده است. آن موقع بود که کمکم به همه چیز شک کردم. کی تصمیم گرفتی فرار کنی؟ پسری که الان دوستپسرم است، قبل از اینکه با هم آشنا بشویم الکی گفته بود ما با همایم. من خیلی شاکی شدم. اینجور دوستی پسر و دخترها خلاف قانون بود. شماره تلفنش را گرفتم که دعوا کنم. آن موقع از اف.ال.دی.اس رفته بود، ولی گاهی برمیگشت کلرادو سیتی که دوستهایش را ببیند. خلاصه بعد از مدتی بالاخره دیدمش. دور خانه ما یک دیوار آجری بلند بود. ماشینش را پشت دیوار پارک کرده بود که دیده نشود. من یواشکی رفتم بیرون، اما خانوادهام فهمیدند. پنج تا از برادرهایم با ماشین آمدند دنبالمان. دوستپسرم خیلی ترسیده بود. برادرهایم به موبایل من زنگ زدند گفتند بزنید بغل. گفتم میخواهید چه کار کنید. گفتند گردنش را میشکنیم. خلاصه گازش را گرفتیم و آمدیم. هوا داشت تاریک میشد. یک جا سر یک پیچ هم نزدیک بود تصادف کنیم. خیلی ترسیده بودم. گفتم آرامتر برود که از ماشین بپرم بیرون. همین کار را کردیم. برادرهایم سوارم کردند برگشتیم خانه. فردای آن روز، مرا با خودشان بردند سر کار که کمک کنم. دوستپسرم را پیدا کردم - البته آن موقع دوستپسرم نبود، کلا دو بار دیده بودمش. خلاصه یواشکی موبایلی بهم داد که با آن شماره حرف بزنیم. موبایل را توی لباسم قایم کردم. شب توی خانه یواشکی روشناش کردم. تا روشن کردم یک پیامک آمد که "دوستت دارم". بالاخره چه جوری فرار کردی؟ چند ماه بعد از کلیسا اخراجم کردند - ولی از دین طرد نشدم. کلا آدمها را اینجوری تنبیه میکنند. خانوادهام دیگر با من کاری نداشت. خیلی سخت بود. دیدم نمیشود ادامه داد، باید بروم. یک شب نصفه شب دوستپسرم باز با ماشین آمد پشت دیوار آجری پارک کرد. چراغهای ماشین را هم خاموش کرده بود. ماشین کوچکی بود. پنج نفر دیگر هم توی ماشین بودند. به زور چند تا کیف هم توی صندوقعقب جا دادیم. همه دفتر خاطراتم را آورده بودم، یک جعبه نامههایم، سه دست شلوار جین و سه تا بلوز. لباسهای سنتیمان را برنداشتم. فقط همان که تنم بود. آنقدر توی مغزمان کرده بودند که فکر میکردم موقع خارج شدن از شهر صاعقه میزند. تعجب کردم که چیزی نشد. سخت ترین قسمت تطبیق با زندگی خارج چه بود؟ همه چیز متفاوت بود، ولی من سعی میکردم خودم را وفق بدهم. به نظر خندهدار میآید ولی مدتها طول کشید تا بفهمم با موهایم چه کار کنم. آنجا همیشه موهایمان را از پشت میبستیم. بیرون که آمدم با خودم میگفتم این دخترها چه کار میکنند که مویشان اینقدر قشنگ است. یک چیز دیگر آرایش بود. هر کار میکردم نمیتوانستم درست در بیاورم، خراب میکردم. آها! شلوار هم بود. فکر کنم یک سال طول کشید تا به شلوار عادت کنم. احساس میکردم ناگهان خیلی جذاب شدهام - پا داشتم! با چند همسری موافقی؟ به هیچ وجه. به نظرم اصلا عادلانه نیست. در چندهمسریهایی که من دیدم، مرد همیشه رئیس بود و زنها به نوعی زیردست بودند. چنین چیزی با عقل من جور در نمیآید. من به برابری جنسها معتقدم. در چندهمسری دو جنس برابر نیستند. گرد اورنده :زاریا گوروت
|