چند قطره از دریایی حرف دل وسوسه گرمی نفس بر سینه ی شب و تب چشمان صحر گاهی ست که خیره به انتظاربوسیدن نسیمی اغشته به بویت قدم ها را به خلوت خیابان میکشاند و باز ردت هیچ جای این شهر پیدا نیست ... دلم سنجاق میشود به پاشنه ی باد و میوزد پی اغشته شدن به غباری از قدمهایت تا نفسیتازه کنم انتظارت را ... که به خواب بینم رخت را مدت ها تمام شهر دل عطر تنت را میدهد ... #محمد_حسینی
|