سایت شعر ناب در اشعار من ( بخش سوم )به نام خدا با درودی دوباره ... در دو بخش قبلی گوشه هایی از سوابق فعالیت در شعر ناب را برایتان شرح دادم و اینبار از گپ و گفتی که با جناب جعفر محمدی متخلص به " ضمیر چنارانی " در مرداد ماه 94 داشتم برایتان بازگو میکنم ... جناب محمدی از یاران با ذوق و طنز پرداز شعر ناب هستند که گویا مدتیست از فعالیتشان کم شدهو متاسفانه از مطالعه اشعار جذاب و والایشان محرومیم ... امیدوارم هرکجا هستند شاد ، سالم و موفق باشند و بتوانیم هرچه زودتر از اشعار فاخر و ظنزشانبهره مند گردیم ... خلاصه اینکه ایشان در آن زمان به دلیل قطع مکرر برق اینطور سروده بودند : دیدی که خون ناحقپروانه ، شمع را چندان امان نداد "اوشین"را نگه کنیم و من نیز در جواب : "ضمیر چنارانی " خوش سخن در افشا ء سیما ، قیامت نمـود پس از دوری از خانواده،اوشین "جومونگ"را به مهمانی دعوت نمود و در ادامه جناب محمدی فرمودند : در این وادی پر ز بیم و امید چه نیکو سخن را پراکنده ای تو شاهی و آهنگ هم ملک توست تو چون رودکی حود نوازنده ای و جواب من : جناب ِ "چنارانی" ایمردِ مرد ترا می ستایم ، در این انـجمـن در ایران زمین و در این شعرناب چو فردوسی طوس گویی سخن (توضیح اینکه : چناران از شهر های استان خراسان میباشد ..) و باز در همان زمان این دو بیتی را تقدیم استاد چنارانی نمودم: خوب گفتی با شتابی بس عجیب عمر ما افسوس با سرعت گذشت ای "ضمیر" ای عارف شیرین سخن عمرمان بدجور با حسرت گذشت و جواب استاد : ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم از دیدنِ مادر زن خود جا نخوریم و جواب من : ما که مادر زنِ خود ، می دیدیم وه که گل ،از گلمان ، وا می شد و ایشان هم این بیت زیبا را نثار بنده کردند : زن ذلیلی در سپاهان ،قدمتی دیرینه دارد بیت زیر باشد گواه گفته هایم ،جانِ منصور و خوب من نیز با این دو بیت به بجث موقتا خاتمه دادم : راست گفتی ای " چنارانی " که ما در سپاهان دوست میداریم ، زن گر که باشد غیر از این رسم ِشما یا ز سرکار است مشگل ، یا که زن انشاءالله در بخش های دیگر با این مراودات ادبی و بده بستان های طنز در خدمتتان خواهم بود ... ( به ویژه ابیاتی که به مناسبت های گوناگون ، برای استاد بزرگوار و فرزانه مان جناب فکری و بانو عجم گرامی و دیگر یاران و دوستان شعرناب سروده شده ،میتواند بصورت مستقل جالب و احتمالا برگ سبزیبرای سایت وزین و ارزشمند شعر ناب باشد ) با این امیدواری که با افتتاح کارگاهای با نشاط در آینده ، باز هم با اشعارطنز و شیرین ، با هم باشیم و از مصاحبت با یکدیگر لذت معنوی ببریم ... پس تا بخشی دیگر و ملاقاتی دیگر ، یا حق ...
|