خودکُشهادر زندگی لحظاتی هست که انسان به بست میخورد،لحظاتی هست که واقعیت در چشم آدمی زل میزند و حقیقت هم کنارش می ایستد و پوزخند تحویل میدهد.لحظاتی که پرده امید و آرزو کنار میرود و انسان میبیند آنچه را نباید ببیند و پی میبرد به راز پس پرده.راز پوچی و بیهودگی. من خودکُشها را درک میکنم و به آنها احترام میگذارم،چون آنها دقیقا در چنین لحظاتی تصمیم آخر را گرفته اند.خودکشها ترسو نیستند ،که اگر بودند مرگ را داوطلبانه در آغوش نمیکشیدند،آنها فقط زودتر از موعد مقرر به راز زندگی پی برده اند و دیگر نتوانسته اند خود را وادار به بودن و ماندن بکنند.من برای خودکشها احترام قایلم،به خصوص برای آن دسته که از راه های خلاقانه تری برای خلاص کردن خود استفاده میکنند، نوع مرگشان را هم میپسندم،چون ته مایه هایی از فلسفه در خود دارد و البته با کمی ذوق بیشتر میتواند شاعرانه هم باشد(توصیه ام به خودکشهایی که هنوز زنده انداینست که در پس زمینه صحنه مرگشان از یک موسیقی مناسب استفاده کنند)البته دوست ندارم در صف خودکشها قرار بگیرم (تا اطلاع ثانوی )ولی از همینجا برای همه آنها دست تکان میدهم.نمیدانم آنها پس از خودکشتنشان به کجا میروند،به بهشت خودکشها یا به جهنم یا سرگردان در برزخ یا زیر خاک،اما هرکجا هستند خدایا به سلامت دارشان.
|