شعرناب

خواستن ها و نتوانستن ها


اصل ماجرا قانون و تبصره هایی است که زیر سوال می روند.یک عمر به ما گفتند خواستن توانستن است و یک عمر خواستیم و نشد.یک عمر گفتند محکم نخواستید و به پای خواسته ها تلاش نکردید و یک عمر خود را ملامت کردیم بر تلاش ناکرده . یک نفر پیدا نشد به ما بگوید قدرت آدمی کم وزن است در مقابل آن چه باید رخ بدهد و رخ میدهد ، آن چه باید می شد و شد...
مثلا من الان بگویم میخواهم نمیرم ... می توانم؟ بگویم می خواهم او نرود و من نمیرم ..این بار شاید بتوانم ... بگویم می خواهم اورا نخواهد،مرا بخواهد،نرود و من نمیرم ...حالا چه ؟ می توانم؟ نمی توانم این زنجیر را بدون رسیدن به حلقه ی رقیب انصافا دوست داشتنی، دوره کنم ...
خواستن همیشه توانستن نیست ...حداقل نه وقتی که این خواستن ، شکافته شدن سلسله گره هایی باشد که بافته و بافته و بافته شدند و به دور گردن ما پیچیدند و ما نخواستیم. نه وقتی که ما خواستیم و دیگری نخواست...خواستیم او بخواهد و رقیب نخواست ... خواستیم رقیب نباشد و خدا نخواست و خواستیم خدا بخواهد و تقدیر مقدر کرد که هیس! خواست ، خواست خداست ...
اصلا من می گویم و شما دیکته کنید و بخوانید و از بر شوید : خواستنی توانستن است که روح آدمی در گیرو دار شد یا نشد آن نباشد ...
نه ..ذهن کوچک معیوب مرا ببین ... عجب جمله ی مثبت اندیشانه ای! اصل فعل "خواستن" از روح و روان آدمی است..
خواستنی "صد در صد" توانستن است که روح "دیگری" در گیر و دار شد یا نشد آن" نباشد" ...
"صد در صد" ، "دیگری" ، "نباشد" ... این سه را قرمز کنید ...
یک جوری غیر مستقیم گفتم حالا اگر هم جایی خواستتان توانستن نشد ، خیلی خود آزاری نکنید ...قانون را از اول اشتباه یادتان داده اند ...
اصلا این همه فلسفه را کنار بگذاریم ، همه تان می دانید هیچ کجای دنیا همه چیز بر طبق روال قوانین پیش نمی رود ...مرا ببخشید خسته تان کردم همین جمله ی آخر را بخوانید کافی است . من بروم قهوه ام را مثل همیشه "تلخ" بنوشم ... به خواست او ...
#ماهی


1