یوگنی یفتوشنکو درگذشتیوگنی یفتوشنکو در جوانی به اوج شهرت رسید. منتقدانش گفتهاند که پس از آن شکوفایی نخستین و شاید "زودهنگام" شعر مهمی از او منتشر نشد. دوستدارانش اما عقیده دارند همان شعرهای توفنده و رعدآسایی که در اواخر دهه ۱۹۵۰ و اوایل ۱۹۶۰ سرود، کافی است تا نامش بر تارک ادبیات غنایی (لیریک) روسیه، و حتی شعر مدرن اروپا بنشیند. یفتوشنکو در ستایش "انسان تراز نوین" زادۀ جامعه آرمانی و توانایی او به آفریدن شکوه و زیبایی شعر میسرود؛ بنابرین میکوشید از این الگوی برتر تصویری "عام" بسازد و آن را فراتر از حد و مرزهای متعارف بنشاند. اما در زمینه و زمانهای که او میزیست، هیچ تلاشی برای گریز از میدان سیاست نمیتوانست موفق باشد. نام یفتوشنکو لاجرم با زندگی پرفراز و نشیب میهن او و حتی گفتمانهای جدلخیز و رهیافتهای سیاسی روز آمیخته شده است. نخست شاعر استالینزدایی و تقبیح "کیش شخصیت" بود، بعد شاعر "تنشزدایی" و "جنگ ضد جنگ" شد، سپس شاعر "فاشگویی و شفافیت" (پرسترویکا و گلاسنوست) و سرانجام، در این بیست سال گذشته، شاعر منتقد "جامعه مکدونالدی" پس از فروپاشی "سوسیالیسم واقعا موجود". یفتوشنکو در نقد جامعه بسته اتحاد شوروی (سابق) زبانی بیباک داشت، اما حد خود را میشناخت. به سبک استاد بیبدیلش ولادیمیر مایاکوفسکی، در حمله به بوروکراسی و ابتذال خردهبورژوایی جسور بود، اما فراموش نمیکرد که ایدئولوژی مارکسیسم - لنینیسم را از این آفات دور بداند و کل سیستم را از زیر حمله بیرون ببرد. در ستایش از طغیان و عصیان جوان غربی سرودها میسرود، اما نه آنچنان که به "غربزدگی" متهم شود تا سرنوشت دوست و الگوی دیگرش، بوریس پاسترناک، گریبان او را بگیرد. همدردی با ستمزدگان کسانی که یفتوشنکو را شاعری بزرگ میخوانند، به برخی از آثار او اشاره دارند که بیش از شور و هیجان سیاسی در آنها مهر و عاطفه انسانی موج میزند، که فراتر از حال و هوای روز، از دردها و رنجهای بشری سخن میگویند. بر تارک این شعرها، منظومه "بابی یار" (سال بلوا) قرار گرفته است که یفتوشنکو در سال ۱۹۶۱ سرود. یفتوشنکو این مرثیه غمبار را در سوگ یهودیانی سرود که در سال ۱۹۴۱ به دست ارتش آلمان نازی در حوالی کیف، پایتخت اوکراین، قتل عام شدند. مویه و زاری بر بیش از ۳۳ هزار یهودی بیگناهی که بیرحمانه کشتار شدند، در "اتحاد شوروی" جسارتی فراوان میطلبید. آوازهگران رژیم وجه ضدسامی آلمان نازی را انکار میکردند تا دفاع از "میهن سوسیالیستی" کمرنگ نشود. شعر یفتوشنکو با نهیبی لرزاننده شروع میشود: «روی درۀ بابییار هیچ سنگ قبری نیست. روی این دره سکوت چنبره زده است...» و در پایان مویه شاعر شنیده میشود: «در برابر این سکوت کلاه از سر بر میدارم/احساس میکنم/ خاکستری میشوم از درد/ و من خود، فریادی یگانه هستم/ بی هیچ صدایی بر فراز این هزاران اجساد خفته در گور.» دمیتری شوستاکوویچ، آهنگساز برجسته روس، سمفونی سیزدهم (اپوس ۱۱۳) خود را بر پایه این منظومه تصنیف کرده است. امروز همگان میدانند که هم یفتوشنکو و هم شوستاکوویچ با این کار خود از مرزهای "آزادی بیان هنری" در جامعه خود تجاوز کردند. نامدارترین شاعر خلق یفتوشنکو، وفادار به سنت خشم و پرخاش مایاکوفسکی، بیزاری خود را از نارواییهای جامعه شوروی بیان میکند، نابسامانیها را به "نظام کهنه" نسبت میدهد و همواره بر وفاداری خود به آرمانهای "انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر" تأکید میورزد. اما او در بررسی کارنامه "نظام انقلابی" بر کمبودهایی انگشت میگذاشت که دستگاه سانسور آنها را چونان "صدای متفاوت شعر" ارزیابی و در نتیجه به دیده اغماض نگاه میکرد. بر این سیاق در شعرش گفته بود: کشته شدن بیش از ۲۰ میلیون از مردم "خلقهای شوروی" تنها به خاطر هجوم وحشیانه ارتش نازی نبود، بلکه تا حد بیشتری به خاطر جهل و بلاهت شخص استالین "این رهبر کبیر خلق" بود که با تفرعن فرماندهی ارتش را به دست گرفته بود بی آن که از فنون رزمی چیزی بداند. پس از مرگ استالین و کنگره بیستم حزب، چند صباحی در دوره نیکیتا خروشچف از تصفیههای هولناک دستگاه سرکوب رژیم با ریاست جلادی به نام بریا سخن گفته شد، اما این بحث به زودی مسکوت ماند، چرا که میتوانست از سوی "دشمن طبقاتی" مورد سوءاستفاده قرار گیرد؛ اما نه در شعر یفتوشنکو، او بارها از پیگرد و شکار روشنفکران گفت و از "مأموران چکمهپوشی که نیمهشبان" به شکار بیگناهان میآمدند. اما یفتوشنکو در همه حال مراقب بود که به عنوان "ناراضی" انگ نخورد. در پس هر انتقادی از نابسامانیهای اجتماعی و سیاسی بر پشتیبانی و حمایت کلی خود از نظام تأکید میکرد و با همین شگرد بود که برای شعرخوانی در سالنهای بزرگ و استادیومهای وسیع مجوز میگرفت و وزارت فرهنگی که خود عامل سانسور بود، آثار او را در تیراژهای بالا منتشر میکرد. "مسئولیت خطیر نویسنده شوروی" در دهه ۱۹۶۰ شعر یفتوشنکو به صورت گسترده به زبانهای اروپایی ترجمه شد و در غرب با استقبال فراوانی روبرو گشت. این موفقیت برای کارگزاران فرهنگی رژیم شوروی نشان آشکار "همزبانی با دشمن طبقاتی" بود. چیزی نگذشت که یفتوشنکو به "اتحادیه نویسندگان اتحاد جماهیر شوروی" احضار شد، در جمع به "انتقاد از خود" دست زد و اظهار داشت که نسبت به "مسئولیت خطیر نویسنده شوروی" اهمال ورزیده است. او همچنین مدعی شد که نشریات غربی در انتشار اشعار او به "تحریف دیدگاه" او دست زدهاند. یفتوشنکو، مانند شوستاکوویچ و پروکوفیف و دهها هنرمند بزرگ روس، به تعاملی تراژیک و جانکاه با رژیم ناگزیر شد: از سویی سرکوب خشن "بهار پراگ" و اخراج سولژنیتسین از "اتحادیه نویسندگان" را محکوم میکرد اما از سوی دیگر در هر فرصتی بر وفاداری خود بر "آرمان اکتبر" تأکید میورزید. آخرین مورد این گونه سازشکاریهای حقیر شعری بود که در سال ۱۹۷۰ به مناسبت صدمین سالگرد تولد لنین منتشر کرد. یفتوشنکو در شعرهای زیادی، از جمله علیه جنگ ویتنام و تبعیض نژادی، به ایالات متحده، این "گهواره و گور سرمایه" حمله کرده بود. اما از سال ۱۹۹۱ از دعوت "دشمن طبقاتی" استقبال کرد و به عنوان "استاد مدعو" در دانشگاههای زیادی به تدریس ادبیات روسیه پرداخت. سرانجام نیز نه در موطن خود، بلکه در خاک "دژ سرمایه جهانی" بود که چشم از جهان فرو بست. یوگنی یفتوشنکو، شامگاه اول آوریل در بیمارستانی در تولسا، در ایالت اوکلاهوما، درگذشت. هنگام مرگ ۸۳ سال داشت. علی امینی نجفی پژوهشگر فرهنگی
|