افسانه بازسازی سایه های واقعی نگاره چهارمنگاره چهارم جایگاه هیچ میشنوی صدامو ؟/باز نمیکنی چشمهای زیباتو ؟/این مژه های بلندی که بغیر از من هیچکس از این فاصله ندیده رو باز کن میخوام خودم رو توی مردمک چشمهات ببینم / بیدار شو /این صدا اینقدر دردناک و آشنا بود که مثل تیرچه فولادییکه انگار تازه از کوره آهنگری بیرون اومده باشه/ تا باریک ترین رگهای مغزش رو پاره پاره کرد/یعنی وقتی چشمهاش رو باز میکرد چشمهای راسده روبروی صورتش بود؟/همیش بعد از شنیدن این کلمه ها /وقتی بیدار میشد چشمهایی رو میدید که قرار نبود هیچ مرد دیگه ای اونها رو از فاصله عشق ببینه /اینبار چی ؟/هنوز چشمهاش باز نشده بود که شتک زدگی خون روی صورتش با شکستن لخته های خشک شده خون روی پوستش /به یاد آورد که چطور از هیچ چیزی که به دنبالش بوده فرار کرده /به سختی پلکهاش رو باز کرد /نور آروم آروم مرکز چشمهاش رو گرم کرد / میدید هنوز /سقف سیمانی تونل هنوز بالای سرش خودنمایی میکرد با کابلهایی که به تنها دوستاش بدل شده بودند از ابتدای راه / تنها نقطه امیدش / با چراغهایی که نورشون رو از کابلها میگرفتند /چراغهایی که انگار مربوط به قرنها پیش بودند / سرش رو به سختی به سمت راست چرخوند / هنوز دورتر رو کمی مات میدید / ولی میدید /تا انتهای تونل چیزی نمونده بود /دربی نسبتا بلند و باریک که شاید برای افرادی طراحی شده بود که عرض شونه هایی حدود صدو چهل سانت و قدی در حدود سه متر داشته باشند /چیزی شبیه به چراغ زنبوری /یعنی با قدرتی در این حدود/داخل اتاق در حال نور افشانی بود /که البته نورش به صورت منظم کم و زیاد میشد / تصمیم گرفت بلند شه /خیلی براش فرق نمیکرد اون درب چقدرعجیبه /تنها چیزی که براش مهم بود خارج شدن از این دردسری بود که بخاطر حماقت توش گیر افتاده بود /تمام تنش تیر میکشید /خصوصا کشکک زانوی راستش تا مچ پاش که اولین مهره ستون فقراتش رو با درد نوازش میداد این درد یکسره و پرتلاش/دستش رو رو ی زمین فشار داد و با تمام قوا روی نیمتنه بلند شد /اینکه بتونه ادامه بقیه راه رو تقریبا براش غیر قابل باور بود /کوله پشتیش جلوتر از خودش /در حدودسه متر دورتر افتاده بود / کاملا میزان شدت زمین خوردنش در حال فرار رو براش تدائی میکرد / سعی کرد خونی رو که حالا مثل ماسک خشک شده صورتش رو پوشونده بود رو از روی پلکهاش پاک کنه /تقریبا موفق شد/اینقدری که ببینه جلوش رو به راحتی/اینکه این خون از چه شکافی و از کجای سرش ریخته بود رو از یاد نبرده بود / میسوخت جای بریدگی روی سرش /با دست کشیدن روی شکاف بالای سرش فهمید که اینجا و بدون کمکهای اولیه فقط بدتر میشه شزایط بریدگی به این عمق با هر دستکاری تازه /به سختی روی پاهاش ایستاد / به سمت درب به راه افتاد / چشمهاش تازه داشت هوشیار میدید محیط رو /از کنار کوله طوری رد شد که انگار اصلا ندیدتش/یک قدم به درب مونده بود / کسی بهش گفت وارد شو انگار/ وای بر چیزی که چشمهاش میدید و بر زیبایی بی توصیف تابلویی که روبروش بود /اون در چهار چوب درب ایستاده بود خیره و مبهوت منظره ای که روبروش بر تابلویی زند در حال جلوه گری بود /من کجام ؟ /دست به زخمش کشید تامطمئن شه بیداره و/بیدار بود /بیدار/اتاقی باتابلوهای بزرگ و قوی که خیلی منظم روی دیوار جاداده شده بودند/دیواری پوشیده از آجرهای سنتی و بند کشی شده با کاه گل که تقریبا بوی نم اون اتاق رو به راحتی میشد حس کرد / سقف بلند و نیم دایره ای که به زیبایی با همون آجرها پوشیده شده بود با سه لوستر نسبتا بزرگ و قدیمی که به صورت منظم نورش کم و زیاد میشد /لوسترهای یاغوتی رنگی که با شیشه های ریز و زیادی پوشونده شده بودند و نور زیبای درونشون رو با ظرافتی عجیب /شبیه به تیرهای برران به سراپای حیرت انگیزتابلوهای روی دیوار پرتاب میکردند/نوری که در غبار نمناک اتاق مه صبحگاهی باغ های بکر دهکده های زیبا رو به یاد می آورد/اتاقی دنج مثل زیرزمین های خونه های خیلی قدیمی /کاملا متفاوت با اون چیزی که تا چند ثانیه پیش از تونل هایی که ازشون عبور کرده بود میدید/کف اتاق با تخته های ضخیم /طوری کفپوش شده بود که بیشتر شبیه به دقت در آینه کاری سقف بود تا پوشاندن زمین یک اتاق/الوارهای یکدست و براقی که به دقت و یکدست بریده شده بودند /اون سمت اتاق درب دیگه ای بود دقیقا شبیه به دربی که حالا چند قدم از داخل شدن بهش گذشته بود /همون اندازه و همون شکل / عجیب اینکه هیچ تصویری روی تابلوها به چشم نمیخورد /قدم برداشت و روبروی تابلوی اول سمت راستش ایستاد / از حیرت چیزی که میدید روی زمین میخکوب شده بود / چیزی که توی چهار چوب روی دیوار بود یک عکس نبود بلکه /انگار به آیینه ای نگاه میکرد که مثل یک فیلم لحظات مهم از ارتباطش با راسده رو نشون میداد/خدایا یعنی دیووانه شده بود ؟ /صورتش رو توی دستهاش گرفت /باور نمیکرد چیزی رو که میدید / همه چیز زنده بود /توی تابلو در واقع چیزی رو میدید که در ذهنش میگذشت در اون لحظه / به تابلو پشت سرش نگاه کرد /ورودش به جنگل /انگار از توی چشمهای خودش دوربینی تمام وقایع رو فیلمبرداری کرده بود و با همون دقت داشت تکرار میکرد /حال عجیبی داشت /چند قدم عقب برداشت /در هر تابلو اتفاقاتی که توی ناخودآگاه ذهنش میگذشت در حال نمایش بود / این تصاویر اینقدر واقعی بودند که براش از حضور خودش تو این مکان هم قابل باور تر بودند/باد خنک و مرطوبی به صورتش میخورد /حالی مثل وقتی داشت که آدم دچار حال به هم خوردگی میشه /تمام وجودش داشت از دهانش بیرون میزد انگار / تقریبا به درب پشت سر رسیده بود / نمیتونست روی پاهاش وایسته /تصاویر تابلوها به همون سرعت که افکار در هنش عوض میشدند تغییر میکردند / با حالت سرگیجه ای که داشت تنها انتخاب نشستن روی زمین بود / زانو زد/صدایی که شنید از نشستن خودش نبود / صدایی از مابین دربی که ازش وارد اتاق شده بود /چشمهاش همچنان تار میدید/با دستاش تمام صورتش رو پوشوند /باور نمیکرد دیده هاش رو / ماطب/این صدای زنونه و ملیح مثل پتکی به سرش کوبیده شد / جرات اینکه دستاش رو برداره رو نداشت /به آرومی از لای انگشتهاش نگاه کرد / دیگه احتیاج به تایید یا تاکید هیچ موجودی نبود که کاملا دیوانه شده/بانویی زیبا رو با لباسی سنتی که از پیراهن و دامن لاجوردی یکسره تشکیل شده بود بین درب ایستاده بود/با روپوشی سفید که تقریبا مربوط به پیشخدمتهاس /موهای بلند بافته شده بلندی که از روی شونه هاش به جلو اومده بود و تا کمرش رسیده بود/رنگ پوستش خیلی روشن بود اما صورتش رو نمیشد تشخیص داد / از پشت سر نور شدیدی چشم رو آزار میداد /سایه بلندش تا جلوی پاهای ماطب روی زمین رو فرش کرده بود /به آرومی سعی کرد که عقب عقب به سمت دربی بره که پشت سرش بود / صاحب صدا از لای درب حرکت نمیکرد / دستهاش رو با ظرافتی عجیب به چهار چوب درب تکیه داده بود و به ماطب که حالا صدای تپش قلبش رو به وضوح حتی خودش هم میشنید خیره مونده بود / احساسی بهش میگفت که آسیبی بهش نمیرسه اما /تو یک لحظه با تمام قوایی که داشت به سمت درب پشت سرش فرار کرد /طوری که حتی از برخورد کتف چپش با دیواره چهار چوب درب /هیچ عکس العملی نشون نداد / ضربه ای که به کتفش خورد با تمام قوا اونرو منحرف کردو به دیوار پشت درب کوبید و زخمی که روی سرش بو با شدت هرچه تمام تر شروع به خونریزی دوباره کرد / اینقدر ترسیده بود که با این خونریزی چیز زیادی به بیحالی و ضعف شدید بدنش اضافه تر نشه / وقتی به دیوار پش درب خورد با ضرب روی زمین افتاد و قبلش با کمربه جسم دیگه ای برخورد کرد که اون لحظه نفهمید چیه / نمیتونست چشمهاش رو باز کنه /درد تمام بدنش رو گرفته بود و از اینکه دیگه زنده نمیمونه مطمئن بود / نمیخوام بمیرم خدایا پس کجایی؟ /آخرین جمله ای که از لبهای خونینش خارج شد قبل از اینکه بیهوش شه این بود /به هر حال شرایطی نداشت که از حضور اون بانویی که بین چهار چوب درب بود بترسه/انگار قرار بود قبل/حین یا بعد از ورود به هر درب در این راه /یکبار به شدت آسیب ببینه / با تمام دردی که حس میکرد اما/سعی کرد از نبودن اون خانوم در این محیطی که در واقع توش پرتاب شده بود مطمئن بشه /به محض باز کردن چشمهاش متوجه شد که تا نیم تنه /زیر چیزی شبیه به میز بلندیه که تعداد زیادی صندلی دورش چیده شده /البته بغیر از صندلی ای که ظاهرا /لحظه پرتاب شدنش به اتاق /به کمر ماطب برخورد کرده بود و حالا کنار اون روی زمین افتاده بود / قبل از هر حرکتی/برای اینکه از نبودن هر موجودی توی محیط آسوده خاطر بشه /به آرومی به هر سمتی گردنش میچرخید سر کشید /با تمام درد وحشتناکی که داشت اما /تقریبا از نبودن هر چیزی که لازم باشه روی پا حرکت کنه مطمئن شد /نمیدونست چقدر زمان گذشته /بلند شد و نشست / توی اتاقی بود که به نظر میومد غذاخوری یا چیزی شبیه به اینه / دیواری یک متری /چیدمان شده با همون آجرهای نازک سنتی /سقفی که با آجر و کاه گل بزک شده بود /به شکل هلالی تا انتهای یک متر ارتفاع از زمین اتاق ادامه داشت/زمین اتاق پوشیده شده بود از همون کفپوشی که اتاق قبلی رو زینت کرده بود /اما کوتاهتر بریده شده بودند الوارها / و روشن تر/از سقف لوسترهای سبک /به تعداد زیادی آویخته شده بودند / شاید سی لوستر / اینجا نور ثابت بود/نه کم میشد /نه زیادتر/یک میز کاملا ساده مستطیلی بلند /کنار اون حدود بیستو سه صندلی بسیار ساده و البته مثل میز قدیمی/اونقدر قدیمی که کناره های بید زده میز با کوچکترین اشاره ای میشکست و زمین میریخت / صندلی هایی با روکش مخمل قهوه ای که یکی از اونها روی زمین افتاده بود / وقتی بلند شد بالاخره /دید روی میز انگار برای بیست و چهار نفر سرویس لوکس و مجللی چیده شده که انگار قراره همین حالا باغذاهایی اشرافی از میهمانان پذیرایی بشه/کمی شک کرد /خوشحال شده بود از اینکه فکر میکرد بالاخره به جایی رسیده که انسانهایی در دسترسش هستند /فرق نمیکرد از چه قشری مهم این بود که احتمالا حالا راه خروج خیلی دور به نظر نمی اومد/خب با بودن افرادی در این تونل دیگه مشخص بود که الزاما راه دیگه ای برای ورود و خروج از این تونلهای تو در تو وجود داره /کنار درب ورودی یک درب دولنگه چوبی تراش داده شده بود که ظاهرا به جایی شبیه به مطبخ باز میشد /اصلا قصد نداشت ببینه توش چه خبره قطعا / به اطراف نگاه دقیق تری کرد و گوشهاشو تیز کزد که البته هیچ خاطره خوشی از اینکار در این تونلهای هزار تو نداشت /روی میزها با بشقابهایی برای سرو شدن پیش غذا تا دسر /به زیبایی و وسواس هرچه تمام تر چیده شده بود /چاقو/قاشق چهار نوع/چنگال دو نوع /لیوانهایی عجیب شبیه به قیفبا پایه هایی شبیه به قیفهایی کوچکتر از بالای اونها /برای نوشیدن آب یا چیزی شبیه به این روی میز گذاشته نشده بودند انگار/رومیزی سرخ و مخملی میز هم توی این نور عجیب به زیبایی میز رو شکل داده بود / چیزی نبود دیگه برای دیدن و راهی برای خروج نبود مگر راهی که ازش داخل شده بود/به ناچار باید به درب دولنگه پناه میبرد گویا/با احتیاط به سمت درب رفت /خیلی فکر نکرد به ورود و به آرومی درب رو باز کرد /اونسوی درب چیزی عجیب تر از اونی بود که فکر میکرد/وقتی بین چهار چوب درب جا گرفت /باد نسبتا خنک دلچسبی صورتش رو که هنوز پوشیده از خون بود نوازشی مهربانانه کرد /نسیمی مرطوب که از ورودی باغچه ای زیبا در حیاطی می وزید که اون حالا در ورودی اونجا ایستاده بود /حیاطی پوشیده شده از برگ درختانی در هم پیچیده که چشمان هر بیننده ای رو از دیدن آسمون حیاط کاملا محروم میکرد / در چهار گوشه حیاط چهار ستون که بالای اونها چراغهایی تعریف شده بود و محیط حیاط رو با روشنایی خودشون قابل کشف میکردند / با اینکه درب دولنگه پنج پله پایین تر از اتاق پذیرایی بود اما/باز یک سراشیبی ملایم تقریبا به همون ارتفاع /از حیاط جدا کرده بودش/کنار سراشیبی دو نرده قرون وسطایی فلزی که به دو ستون نسبتا کوتاه ختم میشدند /روی اون ستونها دو کره کریستالی که درون اون در نگاه اول از دور/ چیزهایی نورانی شبیه به کرم شب تاب در حال حرکتی منظم بودند / یک قدم جلوتر اومد / نزدیکتر /حیرت آور بود چیزی که درون کره ها بود / چیزی شبیه به منظومه شمسی در حال چرخش به دور گویی از مواد سوزنده/در هر کره/یک منظومه شمسی /یانکه اینجا محیطی عجیب بود نیازی به تاکید نداشت اما / منظره هایی که حالا میدید چیزهایی خارج از عقلش بود /به کف حیاط رسیده بود /اینکه نسیم مرطووب این حیاط از کجا میومد هم از همون چیزهایی بود که نمیشد درکش کرد/اونسوی حیاط اتاقی بود که فقط درب چوبی اون رو میشد تشخیص داد /چون هیچ منفذی مثل پنجره درش دیده نمیشد / بدون اینکه فکر کنه به کجا داره میره به راه افتاد و به سمت درب اتاق رفت/این درست زمانی بود که بی دلیل به شدت ترس تمام وجودش رو گرفته بود
|