شعرناب

نامه اخر

سلام ,,من عباس اسماعیلی,,با نام مستعار امیر اصفهانی(دلقک),,ازاینکه نام بی نشانم را عوض کردم تعجب نکنید,,نمیخواستم شما برادران فرهیخته و بزرکوارمن ازداشتن برادری مانند من شرمسار شوید,,,در خاطرم نیست لمس حس زیبای برادری از شما فرندان پدرم,,,اما همیشه درد کشیده ام از این احساس سرخورده ,که با احساس تفاوت,به مسلخ تنهای اش کشیدید,,پذیرش نداشتید که پذیرای قلب بیصاحبم نشدید,,قضاوتم کردید و ناجوانمردانه برادر خویش را یوسف وار در گور بی نشان تنهایی,زنده به گور مغلطه پنداری خویشکردید,,همیشه زخمهای درونی ام را ,,نگاه تمسخر امیز شما ,,تا مغز استخوانم سوزاند,,,,پدر,,پدر زیبای من,,گاه ان رسیده که ظهورکنی,,در بی نشان ممتد این فرزند بر خاک مانده ات,,,شانه هایت را,,اغوشت را تمنا میکنم,در شلوغی بازار بیکسی ام,,,اما نه,,از ان میترسم,,که تو هم مرا واگذاری,,,,دنیای غریبی ست,,خداااایا,,در این لحظه های واپسین بودن و نبودن,,خسته ام,,,,باور حقایق تلخ زندگی ااز عهده قلب خوش باورم خارج است,,,پول فرمان میدهد,قدرت حکم میکند,وضع یف پامال اعتقادی است که او را به ضعف مکشاند,,خداااای من,,خداااای خوبم,,,اعتقادم را,, باور شکستگی ام را,,از من مگیر,,,خودرا تقدیم تو میکنم,,و دیگران رابتو میسپارم,,,چون احساسم بمن اموخت عشق بورزم,و به دنیا دل نبندم,که لحظه ای بیش نیست,,تقدیرم را میبوسم که خواست خداست,,از تلخی سرنوشتم هم.گلایه ندارم ,,چوههمیشه خداااااا هست,,


1