شعرناب

شهادت در خواب

دیروز در خانه نشته بودم که یک دفعه صدای انفجار مهیبی به گوشم خورد . این انفجار به اندازه ای عضلات عصبی مغزم را مورد تهاجم قرار داد که نمی توان ان را توصیف کرد و طبیعتا یاد اوری ان مرا به مخاطره می اندازد . باید اعتراف کنم که در خانه نشستن کار هولناکی است از این رو که هیچ انسانی نمی تواند تنهایی دوام بیاورد و به ادامه زندگی بپردازد . از همین رو گوشی را برداشتم تا اسم فرد مورد علاقه را جست و جو کنم کسی را نیافتم به سرعت از جای برخاستم و از خانه زدم بیرون . هنوز دیروز است اما من امروز برایتان داستان را روایت می کنم این مسخره نیست . باید به این نکته اشاره کنم که اگر تنها و تنها اگر در معادلات بی منطق ریاضی به مشکل برخوردید کافی است گوشی را بردارید و با شماره فلان و فلان تماس بگیرید چراکه من مدرس ریاضی هستم البته در بچگی ریاضی ام به حدی بد بود که همکلاسی ها مرا خر خطاب می کردند از همین رو این خر در حال حاضر می تواند به شما ریاضی تدریس کند . از صدای مهیب انفجار دور نشویم دیروز پس از شنیدن صدای انفجار از خانه زدم بیرون کسی در خیابان نبود اما سر و صدای زیادی خیابان را شلوغ کرده بود صدای جیغ و داد مردمی به گوشم می رسید که متوجه نمی شدم با چه زبانی سخن می گویند و از همین رو بیشتر به شکل یک خواب بود تا دیروز . اگر چه این خزعبلات می تواند یک داستان پر استفاده برای شما باشد اما برای من که تا به این لحظه استفاده ای نداشته از همین رو قصد دارم برای بیشتر وقت تلف نکردن به ادامه زندگی ام بپردازم و با پاهای شکسته ام به قاب عکسی نگاه کنم که سالهاست شهید شده است .
نویسنده : علی رفیعی وردنجانی


2