ضدضد نویسنده علی رفیعی وردنجانی این منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد ! فروغ ، فروغ ، فروغ . اشک در چشمانم یخ می بندد ، هنگامی که برف بر گونه ات می نشیند ، و تنها ، باید این منظره را به تماشا بنشینم ، آری آشوبم ، آشوب . بهار ته مانده اشک های تو است که بر تن یخ بسته خیابان ذوق می زند . بهار ته مانده بغضی است که سالها گلویم را فشرده است . بهار ته مانده پاییز است ، ته مانده تمام روزهای برفی بهمن ماه . بهار ته مانده تمامی داستان ها است . بهار یک جمله است : چشمان تو . بهمن ، دوزخ تابستان ، چند جمله ای برایت می نویسم : 1- بهتر است با حرف خوش از گلویمان پایین بروی تا مبادا روزی با اردنگی به بیرون پرتاب شوی . 2-عشق یک پدیده است نه یک رویداد ، پس برای پدیده شدن ناپدید شو . 3- مرگ اندیشی بهترین راه برای فرار از واقعیت های تلخ زندگی است ، پیشنهاد می کنم به مرگ فکر کنی تا این که بیخود دلت برای دلم شور بزند . 4- می خواهم بدانی چیزهایی که می نویسم برای تو نیست ، نه سروده هایم و نه نسروده هایم ، هیچ کدام ، تمامی شان مال من است ، مال خود خودم ، می دانی چرا، چون آن صبح که بر سر کچل و زخمی ام فوووت می کردی من باردار تنهایی بودم و تو داشتی فوت می کردی . آخر- یک ماهی بکش ، از همان هایی که مانند علامت بی نهایت ریاضی است و ته ندارد ، یک ماهی بکش و با مداد قرمز درونش را پر کن ، اسمش را بگذار بهمن ، می دانی چرا : چون می توانی بعد ها بالا سرش یک نقطه بگذاری و بر علیه خودت آن را به کار ببری . یک ماهی بکش . علی رفیعی وردنجانی
|