شعرناب

شاعرخوب وموفق چه کسی است؟؟

شاعرخوب شاعریست بی ادعا که ضعف های خویش را می پذیرد. از انتقاد برآشفته نمی شود و می داند که در عرصۀ هنر هیچکس کامل نیست و در دل هر وضعیت موجود یک وضعیت مطلوب نهفته است و محافظه کاری آفت هنر است.یک شاعر به استقبال شعر می‌رود، در خلوتش تمرین می‌کند و مطالعۀ شعرهای دیگران را از یاد نمی‌برد. حتی سعی می‌کند به شکل نظری با شعر آشنا شود. به این ترتیب وقتی که الهام از راه برسد، شاعر دستی به سر و رویش می‌کشد، گرد و غبارش را پاک می‌کند و سعی می‌کند در صورت امکان، چیزی به زیباییش بیفزایدیک شاعرخوب درخلوتش باخودمیگویداصولا من كمي در انتخاب سختگير هستم و فكر نمي‌كنم شعري كه امروز مي‌نويسم بايد فردا چاپ كنم و اگر صد شعر دارم، بايد هر صد تا را منتشر كنم. بايد به خواننده احترام گذاشت. من تنها شعرهايي را كه تا حدود زيادي خودم را قانع مي‌كنند، براي چاپ انتخاب مي‌كنم خوشبختانه مجموعه‌هايي هم كه تاكنون چاپ كرده‌ام مخاطبان خود را داشته‌اندولی متاسفانه بایداین روزهااعتراف کرد که شاعران کلاسیک همه دغدغه زندگی شان شعر بوده، اما شعر برای شاعران امروز، فقط تفریح زندگی شان شده است یکی ازدوستان شاعرمیگفت اینکه از یک نفر می پرسید:” آقا چطور می شود شعر گفت و آن عزیز هم سریع می گوید باید ذوق و قریحه شاعرانه داشته باشی” یعنی چه؟؟؟؟
نمی دانم این جمله از کیست که”ایرانی ها همه شاعرند” خوب،این ذوق وجود دارد ولی باید آن را تقویت کرد.قیصر امین پور ذاتا شاعر بود ولی تحصیلات عالی ادبیات هم داشت.شاعر باید درون خود را جستجو کند.نه تنها در شعر، بلکه خلق خیلی از آثار هنری نیز تابع همین مطلب است شعر با توجه به شرایطی که وجود دارد و موقعیت هایی که برای شاعر به وجود آمده متولد می شود...یک شاعربرای ارایه ی یک شعرقوی بایدچندمرحله گذرانده باشددرشعرهایش ایرادتی داشته باشدنقدهایی واموزش اصول شعر برشعرهای اوکه می شودباعث قوی ترشدن واستحکام شعراومی شودیک شاعراعتراض خودرادرقالب شعربه صورت زیبایی ارایه می دهدواگردرهنگام سرودن شعراطلاعاتی نداشته باشدمطمعناشعراودرحدیک نوشته ی ضعیف می ماندبه نظرمن انچه که مهم است درشعرنوشته هایی ا ست که شاعرانجام می دهدویک شاعرموفق کسی است که بتوانددرون شخصی رامنقلب کندآهنگین بودن یانبودن شعردرمرحله ی بعدی قرارداردگاهی می بینیم کسانی طرفدارشعرکلاسیک ویاشعرنوهستندوگاهی یک شعرکلاسیک خوانده می شودکه محتوایی نداردامایک شعرنوخوانده می شودکه درون یک شخص رامنقلب می کند.... درجایی خواندم که یکی ازاساتیدمیگوید شعر فرزند شاعر است. علاقه ی قلبی و تعلقی که آدم نسبت به فرزندش دارد -هر چند آن فرزند چندان حسنی نداشته باشد یا حتی معیوب الخلقه باشد- باعث می شود گاهی اوقات او معایب و زشتی های فرزندش را نبیند و همیشه قربان صدقه ی فرزند دلبندش برود؛ حال آنکه دیگران الزاماً چنین حسی را نسبت به فرزند دلبند ما ندارند و چه بسا اگر چشم ما را دور ببینند، طعنه ای، ناسزایی، نیشگونی چیزی حواله ی فرزند دلبند ما کنند. این فرزند دلبند اگر بی ادب هم باشد یا سر و وضع نا مرتب داشته باشد یا مثلا آب بینی اش پایین آمده باشد ممکن است کار از طعنه و نیشگون به جاهای باریک تر هم بکشد...این موضوع نشان میدهدباید دنبال معیاری گشت که شعررا پیش از انتشار با آن سنجیدتا کمی خیال راحت باشد که اگر شعرحسنی ندارد لااقل موجب استهزاء و طعنه و ریشخند نباشد.هرچند شعر، بی نیاز از نقد نیست و این معیار نیاز شعر به نقد را منتفی نمی کند اما به نظر می رسد با این معیار می شود تا حد زیادی جلوی آبروریزی را گرفت و شعر را قابل ارائه جلوه داد. چنین شعری تازه استعداد این را پیدا می کند که در معرض نقد قرار بگیرد و به کمال خود نزدیک شود.
شاعرموفق شاعریست که ازنقداستقبال والبته استفاده میکندوقتی شعرکسی رانقدمیکنی وبه اوتاکیدمیکنی که زیرنظراستادی قراربگیرداکثراوقات طرف ناراحت میشوددرحالیکه بدون شک شاعری که در بوته ی نقد قرارنگیردوازنفس استادبهره ای نبردبه آنچه که مدنظراست نخواهدرسید.درست است که مسیر راکسی به جزشاعرنباید طی کندولی این دلیلی برطی کردن این مسیربه تنهایی نیست.البته شاعر باید از همه کس یاد بگیرد.شعر باید عام فهم و خاص پسند باشد مخصوصا در شعر هیئت کار باید فراگیر باشد.در عین حال همان طور که نباید شاعرانگی شعر از دست برود ؛ باید مخاطب عام با شعر پرورش پیدا کند.بقول یکی ازاستادان عزیزاگر پشت شعر خلاقیت و نوآوری نباشد دیگر شعر نیست بلکه کار تکنیکی تکراری است بعضی از دوستان شاعر خود را ملزم می‌کنند که حتماباید در مدت زمانی مشخص شعر بگویند و هر روزه اثری از آنها ارائه شود! اما شاعر که کارخانه تولید شعر نیست، باید خلاقیت، نوآوری و نگاهی نو در اثرش وجود داشته باشد و نمی‌تواند مقید به زمان‌بندی خاصی باشد این مساله سبب شده با انبوهی از شعرهای تکراری مواجه باشیم شعرهایی که دردل خیلی هانمی نشیندوبایکبارخواندن ازمرورمجددآن سیرمیشوندشماببینیدمگرحضرت حافظ وخیلی ازشعرای بزرگ مانمیتوانستندروزانه یک شعربسرایندوهزاران کتاب ودیوان داشته باشندپس چراازاینکارامتناع کرده اند؟اگرامروزه دیوان حافظ را که به آن خالق المعانی و پادشاه ملک اندیشه و بیان می‌گفتندهمه ماایرانی هاهمانندقرآن درخانه داریم تنهابدلیل شعرهایی ست که باوسواس زیاد سروده است وبزرگترین دلیل موفقیتش استفاده از کلماتی است که روزمره بوده اند
همین که همزمان باحافظ، صدها شاعرپیدا شدند که از بسیاری از آن‌ها نامی نمانده و از بعضی فقط چند شعر بر جای مانده است، نشان‌گر وسعت شعر حافظ و موفقیت اوست. نقطه برجسته کار حافظ این بود که بسیاری از کلمات روزمره زمان خودش وآینده راوارد شعرش کرد که غزل‌سرایان همزمان و حتا بعد از او جرات این کار را نداشتند.دلیل به تاریخ سپرده نشدن اشعار حافظ و مورد توجه بودن آن در زمانهای گذشته و آینده این است که حافظ شاعر آینده بود و هنوز هم شاعر آینده است.... بعضی وقتهاهست که یکنفرزیبامیگویدولی شعرش وزن وریتم نداردوباکمی دستکاری شعردرست میشوداینهارامیتوان گفت هنوزدراول راهندولی اینکه شعرازلحاظ ریتم ومعناوقافیه و....قابل قبول نباشدرادیگرنبایدگفت كه شما در اول راه!!!!!!! هستيد و هنوز زبده نشده‌ايد! اینهارابایدگفت شما داريد پشت به مقصد حركت مي‌كنيد!!!!وراهی طولانی برای رسیدن به شاعرشدن داریدوبهتراست فعلاازگذاشتن شعردرملاعام ودرسایتهادست برداریدودرکنج خانه به مطالعه درخصوص شعربپردازید.....برای شاعر پیر شدن کودک درون شاید پایان را باشد. شاعران معمولا با خاطرات سال های کودکی و تأثیر و تأثرات آن دوران همواره در آفرینش های خالص ادبی دست به گریبانند. ذهنیت کودکی ذهنیتی به تمام معنا شاعرانه است. جاندارپنداری یکی از ویژگی های روان شناختی کودکی است که به همه ی اشیای بی جان ، جان می بخشد. شاعر بدون بهره بردن از کودک درون غرق در عادت ها و کلیشه های نگاه و زبان خود می شود و از خلاقیت باز می ماند. کودک درون کمک می کند که آن آفرینش خلاق با شاعر همراه شود. من فکر می کنم که هنوز آن کودک پرنشاط هنگام شعر سرودن با من همراهی می کند.
خلاصه این که اگر می خواهیم طفل درونمان را به کوچه و بازار بفرستیم بد نیست لباس مرتب به او بپوشانیم ، موهایش را شانه بزنیم و آداب معاشرت به او بیاموزیم و به او یاد بدهیم که با بزرگتر از خودش چه طور حرف بزند...یک شاعرخوب بایدبداندچه هنگام بایدبه شعرگفتن پرداخت بعضی هازمان دلتنگی رابهترین زمان میدانندولی به اعتقاد من شعر صرفا مال لحظه های دلتنگی نیست. ممکن است در لحظه های دلتنگی رنگ و بوی ویژه ای داشته باشد. در لحظه هایی که از انرژی مثبت و شاد هم آکنده می شوی شعر به سراعت می آید. مثلا سرودن شعر حماسی نیازمند روحی حماسی است که خیلی با دلتنگ بودن ممکن است سازگار نباشدسرودن شعر در کل انرژی به شاعر می دهد. سرودن های تکراری ولی ممکن است کسل کننده باشد. معمولا سعی بایدکرد فضاهای متفاوت را در شعر تجربه کرد. هرچند این روش هم ممکن است ایراداتی داشته باشد. معمولا در شعر شاعران بزرگ و ماندگار یکپارچگی در سیستم فکری و فرم و ساختار شعری دیده می شود و حتی اغلب دنیای واژگانی محدودتری هم دارند. شاعران وقتی شعر می گویند احساس می کنند که وجود دارند و هنگامی که دچار رکود می شوند یک حس بیخودی به آن ها دست می دهد. ما هم مثل دکارت باید بگوییم: شعر می گوییم پس هستیم...
اکبرعسکری-استان خوزستان


2