کس چو حافظ........ کس چو حافظ نگشود از رخ اندیشه نقاب /تا سر زلف سخن را به غزل شانه زدند از جائی که حافظ لسان الغیب لقب گرفته دلیلش بیان حکمت و مضامین غیبی منبعث از کتاب مقدس قرآن کریم میباشد وی به عنوان عارفی حکیم و آشنا به آیات قرآن و از طرفی در مواجهه با زاهدان خشک و افراد مقدس نما و ریاکار که دین را و قرآن را ابزار برای مقا صد فرصت طلبانه خود قرارداده بودند و با پوشش دادن به حقایق معنوی دین، و جعل آن به نفع خویش و مقا صد قدرت طلبی و شوم، مانع ازرشد حقایق معرفتی و معنوی صحیح و نص ایات الهی و نشر آن میشدند و افراد ظاهر بین و قشری و متحجر با تبعیت از اینگونه افراد فرصت طلب و تزویرکار، آنها را تقویت و به آنها بیعت میکردند. و حافظ در میان چنین آتشی افروخته از ریاکاری، تلبیس و رندی مُزوّرانه بود که (مکتب رندی خود را بنانهاد، رندی بمعنای انسان کامل و آزاده ای که در برابر زاهد دروغین قد علم میکند و آنتی تز آن میشود ،رند حافظاهل نیاز و شکسته دل در برابر خداوند و ازهمه مهمتر اهل عشق و مستی و راستی است مست از باده روحانی و عشقست ،چنانکه واژه رند در دیوان او «ز قعر چاه برآمد به اوج ماهرسید) و شخصیتی شد برای اشاعه حقیقت دین با توسل به قرآن و احادیث نبوی. و میگوید ز حافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد لطایف حکمی با نکات قرآنی از اعجاز و شاهکار های شعر حافظ ذو جنبتین بودن مفاهیم ومضامین آنست،شعر اودر تمثیل همانند انسان کامل ظاهری آراسته و صورتی مقبول دارد که دعوت به ظاهرمیکند و درلباس عبارات تعلق خویش را بدنیا و ظواهر آن دارد ولیکن باطن یک چنین موجودی حامل اسماء و صفات حقست،که در پوشش ایهام وممذوج به حکمت و عرفان در بطن شعر او نهفته است.و از این لحاظ هم اهل دنیا و اهل معنی و ادب را به کمال کامیابی در صنایع و بدایع شعر میرساند واهل حق را به حق و هرکسی برحسب تشنگی خویش ازآن سیراب میشود. حافظ در رابطه با قشریون متظاهر به مقدس معاب و بی خبراز حکمت های قرآنی میفرماید: راز درون پرده ز رندان مست پرس ------- کین حال نیست زاهد عالی مقام را لسان الغیب درغزلیات خود به کمک صناعت و بداعت و ایهام ،ایجاز و استعاره و تلمیح به حقایق معرفت و دین به مبارزه با این ریاکاران وزاهدان جعلی میپردازد و میگوید که: بدِ رندان مگو ای شیخ و هشدار که با حُکم خدائی کینه داری نمی ترسی ز آه آتشینم تو دانی خرقه پشمینه داری ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ به قرآنی که اندر سینه داری به همین دلیل برای فهم معانی دور ازذهن باید اهل معرفت و بینش و باطن بود. تا معانی اصیل ابیات حافظ را در یافت و به ظاهر عبارات قناعت نکرد . به اشارات و لطایف و حقایق مکتوم در آن نیز توجه بکنیم بطوری که در حدیث نبوی برای درک قرآن میخوانیم العبارات للعوام ، والاشارات للخواص، واللطائف لل اولیاء،والحقایق للانبیاء همین راز جاودانگی حافظ میباشد که شعر اورا براساس عرفان ناب ومعارف اسلامی عوام و خواص برحسب استعداد خود درک کرده و بهره مند میشوند. حافظ خود نوشته است که: من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست ----- تو هم زروی کرامت چنان بخوان که تو دانی انشالله که ما از خیل غیر نباشیم و گوش دل و جان به حقایق و لطایف و اشارات او بدهیم و کسب فیض و معرفت کنیم .اکنون غزل زیررا بعنوان فاتحه الکتاب حافظ مورد تفصح و تفسیر قرار میدهیم. شرح غزل اول حافظ الا یا ایهالساقی ادر کاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها جذبه و کششی است که از سوی خدا شامل رهرو وسالک میشود (بدون آنکه تلاشومجاهده ای به خرج داده باشد)مایهء تقرب حقّ به او میگردد.عشق وجذبهءالهی کمندیاست که خدا جان بنده را بسوی خود میکشد ونیازمند ومشروط به جهد رهرو نیست.بعد از آناست که مجاهده با مشکلات عشق گریبان گیر عاشق است معنی: ای ساقی، آب حیات معنوی ومی معرفت را بگردش در آورودر دوام وتسلسل این جام معرفت، محبت الهی و عشق را بر من عطا کن وبا حلاوت و غایت لذت این شراب روحانی سختی های راه عشق را بر من سالک( تازه کار)قابل تحمل فرما از آنجائیکه من که بواسطه ی (معرفت کم (ظلوماً جهولا بودنم) ) دشواریهای راه عشق را نمیدانستم و آسان میشمردم و حالا که قدم در این وادی پرخطر نهاده ام و بار امانت عشق و معرفت را پذیرفته ام، چنانکه سایر موجودات از آن سر باز زدند. حال ای ساقی بواسطه تداوم و تسلسل آن می مستی بخش روحانی، حمل این بار سنگین امانت را برایم قابل تحمل بفرما. مصرع اول این بیت دعا گونه بوده.و از جائیکه هر کسی را تاب تحمل سختی های را ه عشق نیست حافظ خود فرموده: ناز پرورد تنعم نبرد راه بدوست----عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد همچنین هر کسی لایق پانهادن در این راه نیست: زاهد ار راه برندی نبرد معذور است-------عشق کاریست که موقوف هدایت باشد زاهدو عجب نماز و من و مستی و نیاز---- تا تورا خود زمیان با که عنایت باشد مولانا در غزل شماره 253 دیوان شمس گوید: برگزیده ی ابیات رو مذهب عاشق را برعکس روش ها دان کز یار دروغی ها از صدق به و احسان حالست محال او مزد است وبال او عدلست همه ظلمش دادست ازو بهتان کفرش همه ایمان شد، سنگش همه مرجان شد بخلش همه احسان شد جرمش همگی غفران........الخ به بوی نافه ای کاخِر صبا زان طره بگشاید زتاب جعد مشکینش چه تاب افتاد در دلها همچنین ما سالکان به امید فیض یابی ازنفخه های رحمت والطاف حضرت دوست، درانتظار گشایش، جهت دریافت از نزولات انوار جمالی وتجلی رحمانی و رحیمی بوده وهستیم ولیکن مشکلات عالم کثرت (واشتغال بدنیا) وحجابهای تو در تو مانع از دریافت آن نفخه رحمانی وتجلیات جمالی میگردد .واین مشکلات کثرات مانع رسیدن من شایق بوحدت میگردد. واز طرفی با آگاهی از (والمخلـَصُونَ فی خطر عظیم) خسرانی بزرگ را تحمل کرده و خون بدل شده و خون دل میخوریم که از راه کمال باز مانده ایم و از مشاهده انوار آن جمال جمیل محروم میمانیم. عارف ، سالک فی سبیل الله سعی در رسیدن بوحدت از درون کثرات پیچ در پیچ دارد. (والمخلـَصُونَ فی خطر عظیم) حدیث نبوی است که حتی خالص شدگان از جانب خدا که پیامبران باشند خود در مواجهه با عالم کثرت در خطر هستند. الناس کلهم هالکون الا عالمون- العالمون کلهم هالکون الا عاملون- العاملون کلهم هالکون الا مُخلـَصون- (والمخلـَصُونَ فی خطر عظیم) ---------------------------------------------------------- مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هردم جرس فریاد میدارد که بربندید محملها با توجه به بیت قبل و معنی آن در پیوستگی به این بیت : میفرماید بنابر این در این دنیای خاکی که اولین پایگاه و منزل جانان برای من است امن و عیشی نخواهد بود تا در آن بیاسایم و عمر محدود بسرعت میگذرد، قافله سالار عشق با ندای جرس گذشت زمان را فریاد میکند و دعوت به ادامه راه میکند ،که ایستادن و رکود جایز نیست آب راکد گنده میشود حرکت باید وصدای زنگ فریاد میکند که ای سالک، زمان تنگ است ،بار خود بربند که این منزل(جهان گذران-) برای کامجوئی و خوشگذرانی وآسایش نیست بفکر تکامل و گذر از جهان فانی (کثرات) به جهان باقی( وحدت و معرفت وکمال) باش. حافظ در بیتی میفرماید: سر منزل فراغت نتوان زدست دادن--- ای ساربان فروکش کاین ره کران ندارد واز طرفی صدای این جرس فقط بگوش اهل هوش و معنی میرسد اهل آسایش و غافل هر گز آنرا نشنیده و از قافله بدور میمانند ( سوره اعراف/179)( لهم آذانٌ لایسمعون بها اولئک کالانعام) ------------------------------------------------------------------- به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بی خبر نبود زراه و رسم منزلها پس ای طالب کمال وای رهرو اگر میل به فیض یابی و تکامل داری و طالب وصال دوست هستی ،طی طریق معرفت بدون راهنما و پیر مرشد ممکن نیست.بطوری که تو باید مطیع کامل وبیچون چرای دلیل راه خود باشی که پیر کامل بس کار آزموده و آشنا به دشواریهای راه میباشد چنانکه اگر او بر سبیل تنبیه و ارشاد بر تو تکلیف امری نماید که مخالف عرف و شرع باشد بپذیرو بیچون چرا انجام بده،چرا که آنچه را که او داند تو ندانی، ((مرشد کامل شاخه کج رسته درخت وجود مرید را شکسته و دوباره راست پیوند میکند تا درست نشوو نما کند.)) کاری که شمس با مولانا کرد.نخست او را درهم شکست وسپس وی را براه بالندگی قرار داد. در رابطه با داشتن مرشد کامل در طی طریق حافظ گوید: بکوی عشق منه بی دلیل راه قدم -------- که من بخویش نمودم صد اهتمام نشد. شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها در این منزل صعوبت راه، مشکلات ،حجابهای تو در تو(همان جعد مشکین) همانند دریای پر موّاج و خروشان و ظلمانی با چنان گردابی مارا بکام خود فرو می بلعد که نهایت راه و ساحل وصال را دور از دسترس قرار میدهد .لذا کسانی که حتی طعم عشق را نچشیده وبوادی معرفت قدم نگذاشته اند وبزعم خودشان خویش را در ساحل امن میپندارند ، حتی دربدایت راه نیستند آسوده و فراغ بال وسبکباروبی خبر از عالم معنی بوده وضعیت ما را در چنین حال وهم انگیز درک نخواهند کرد.چرا که مشغول لهو ولعب و دنیا هستند و به عمق هستی نمی نگرند و اصلا تفکر ندارند. باید اندیشید که خسران ایشانراست یا ما راکه طالب کمالیم .>دریای عشق را هیچ بدایتی و نهایتی نیست چنانکه عطار گوید (عشق آنست که غایت نَبوَدَ ش –هم بدایت هم نهایت نَبوَدَ ش ) و سعدی گوید (گفتم نهایتی بود این درد عشق را --- هر بامداد میکند از نو بدایتی) حافظ: تو خفته ای و نشد عشق را کرانه پدید تبارکاللهازین ره که نیست پایانش همه کارم زخود کامی ،به بد نامی کشید آخِر نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفلها خود کامی اهل راز و اهل باطن ورای خود کامی اهل ظاهر و اهل دنیاست لذا اهل باطن و معرفت خود کامگی را دررهجوئی به کمال معرفت وعشق و وصال دوست میدانند(خود کامی مثبت) غایت قصد سالک فنا فی الله است و کام معنویت نهایت کامجوئی عارف در معرفت است (رندی مثبت) وخود کامی اهل دنیا در لهو ولعب و کارهای ناشایست تزویر و ریا وبی توجهی به معنویت.(رندی منفی) واین از ویژه گیهای حافظ وساخته و پرداخته های اوست که واژگان را درست در نقطه مقابل آن معنی اصلی بکار میگیرد که دور از ذهن عوامست.مثل رند ی معنی: و از آنجائی من اهل معرفت و رهرو راه عشقم و کام خود را در این راه میجویم، کار هایم در راه عشق پیش اهل تحجر ودر نظر کوتاه بینان کوته اندیش و خود بین بد جلوه مینماید و اینان بر سبیل خود خواهی درهر محفلی از جمع قشریون داستانها میسازند و مرا تکفیر میکنند و بدینوسیله راز عشق من بد جلوه گر شده وبرداستان ها و زبان ها آشکار میشود. چنانکه (بزرگانی چون حلاج، عین القضات، روزبهان بقلی ،بایزید بسطامی،شیخ مقتول شهاب الدین سهروردی وابن سینا ......) مورد تکفیر و مصائب ناشی از این متحجران واقع شدند. احوالات و شطحیات عارفان بزرگ چون حلاج و بایزید بسطامی همان خود کامگی در راه معرفت است که حلاج نهایت کام خود را برسر دار چشید و ملاقی محبوب شد و عین القضات هنگام سوختن. گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند ---جرمش آن بود که اسرار هویدا میکرد. همچنین باز در همان غزل شماره 253 که بالا اشاره شد مولانا در همین رابطه میگوید: گر طعنه زنی گو ئی تو مذهب کژ داری-------- من مذهب ابرویش بخریدم و دادم جان زین مذهب کژمستم بس کردم و لب بستم -------بردار دل روشن باقیش فرو میخوان در حقیقت مولانا این نوع از خودکامگی مستانه و رندانه را میستاید و خود رهرو آن است. ---........................................................................... حضوری گر همی خواهی ازو غایب مشو حافظ مَتی ما تـَلقَ من تهوی دَع الدنیا واهملها (و هوَ بکُلّ شئ شهید) حضور واقعی آنست که بدون واسطه چیزی احساس حضور داشته باشی، معرفت نسبت به حق تعالی بدون واسطه صوری و خیالی در ذهن بلکه حضوری قلبی یعنی چنانکه منیتی از تو باقی نماند و همه او باشد--------->> معنی : ای سالک راه حق اگر طالب مقام وحدت و حضور حقیقی و دائم هستی در این منزل دنیا عمر محدود خود را در طلب امن وآسایش و راحتی نباش و همه را ترک و فراموش کن که این است غیبت تو از جانان (در این منزل ) .پس با پذیرا بودن تمام مشکلات راه و در مواجهه با تند باد حوادث در کسب معرفت و وحدت حضور بکوش تا ملاقی آن دولت عظمی ومحبوب ازلی و ابدی باشی. طریق عشق طریقی عجب خطر ناکست نعوذ بالله اگر ره بمقصدی نبری و من الله توفیق جاوید مدرس (رافض)
|