بزغاله ات را بگذار در کوزهبزغاله ات را بگذار در کوزه دهقانی را بزغاله ای بود از طایفۀ جنّیان که نیک آینده را می دانست و نیک از آن خبر می داد روزی روستا زاده ای نزد او آمد و خواست تا او و بزغاله از بعدش خبر گزارند پس نزدیک وی برفت و بگفت ای نیک دهقان اکنون به نزد تو آمده ام تا یاریم کنی پس تو با یاری بزغاله ات مرا از آینده ام خبر گزار و از بعدم آگاه نمای پس بزغاله گفت ای روستا زاده گوش فرا دار که تو را نیک آگاه کنم و گفت گفت با فلان کس میامیز و به فلان مال میاویز و به فلان کار دل مسپار و به فلان راه گام منه و به فلان کس و فلان مال و فلان کار و فلان راه بیامیز و بیاویز و دل بسپار و گام بنه که الحق خیر و سعادت تو در آن است روستا زاده پرسید چرا بزغاله گفت چون فلان کس فلان است و فلان مال فلان است و فلان کار فلان است و فلان راه فلان پس با فلانی میامیز که فلان است و به فلان مال میاویز که فلان است و به فلان کار دل مبند که فلان است و به فلان راه مرو که فلان و با فلانی بیامیز که چنان است و به فلان مال در آویز که چنین است و به آن راه رو که چنین است و آن کار کن که چنان روستا زاده برآشفت و گفت چه می گویی یعنی چه که آن کار کن و این نکن با فلان بنشین و بیامیز و با آن دیگری نه اینها که تو می گویی همه رسم شور بختی ست آیا غیر از این است دهقان پاسخ داد بزغاله از آینده خبر گزارد و تو را از بعد آگاه کرد و به خیر و صلاحت نیک راه نمود اکنون اگر تو را با ما کاری نیست می توانی بروی البته اگر شبی را با ما بمانی خوش است روستا زاده با خاطری آزرده و دلی رنجیده بدرود گفت و برفت از قضا مدتی از آن ماجرا گذشت و روستایی به سوی هر کس و هر کار و هر راهی که می رفت دری به رویش باز نمی شد و به هر سویی که می رفت درها بسته می دید و بسته می نمود و بسته می یافت تا اینکه از روی ناچاری و ناگزیری و نه به میل و ارادۀ نفس به آن مسیری که بزغاله گفته بود افتاد و از قضا و از عجب اوضاعش قدری بهبود یافت روزی دهقان به نزد روستایی آمد و او را دید که قدری اوضاعش رو به راه است و اندکی روزگارش نیک از او پرسید اکنون خودت انصاف ده که آیا پند بزغاله نیک نبود و سفارش او تو را بهتر نبود روستایی جواب داد بزغاله ات را در کوزه بگذار که تا وقتی آدمیزاده با عزم و ارادۀ راست و بر اساس رهنمود انبیا و اولیا در طریق صحیح هدایت و سعادت قرار نگیرد هیچ بزغاله ای نمی تواند او را بسوی مقصد و معبود و سر منزل مقصود رهنمون شود و رهنمون باشد محمد ساکی 30/شهریور/1395
|