شعرناب

خاطره ای از سیمین دانشور ..

خاطره ای از سیمین دانشور شیرازی ، جلال ال احمد ، امام موسی صدر
بخشی از حرف‌های سیمین دانشور :
«موسی صدر خیلی خوش تیپ بود. حالا لیبی (قذافی) یا گمش کرده یا کشتدش،
نمی‌دونم. غروب بود. موسی صدر اومد، در زد. اون یکی از زیبا‌ترین مردهای دنیا بود. چشم‌های خاکستری، درشت، زیبا. لباس آخوندیش هم شیک، از این سینه کفتری‌ها. من در رو باز کردم.
گفتم: ببینم! شما امامی، پیغمبری! تو حق نداری این‌قدر خوشگل باشی!
خندید. گفت: جلال هست؟ گفتم: آره، بیا تو. اومد تو. نیمام که همیشه اینجا بود… دیگه من نرسیدم چایی به نیما بدم.
نیما تو خاطراتش نوشته که: سیمین محو جلال امام موسی صدر شد و چایی ما رو خودش نداد و منم چایی نخوردم.
موسی صدر سه چهار روز اینجا موند. نیما خیلی حسودیش شد. نیما خیلی وسواسی بود. باید چایی رو خودم می‌ریختم. تفاله نداشته باشه. سرش هم این قد خالی باشه. خودمم می‌دادم بهش.
من محو جمال صدر شدم. خیلی زیبا بود. بعد سه چهار روز موند و بعد ما رفتیم قم. او رئیس نهضت امل در لبنان بود. «سووشون» رو او به عربی ترجمه کرد. آورده بود برامون. بعد ما رو به قم دعوت کرد که دیگه بیرونی و اندرونی بود. ولی می‌دیدمش. شام و نهار اینا می‌دیدیمش.»
مجله‌ گوهران (ویژه‌ نیمایوشیج)، ۱۳ دی ۱۳۸۵


1