شعرناب

صفات و مشخصات يك شاعر خوب

شاعر كيست ؟
شاعر نقاش زبر دستي است كه خوبيها و بدي ها را مجسم مينمايد و مناظر جامعه خود را با بهترين طرزي بيان ميسازد. شاعر ، با سرودن اشعار نغز و با انتخاب معاني لطيف و بديع توجه همه را بخويش معطوف ميدارد و افكار خود را بر ديگران تحميل ميكند.
شاعر، با نوشتن اشعار و مقالات مهيج و آتشين ، مفاسد اجتماع را روي صفحات كاغذ درمي آورد و عليه ظلم و استبداد و بيدادگري به مبارزه ميپردازد؛ از دوران گذشته تا كنون هر نهضت و انقلاب ، هر ترقي و تعالي، هر جنبش و فعاليتي كه در بين جوامع بوجود آمده، تنها در سايهء تذكر گويندگان بوده است. شاعر با الهام خدايي با توجه به حقايق، يا سير در آفاق و انفس ، براي ما سخن ميراند و گمگشتگان وادي ضلالت و بيخبري را به صوب صواب و حقيقت راهنمايي و رهبري ميكند. به عقيدهء ديگر، شاعر يك ماموريت خدايي دارد تا بشر گمراه و سرگردان را متوجه خطا ها ، پليديها ، بديها كرده ، راه و چاه را بشناساند.
اينكه ميگويند مقام شعرا و نويسندگان والاست، نه از آن جهت است كه آنها الفاظ و عباراتي را به صورت نوشته ها و اشعار در مي آورند؛ بلكه از لحاظ تفوق فكري و برتري فهم و قوهء عاقله است. آنها سالها رنج برده و از خوب و بد جامعه اطلاع حاصل كرده اند؛ با همه كس محشور شده و از افكار و آرزوي عموم طبقات آگاهند؛ از اين رو سخنان آنان بر جان و دل مي نشيند، و همه چون غذاي مطبوعي، ترانه هاي آنها را نوش جان ميكنند.
صفات و مشخصات يك شاعر خوب
اهل مطالعه و محقق باشد. واقــــع بين باشد. در بارهء چيزي كه ميسرايد و مينگارد با بصيرت كامل بوده نه از روي اتكا به عادت و سنت و مسموعات و اغراض شخصی اقدام كند. سخنش را بر اساس واقعيات استوار سازد و آنچه حقيقت و حريت حكم ميكند، بنويسد.
شاعر واقع بين همواره در جستجوي علل وقايع بر مي آيد و پس از حصول اطمينان كامل قلم بدست ميگيرد. شاعر خوب به حكم وجدان عمل ميكند. شاعر نبايد به خاطر كسب مال، حب جاه، و پاره اي مقاصد!!!! نا صواب سرودن آغاز كند بلكه بايد به نداي وجدان و ایمان گوش فرا دهد. با بيدادگري بستيزد، با مفاسد و تيرگيها شديدا خصومت ورزد و از كار هاي كه به زيان جامعه است انتقاد كند. از گفتار راست نپرهيزد و نهراسد.
شاعر خوب، نيك انديش و آزاده باشد. شاعر پاكدل و خير انديش همواره دريچه هاي روشن از سعادت بشري را به روي مردم ميگشايد. آزادگي را پيشهء خود ميكند و از فريب و ريا ميگريزد. خود ميسوزد تا راه رستگاري ديگران را تابناك سازد. شاعر خوب هرگز شهرت و ثروت را غايت مراد خود نميداند.
شاعر خوب، فكرش محدود و بي حركت نبوده و نبايد فكر خود را به همان اندازه از علوم و فنون كه آموخته است و ميداند محدود سازد و به سكون و ثبوت انديشه قناعت كند، بايد حركت كند، تجربه بيندوزد و به مفاهيم بلند دست يابد.


2