شعرناب

حنجره اش را پس بدهید !!!


سلام بر ادیبان و همراهان گرامی
سفری داشتم به شهر های شمالی ایران ،آنجا که طبع شاعر را می جنباند و از ناوک چشمان یار ،حدیث ها بر زبان می راند .
اما در قائم شهر ،صحنه ای دیدم که خاطرم را آزرده کرد و بد ندیدم این خاطره را در این سایت با شما ادیبان در میان بگذارم شاید کسی بتواند انسانیت خفته و وجدان خواب آلودگان را تلنگری بزند .
آقای میان سالی در دکه ای کنار ایستگاه راه آهن بود .وقتی با او هم کلام شدم ،دیدم نمی تواند به خوبی صحبت کند و صدایش به زحمت قابل فهم بود . زنگ زور خانه ای را سر در دکه اش نصب کرده بود و برای بچه هایم زنگ را زد و وقتی خوشحالی ما را دید عکس های پر افتخار ورزشی اش را نشانمان دادو از تشویق هایش در تهران و ملبورن و فرانسه و... گفت .
بوق بزرگش را بالای یخچال داخل دکه گذاشته بود .
آری حنجره ی با ارزشش را برای عشقی که داشت از دست داده بود و کسی نبود که هزینه درمانش را بپردازد . کسانی که با حمایت ها ی او و دوستان بی ریایش به جایی رسیده اند ،بی وفایی را به حد اعلای رسانده بودند و رهایش کرده بودند .
اسمش را نپرسیدم در نت هم جستجو کردم اما نامی از او نیافتم .خیلی از این ماجرا متاثر شدم .
به او گفتم کاری نمی شود برای درمانتان انجام داد ؟ گفت چرا ولی کو پول ؟ گفتم به بهزیستی مراجعه کنید سرش را تکان داد و گفت کسی کاری نمی کند !
هنوز به عکس های آقایون فوتبالی مثل علی دایی ، باقر کریمی ، خداداد عزیزی و ... آنهایی که پولشان از پارو بالا می رود ،وفادار مانده بود ولی این آقایون ،مشوقشان را فراموش کرده بودند .
او نان بازوی خود را می خورد و به کسی مدیون نبود اما فوتبال ما همیشه به حنجره ی طلایی این مرد مدیون است .حنجره اش را پس بدهید !
از شما خوانندگان خوب خواهشمندم این متن را تکثیر کنید تا شاید وجدان خواب آلودگان بیدار شود و دختری بتواند صدای پر نشاط پدرش را بار دیگر بشنود .


1