شعرناب

گاه شمار انتظار

با سلام....
...................................................................................................................................
سحرگاه بود که اندیشه ام را گرم دیدار نمودم ...
لیک هر چه را بافته بودم
بر زورق عجز سوار گشته رو به افق نالایقی رهسپار می گشت.
نمیدانم چگونه میشود که حبی بی بدیل را که از سرحد بی حدبقا نشات گرفته ،بر داغ دل می افزاید و روز وصل را عاریه مند چون و چراها می گرداند.
هر که را به گفتگو می خوانی از صبری می گوید که در حیطه عمل چنان تلخ است که چشیدنش فقط و فقط از باوری بر می اید حق الیقین .
نمی خواهم کتمان گر ضعف های متداول باشم .اما ......
هر چه را در دایره امکان خواهند ،بهایش را باید پرداخت کرد .
می گویم که بدانند ،اگر جان دهم بر سر باور هامان ثابت قدم خواهم بود تا ابدی ازل نوشت.
تو ای کوهواره ی جانم بدان تنها کثرت این دریا متلاطمی که هر لحضه بر عشقش افزوده می گردد.
مرا به کلامی
به رایحه ای ،استوار ترین کن در این گاه شمار انتظار تا لحظه ی دیدار از شوق وصل تو اختیاراز کف نرود.


1