سیاهیامروز حال دلم وصف نشدنیست... نه گردان رژه میرود،نه رخت میشویند،نه قنج میرود،نه مضطرب است... چگونه وصف کنم حال این سرکش نافرمان را؟ سجده نمیکنم چرا؟ شاد نمیشوم چرا؟ چه بر سر من آمده؟ تمام وجودم شده ترس و.استرس و غم و غم و غم... سیگار،چه بی رحمانه مرا وابسته کرده...مثل تو، فقط تو نیستی تا از لبانت کام بگیرم و این لعنتی هست... کاش سرنوشت سر ناسازگاری نگذارد با ما... نمیخواهم سرخی لبانم سیاه شوند...M.B
|