من پادشاه اقلیم هذیانم من پادشاهم پادشاه کشوری آباد و شاداب درشهرهای آباد من رونق وعدالت ونشاط چون آب دریاهای آزاد فراوان است وفواره های برکت درمال وجان وشادابی وآبروی مردمم همواره می جوشد دراقلیم من گلها تا سقف خانه ها روئیده چون درختان سرو قامت وبلبلان غزل خوان برشاخسارانش عیان ونهان نغمه های شورمی سرایند درکوهساران اقلیم من همواره برف شادی می تراود وازآبشار مرز وبومم رودخانه های سلامتی وآرامش سرازیر است. دولتمردان من خادمان مردم من هستند وهیچ خیانتی درهیچ گوشه ای از پهنه ی وطنم وجود ندارد وهیچ کس نمی داند رشوه معنایش چیست.واز لکه ی ننگ ربا درهیچ کدام از بانک های سرزمینم خبری نیست ریا وربا وزنا برای مردم میهن من منفور ومذموم است بیکاری مردم من درخواب رخ می دهد و اعتیاد مردمم به محبت وعشق ورزیدن است مردم میهنم همگی شاغل وسلامتند. درمملکتم دین فروشی جرمی نابخشودنی است. و کسی که قاچاق وتحریف دین و ریاکاری را پیشه خود ورزد پیش مردم من خار وزبون می گردد درمیهن من افیون دین ودنیا توهمی بیش نیست هیچ زن و دختری در وطنم به بردگی کشیده نمی شود وهیچ مردی در این دیار بی آبرو وشرمسار نیست. هیچ زن و هیچ بیوه ای در این سرزمین ترس اضمحلال عفت ندارد وهیچ مردی از اسب نجابت ووقار وعفت نمی افتد هیچ آماری ازخودکشی و فحشا در اقلیم من وجود ندارد. پزشکان وقضات میهن من چشمداشتی به زیر میزشان ندارند وصرافان وزرگران وتجار این دیار یار ویاور مردم من هستند هیچ خبری از جنگ وقتل وجنایت وخیانت وطلاق نیست. و نامه رسان های شهرهای من خبرهای خوش وخرمی را برای مردم می رسانند. هرکس که در کشورمن زندگی می کند ازچنان رفاه وامنیتی برخورداراست که قصد مهاجرت ویا سفرهای بیش از یکفته به ذهنش را ه نمی یابد درکشور من دانش وعلم ، ستون ارزشهای اجتماعی محسوب می شوند و کشاورزان وتولید کنندگان در زمره ی شریف ترین مردمان وطنم به خرمی می زیند وبه نکویی یاد می شوند. آب در وطن من مهریه ی زنان ماست. وکسی اززنان ومردان وطن من آب را گل آلود واسراف نمی کند... مردم اقلیم من همگی شهنشاهان عرش وفرش این کائناتند حال این منم که خادم ملت خودم محسوب می شوم آری من شاه کشورهذیانم. حمیدرضاابراهیم زاده 1395/3/22
|