افسانه مه آلود هاکو و پرشا نگاره اولافسانه مه آلود هاکو و پرشا نگاره اول بابکم من ، پرشا وقتی پلکامو باز کردم دوباره نور شدیدی /چشمهامو داشت سوراخ میکرد / اینهاجمله هایی بودند که پرشا با چشمان بسته وروبه آینه میگفت /اون دختری با چشمان رنگی درشت/ و با مژه هایی بلند بود/ که به سمت بالا رفته/ و چشمها ش رو تبدیل به بزرگرترین نقطه تمرکز وجود پرشا کرده بود /واز هزار متری /هر کسی رو که میدیدش جذب میکرد /پوست سرخ و سفید پرشا /البته /مثل چشمهاش/ بیننده رو به این فکر فرو میبرد /که این دختر /تراشیده شده /یا آفریده /اندام اون خیلی زیبا و بجاآفریده شده بود/ و.....اما /یک ویژگی خاص دیگه در پرشا وجود داشت/ که علیرغم چشمهای زیبا / مهربان /و خسته اون به محض دیدنش /برای همه قابل فهم بود/ و اون/چیزی نبود/ جز/ تنهاییش / تنهایی عمیقی / که قطعا / نیاز به گفتن نداشت / پرشا به تنهایی معروف بود / خصوصا تو سه سال گذشته /این وضعیت به اوجش رسیده بود / وقتی باهاش حرف میزدی /فقط نگاهت میکرد/ با اون چشمهای زیباش /انگارداشت /تمام منفذهای وجودتو پیدا میکرد / تمام سلولهات رو / تمام جزئیات ابعادروحتو/ نگاه عجیبی داشت /تو این سه سال / فقط میدیدی / همینطور که به کف خیابون/ نگاه میکرد / با تمرکز /از تمام هر چیزی /که فکرش رو بدزده فرار میکنه /وقتی نگاهت میکرد /انگار/ تخم چشماش خیره میشد به پشت وجودت / گاهی خون توتنم یخ میزد / فکر میکردم /داره فکرهامو میبینه / دیگه به چشم یک زن نمی دیدمش /یا نامزد /یا هر چیزی شبیه به این /نه /از اون وقتی که اون خوابها شروع شدو...../ازسه سال پیش شروع شد / تازه نامزد کرده بودیم / یعنی همون عقد /با هم میرفتیم دانشگاه و میومدیم /و تقریبا همیشه با هم بودیم / مثل همه نامزدای دیگه / همش باهم باهم باهم /میدونی ؟/ نمی تونستم نبینمش / نمی شد /چشمام باز /یا بسته/تصویر صورتش جلوم حرکت میکرد / دور میشد / برمیگشت / بهم نگاه میکرد/لبخندی میزد/و بااین کار/انگار/سینم سوراخ میشد/ این تازه/ یکی از تصویرایی بودکه توی ذهنم ازش میدیدم / ولی /نمی دونم چرا /هیچوقت /مثل دیدن هر زنی /تحریک نشدم از دیدنش / انگار یه عتیقه بود /که حتی با نگاه کردنش احساس میکردم /داره از حجمش کم میشه /همش فکر می کردم /پرشا رو باید گذاشت رو تاقچه و نگاهش کرد / مثل اسطوره ها / مثل قدیسه ها/هیچ وقت فکر نمی کردم همچین زنی همسر من باشه /همسرمن / احساس میکردم هر لحظه که نگاهش میکنم /داره وقتم برای داشتنش تموم میشه / ساعت شنی دیدی ؟/ درست همونطوری / بعدیهوچشمامومیبستم/ میخواستم فریاد بزنم/خدایا نه /نه/دستاتومیبوسم خدا/اینطوری نشه /یادمه یه بار به خودشم گفتم / آروم بالای مچمو گرفت /با موهای ساق دستم/ شروع به بازی کرد / در عین اینکه نمی خواستم بفهمه /ولی تمام وجودم تیر می کشید /تامغز استخونم /انگار داشت خونم خالی میشد /میدونی؟ /داشت تو چشمام نگاه میکرد/ یه جور عجیبی / نمی تونم بهت بگم/ یهو بدون اینکه بفهمم/ چشمام پر اشک شد /نمی خواستم /ولی شد / آروم دستاشو آورد بالا /پلکهامو بست /اشکهامو بر داشت/آروم /سعی کرد مزه اشکهامو بچشه/ همینطور که بی اختیار نگاهش میکردم /بهم گفت : این اشکا مال منه؟/منکه مال توام /مگه ما عقد نکردیم؟/من زنتم / نترس جایی نمیرم / من مال توام /مال تو مال توئه/مال تو..../باور نمیکنی /وسط آلاچیقای پارک ملت /بین مردم چنان اشک میریختم که ...../افتضاح ..../گفت : بابک .../بابک ؟ /همه دارن نگاهت میکنن / چرا اینطوری میکنی ؟/من اینجام / مال خود خود خودت /نمیرم جایی بخدا / وقتمونم باهم تموم میشه / بعد انگار خودشم باور نکرده باشه /بازچشماش خیره شد/ به جایی پشت چشمام/ که انگارداشت اونجا نگاه میکرد / دیگه منو نمی دید ... /میدونم نمی دید /دیگه اونجا نبود /گفتم خانومم ؟ /خاتونم ؟ /کجایی ؟/ به خودش اومد /گفت /اینجا...م /هم.. همینجام.....
|