شعرناب

فقر فکری شاعر مدرن

گاهی یک مفهوم را نه می توان روی بنای یک جامعه نام برد نه زیر بنا و ایدئولوژی،بلکه کلیتی است که این مولفه ها را در خود دسته بندی می کند. ادبیات از موضوع های اساسی هر ملت و فرهنگی است که وظیفه ی تعیین مزر بین هنجارها و ناهنجارها، نشان دادن انسان به خود انسان و ... است که مهم ترین نقش آن بالا بردن فرهنگ یک جامعه است. ما اگر تمدن شهرهای جهان را به خاطر بیاوریم که هرکدام نقطه ی شروعی بودند برای باز کردن چشم و گوش بسته ی جهان.فرانسه و انقلابی که جهان و رفتار کندش را با نیرویی عجیب به جلو راند.آمریکا،که نشان داد در کمترین زمان می شود جوری یک فرهنگ مدرن را برپا کرد که هر فرهنگی قصد مهاجرت در آن را داشته باشد،ناخواسته در آن فرهنگ غالب هضم شود.و خوانش هر فرهنگی بدون ادبیات آن فرهنگ کاری است غیرممکن .چرا؟به دلیل اینکه :«ما وقتی فرهنگ های گوناگون را مورد بررسی و کنکاش قرار می دهیم و سعی می کنیم کارا به وسیله ی زبان خود آن فرهنگ انجام داده باشیم»(محمدعفدانلو،،نی،1391) یکی از مشکلات تئورسین های زبان فارسی این است که ادبیات را فهمی نظری در نظر می گیرند و فراموش می کنند که بخشی از آن را شهود در برمی گیرد. ما اگر نگاهی به تئوری های قرن بیست بیاندازیم می فهمیم این فرمالیست ها و سورئالیسمت ها و دیگر مکتب های علمی بودند که ادبیات را از معنای کلاسیک(وحی)آن جدا و روندی جدی در آن، در سطح جهان ایجاد کردند.«وجود،بودن نیست بلکه«بیشتر بودن»است» سوءتفاهم پیش نیاید شعر کهن در جای خود قابل احترام است و هنگامی «شعر کهن خشم ما را آن گاه برانگیخت که محافظان حریص آن ، در برابر هنر نو، خود را در پشت بناهای یادبود پنهان کردند»(مایاکوفسکی،نشر مینا1384،ص 7) در شعر ، به طور کلی ادبیات فارسی شاعر و نویسنده به ادبیات به عنوان یک (ادبیات خود مرجع)نگاه نمی کند،آ ن ها ادبیات را سعی در باز تولیدچیزی می دانند(حالا یا فرهنگ و یا واقعیت ها و... که گفتیم ادبیات خود چهارچوبی است که همه اینها را در خود جا می دهد) و هر بار سعی در باارزش کردن آن از طریق مولفه های بیرونی دارد.به عنوان مثال هنرمندی که به گونه ای که سعی در القا طبیعت و واقعیت و... با استفاده از متن خود دارد به این فکر نمی کند که هر متنی علاوه بر اینکه می تواند دال بر چیزی باشد مدلول نیز هست، اگر چیزی را پذیرفت همزمان آن را نفی کرده است.اگر از طبیعت نوشت ناخودآگاه از فراطبیعت هم سخن گفته است.چرا که به گفته ی گادمر«ما پیش از آنکه خانه را ترک کنیم وارد خانه می شویم».یا این پاراگراف از «پل دومان» که در خصوص ساخت و ساخت شکنی خود ادبیات نوشته است :«نیازی نیست که فقط به ساخت شکنی ادبیات بپردازد:می توان نشان داد که ادبیات خودش ،ساخت خود را میشکند،(تری ایگلتون،1390،ص200) بسیاری از مولفه در شعر و ادبیات به دلیل اینکه در ذهن و لایه ی ضمنی تخیل هنرمند شکل بستند ، آن را فرا طبیعت و یا حتی غیر واقعیت می نامند یا به طور کلی هر منتقدی در زبان فارسی متن را نفهمد آن را ذهنی می خواند و یا از این تئوری سوء استفاده های می شوند و هنرمندانی که قصد خود متفاوت نشان دادن دارن دست به تغییری در زبان می زنند که نه تنها مخاطب و منتقد سیاه روز بلکه خود مولف هم متوجه نمی شود چه نوشته است و باشعار ذهنی گرایی کار خود را توجیه می کنند.در صورتی که تنها وقتی که این ساختار شکنی ها در زبان قابل قبول است که خود ساختار و کنش هایی تازه ای ایجاد کنند چرا که هیچ جامعه و فرهنگی بی هنجارهایی را قبول نمی کند حالا ممکن است عده ای بپذیرند. همان طور که گفتیم بسیاری از منتقدان و تئورسین ها آن بخش از ذهن را که متوجه نشوند از طریق اسم های از طریق اسم هایی از قبیل سوررئالیسم، کوبیسم، پلاستیک و...برچسب گذاری می کنند در صورتی که هرکدام از این مکتب ها خود چهارچوب هایی دارند که اگر فکر کنیم که به راحتی می شود وارد حریمشان شد،احمقی بیش نیستیم باید گفت این بخش از ذهن هنرمند غریزه ای پنهان طبیعت است که هنرمند گاه نه تنها توان ادعای حق کلام را ندارد بلکه گاه مجبور است دست به همان بخش از ذهنی بزند که دیگران به اشتباه می اندازد. به نام کتاب "پگاه احمدی " توجه کنید :«این روزهایم گلوست»! این سطر را نمی شود واقعیت پنداشت و نه سورئال و نه کوبیسم و نه ...چرا که شاعر قصد نوشتن با اسلوب هیچ یک از مکاتب را نداشته .
هنرمند از دو طریق است که به لایه های ضمنی راه می یابد یا در فرم، شاعرانی که لایه های متعدد معنابیی دست یافتند را می توان «خیام»،«خواجه کرمانی» ،«فروغ فرخزاد»،«احمد شاملو نام برد و آن دسته که با زبان و فرم به این نتیجه رسیدن از این قبیل اند ، «بیدل دهلوی»،«صائب تبریزی»،«یدالله رویایی» و... و اما حد میان این ها شاعرانی که به هردو ارزش ، ارج نهادند و از هردو مولفه در رسیدن به لایه های متعدد«سود بردند از این دست بوند:«مولانا»،«حافظ»،«سعدی»و... (که شاعر معاصری در خور باشد نیافتیم).
و اما رسیدن به این ژرف ساخت ها هم در معنی و هم در فرم ارج نهادن به زبان است،اینکه به عنوان ابزار ارائه ی ذهنیت استفاده نکینم بلکه به عنوان یکی از مصالح کار خود به آن بنگریم، چرا که این زبان است که هم محتوا و هم فرم را می سازد.
«فقط آنجا که زبان هست، جهان آنجاست،یعنی :دائره ی پیوسته دگرگون شونده ی تصمیم و اثر ، عمل و مسئولیت(...) فقط آنجا که جهان فرمانروا است تاریخ در آنجاست. زبان یک دارایی به یک معنای آغازترین .(...) زبان یک کارافراز در اختیار انسان نیست،بلکه رویدادی است در اختیار برترین امکان انسان بودن قرار داد.»(هیدگر)
وقتی شاعر توانست در ژرف ساختن کار خود شکل های متفاوت و ناب تفکر را ارائه دهد به صورت اتوماتیک گشتاوری این ژرف ساخت(محتوا) را به رو ساختی (فرم)متفاوت تبدیل می کند .هرچقدر در ژرف ساخت شاعر روابط بین واژه ها را مخفی نگه دارد و از ارائه ی لخت تفکر بپرهیزد در فرم ما شاهد رفتاری متفاوت و غنی از دستور زبان هستیم در کار شاعران بزرگی همچون «مولانا»و... دیده ایم.
فراموش نکنیم برای رسیدن به ژرف ساخت و ارائه ی تفکری شاعر نیاز دارد گذشته و معاصر هنر را خوانده باشد.
وقتی «پروست» معتقد بود نتیجه ی آثاری بود که خوانده بود .البته عده ای هم اعتقاد دارند که بعضی اصول و مفاهیم در ذهن نقش بسته اند که ما آن ها را همچون موهبتی مستقیم از طبیعت ،به عنوان غریزه ی طبیعی... به عینیت می رسانیم»(نوام چاسکی،1389،صفحه 61)
شاعر در زبان با واژه ها و اسطوره ها و نمادها و...آنگونه رفتار نمی کند که در زبان نثر استفاده می شود،کار شعر خلق اسطوره ها و نماداست،تعریف و تحریف هرکدامشان با توجه به داده های ذهنی خود.
شاعر در زبان و واژه های خود برای هم زیستی با مخاطب خود ، با کشف های دوران ساز تطبیق پیدا می کند ، نه اینکه در توجیه وضع موجود با تعاریف کلاسیک یا گذشته داشته باشد،زبان هر شاعر با شاعر دیگر متفاوت است و به همین گونه زبان دیروز شاعر با امروز و آینده اش فرق می کند چراکه در حال آموختن است این آموختن ادامه دارد.چرا که می داند مفاهیم و معناها نه تنها سال ها تغییر می کنند بلکه روزانه متغییراند، شاعری به ژرف ساخت غنی دست می یابد که در رابطه ای بی میانجی با آنچه آموخته و طبیعت باشد.او کار ندارد فلان شاعر با فلان مولفه در زبان چه رفتاری داشته است،خودش در کنشی به رفتاری متفاوت می رسد.اکثر مفاهیم ذاتی ثابت دارند ، مانند عشق،جنگ ، نفرت شاعر در مواجه با این گزینه ها برای رسیدن محتوا و فرم غنی آنها را به همان شکل به کار نمی برد،بلکه برای این مفاهیم هم تعریفی تازه دارد جهان چه در کیت چه در جزء برای شاعر متغییر است.
شاعر از کلمات برای تحریک استفاده می کند او می داند این تحریک سازنده است و مخاطب گوشی برای شنیدن پند و اندرز ندارد و می داند زبانی که برای مخاطب پیشنهادهایی داشته باشد تن به شعار نداده است.او پیشنهاد به عنوان یک امر وانهاده در کار خود فکر می کند، و اما سریع هم تحریک نمی کند،کاری که حماسه در نثر انجام می دهد ،تراژدی و...
اما رفتار شاعر مدرن ما با این مفاهیم در شعر مدرن چگونه است؟
درشعر مدرن فارسی ژرف ساخت ورو ساخت های کار فراموش شدند یا لاقل کم اهمیت شمرده می شوند .شاعران مدرن این زبان تنها در واژگان به تغییر دست زدند آن هم نه در تغییر ریشه ای بلکه در تغییر ظاهری که در دهان می چرخد و لفظ پردازی ،شاعر مدرن فارسی با اسم ها کار دارند نه با چیزی که قرار است از آن اسم ها بدانند،همه می دانند، «بارت» در اتاق دارند و...
توجه این شاعر به اسم ها والفاظ باعث شده است ما در شعر با واژه هایی روبه رو شویم که نه تنها رفتار معیار با آن ها در دستور زبان بهم نریخته است بلکه گاهی دقیق تر شده اند .یعنی یک واژه را همان گونه در زبان معیار استفاده می کردند در زبان شعر جای دادند و نو بودن این واژه ها ، به دلیل تولید و اختراعات و کشفیات انسان آنقدر خشن و عصبی در شعر جا باز کردند که شاعران دیگر جرات استفاده از آن ها را پیدا نخواهند کرد،(کلمات نو وجودی مانند تلویزیون ، یخچال و... که جای کار زیادی دارند و اگر یک شاعر سعی در به کار بردن آنها داشته باشد،لزوماً مدرن نیست)
ما وقتی به گذشته ی شعر فارسی نگاه می کنیم با ابر شاعرانی روبه رو هستیم که در جغرافیایی مشخص نگنجیدند ، پا را از حدود فرهنگی فراتر گذاشتند و در دیگر رسوم ها رسوب کردند .واقعا دلیل چه بود ؟کم بودن علم ها و مسلط بودن به آن ها ؟ یعنی شاعر امروز نمی تواند به همان اندازه که به کارش مربوط است مسلط شود ؟مطمعناً تنها دلیل فقر جامعه شعری به اصطلاح مدرن ما عدم پیگیری و مطالعه است.یک شاعر وقتی با معمولی ترین اصطلاحات و مولفه های کار خود آشنایی نداشته باشد قرار است چه از آب در بیاید؟.متاسفانه سطح سواد شاعر مدرن ما کم تر از حد معموله و به دلیل غرور ی که به ادبیات کلاسیک دارد به اساتید خود ارج نمی نهند،ما اساتید بزرگی داریم که به ادبیات کلاسیک مسلط هستند اما این شاعر مدرن آن ها را سنت می شمارد و فراموش می کند بدون در دست داشتن گذشته ی خود نمی تواند فرزند امروز خود باشد.حافظه ی تاریخی را نه می شود انکار کرد و نه می شود خاک کرد،باید خواند و با مفاهیم تغییر یافته تطبیق داد.«سیمون دوبووار»در خاطرات خود می نویسد بعد از بیست سال تلاش توانست اولین اثر خود را چاپ کند، یعنی کسی بدون درک به شناخت نمیی رسد.
منابع
محمدعفدانلو،آشنایی با مفاهیم جامعه شناختی،نی1391
مایاکوفسکی،شعر چگونه ساخته می شود،ا.ع،ج.ر،نشر مینا1384
تری ایگلتون، پیش درآمدی بر نظریه ی ادبی،عباس منجر،مرکز 1390
نوام چاسکی ،زبان شناسی دکارتی ،احمد طاهریان 1389،)
ابراهیم عالی پور


2