شعرناب

نامه ای بدون پاکت ۵


نامه ای بدون پاکت ۵
به حرمت دستهایت، وسوسه ی لمس هیچ گلبرگی را نپذیرفته ام و به حرمت چشمهایت فرصت غرق شدن خویش به هیچ دریایی نداده ام.
در این ولایت که هوا را هم میفروشند و دشنام را با روکش ترانه ، من به کدام قرن تعلق دارم که هنوز میگویم دوستت دارم .
اگر آمدی من زیر تابوت خویش هستم به دنبال داروی خواب و گناهت تو این بود ابر بودی و نباریدی
ماه بودی و نتابیدی
جنین عاشق شده ام را ستمگرانه نزاییدی
رفتی
و ندانستی مرا هم در چمدانت گذاشته ای
و تفاله ام را در وعده گاه
اگر آمدی
برایم شعری بخوان
که قافیه اش عشق باشد
ردیفش من....


1