نامه ای بدون پاکت ۵ نامه ای بدون پاکت ۵ به حرمت دستهایت، وسوسه ی لمس هیچ گلبرگی را نپذیرفته ام و به حرمت چشمهایت فرصت غرق شدن خویش به هیچ دریایی نداده ام. در این ولایت که هوا را هم میفروشند و دشنام را با روکش ترانه ، من به کدام قرن تعلق دارم که هنوز میگویم دوستت دارم . اگر آمدی من زیر تابوت خویش هستم به دنبال داروی خواب و گناهت تو این بود ابر بودی و نباریدی ماه بودی و نتابیدی جنین عاشق شده ام را ستمگرانه نزاییدی رفتی و ندانستی مرا هم در چمدانت گذاشته ای و تفاله ام را در وعده گاه اگر آمدی برایم شعری بخوان که قافیه اش عشق باشد ردیفش من....
|