وصال و فراق در عشق پاک و متعالیآری ، امشب در این هنگامه که پاسی از شب باقی مانده است، با چشمانی که بتازگی خیسی و نمناکی بارش بارانی نابهنگام که سبب آن دلتنگی طاقت ویران کُن بود،دستانم را وا داشت به نگاشتن آنچه که سرچشمه اش قلب محزون یار و خویشتن....تصور اینکه پَر و بال خیال آدمی هم در گیرو دار دردهای فراق ،شکسته و ناتوان شود،ازبرای آنانیکه با نگارنده در التهابهاب قلب خود و یار،نابهنگام و نیمه شب در سلامت کامل،به حال مُردن افتاده باشند،ممکن و یحتمل بنظر می رسد.عشق که منتها علیه آغازین آن ،فراق،شکیبایی و حوصله ی عاشق و معشوق را درمینوردد،بقدری بار فراق را گران سنگ می سازد ،که هر از گاهی شب را به صبح رساندن و بسلامت طلوع خورشید را دیدن،به معجزه میمانَد تا اینکه تصور شود فقط دردی در سینه نَفَس ها را به شماره انداخته که سبب رخت بربستن سلامت در آن هنگامه شده باشد.براستی چه بحق و شایسته اذعان کرده اند قدما که گذران خلوت و شبانگاهان عاشق و معشوق بسان درد بیماری بمانند کرده اند که خود طبیب از علاج آن درد از بیمار ناامیدتر است!ازیراکه التهابهای قلب ،که با هر لهیب آن سلامت مجال ماندن نمیابد،ناچیزترین قیاس ممکن در این شباهت بناچار متصور است.در آن لحظات پرشور و شرر قلب که بسبب عشق مقدس و پاک است، در دوردستها که فاصله را از معنا تهی ساخته است،هر تپشی مضطرب از قلب که در سینه ی خود و یا یار احساس می شود،تحمل آن دشوارتر از هر دردی ممکن برای بشر است که در خیال آورد.میان فهمیدن و دانستن ،زمین تا آسمان تفاوت است،.قبل تر ها وقتی نوشته ای از دل ،اینگونه که نگارنده از سراسیمگی و اضطراب برانگیخته ی التهابهای فراق مینگارد،میخواندم،فقط موضوع را میدانستم !اکنون که مغروق قلب گشتم،فهمیدم هر کلمه از آن نوشته ها بقدری اندوه و درد را بهمراه داشته اند که نویسنده بیقین در یافتن واژگان که انتقال دهنده و یاری گر دردها بوده اند،بسان الان خویشتنم در مانده بوده است.بقدری این وسعت مسطح و نامتنهای فراق ازبرای عاشق و معشوق بینهایت می نماید،که ابتدایی ترین نشانه ی شادی و شعف آدمی که لبخند است،از لب گریزان است و چونکه لبخند در فراق هرگز تفسیری جز در خیال ازبرایش ممکن نیست ،.وقتیکه این دوری عظیم،نهایت درد فراق را به کام عاشق و معشوق می چشاند ،تصور وصال و شیرینی باشکوه ضیافت هر لحظه ی آن نه برای عاشق ممکن می نماید و نه معشوق،.تا آنجا که نگارنده در ادبیات و سرگذشت عاشقان و معشوقان پاک دل و مقدس ،و نیک ذات ،یافته است،شیرینی و اوج احساس وصال را یا شاعران غزلسُرا در غزلیات خود ب صُوَر خیال وصف کرده اند و یا اینکه خیال شیرین وصال در فراخُنای بینهایت فراق و رنجهایش،بسان چشمه ای سراب گونه،در نظر عاشق و معشوق،از دوردستها نمایان دیده میشود،مگر اینکه عشق در تدبیر ،خود ممکن بدارد و بس.زیرا عشق پاک و مقدس،سرچشمه اش آسمانی و از سوی متعالیترین و احسن الخالقین است وگرنه اینهمه زیبایی چه در فراق و چه در وصال ممکن نبود.ازینروست که عشق زیباست.یاسر
|