اشعار و ابیات ناب شعرای سبک هندی از تذکره کلمات الشعرای محمد افضل سرخوش(قسمت اول) اشعار و ابیات ناب شعرای سبک هندی از تذکره کلمات الشعرای محمد افضل سرخوش(قسمت اول) دکتر رجب توحیدیان استادیار و عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد سلماس حایل خورشید وحدت، رنگ هستی های ماست چون زمین از پیش بردارند، روز و شب یکی است (محمد ابراهیم انصاف) حایل خورشید وحدت شد غبار هستی ام چون بساط خاک بر چینند، روز و شب یکی است (محمد افضل سرخوش) به بیستون نظری کردم و یقین دیدم که کار تیشه ی فرهاد نیست، کار دل است (باقر داماد) عشق را با هر دلی نسبت به قدر جوهر است قطره بر گل شبنم و در قعر دریا گوهر است (رفیع خان باذل) از فنای خویش، خط کاملی بر داشتیم از میان جان و جانان، حایلی برداشتیم (رفیع خان باذل) هر کس که دل از مدار دنیا برداشت عبرت ز شمار کار دنیا برداشت گویند زمین بر سر گاو است، بلی گاو است کسی که بار دنیا برداشت (ملا بیخود نامدار خانی جامی نام) عوارض کثرت وهمی است ذات وحدت ما را خلل در شخص یکتا نیست گر قامت دو تا گردد (بیدل دهلوی) دویی کی ذات وحدت را به کثرت رهنما گردد؟ خلل در شخص یکتا نیست گر قامت دو تا گردد (محمد افضل سرخوش) شخص پیری، نفی هستی می کند، هشیار باش صورت قد دو تا آیینه ی ترکیب لاست (بیدل دهلوی) صورت قد دو تا آیینه ی ترکیب لاست جلوه گاه نقش پیری، تخته ی مشق فناست (محمد افضل سرخوش) بی تکلف مرگ هم آسان نمی آید به کف از تماشای دو عالم چشم باید دوختن (بیدل دهلوی) نیست از شمع اجل آسان نگاه افروختن از تماشای دو عالم چشم باید دوختن (محمد افضل سرخوش) خانه زادان وفا را ناله می باشد مدام شیون ایجاد است چینی ماتم فغفور را (حافظ محمد جمال«تلاش») به روز عید، هر شاه و گدا گم می کند خود را تو رفتی بر سمند ناز و من از خویشتن رفتم (حافظ محمد جمال«تلاش») راهرو را رهنما افتادگی ها می شود هرکجا پایی بلغزد، جاده پیدا می شود (میر مفاخر حسین ثاقب) ز رفعت بیشتر باشد صلابت خاکساران را ز بالا سوی پستی هرکه بیند، در هراس آید (میرزا محمد ایوب جودت) مردان از این بیابان، رفتند لنگ لنگان بنگر که پای چوبین، منصور را ز دار است (میرزا محمد ایوب جودت) کیست کز جاده ی چاک جگر آگاه بود ورنه تا دوست رسیدن چه قدر راه بود؟ (میرزا محمد ایوب جودت) بزرگان را بود اسباب شهرت مایه ی نقصان به چشمم ماه نو در شیشه ی افلاک، مو باشد (میرزا محمد ایوب جودت) از تو تا دوست یک نفس راه است تو حبابــــــــی و بحر الله است (حسین مشهدی) در حقیقت دگری نیست، خداییم همه لیک از گردش یک نقطه جداییم همه (محمد بیگ حقیقی) عمر اگر خوش گذرد، زندگی خضر کم است ور به ناخوش گذرد، نیم نفس بسیار است (میرزا حسن بیگ رفیع) برندارد عشق، هرگز دست از دامان حُسن گر بسوزی سرو را، قمری سمندر می شود (آقا رضی) محبت را پس از قطع محبت، لذتی باشد که شاخ نخل پیوندی به از اول ثمر گیرد (محمد رضا کشمیری) ابیاتی از محمد افضل سرخوش: -مبند دل به زر و مال این جهان سرخوش! به هر دو دست صدف سان مچسب گوهر را -نیست ذوق گفتگو طبع مآل اندیش را می کنم چون خامه خود پامال حرف خویش را -منعمان را حرص زر باقی است تا روز شمار تشنه آخر تشنه خیزد گر کِشد دریا به خواب -کجا فقیر به دل جا دهد توانگر را زمین فرو نبرد همچو قطره گوهر را -از خوشه ی انگور عیان شد که در این باغ شیرازه جمعیت دلها رگ تاک است -از ورق گردانی دوران کسی وارسته نیست در همه دیوان او یک مصرع برجسته نیست -ز احسان ببند رخنه ی دیوار دشمنی زخم دهان پر گله را لقمه مرهم است -بر اوج جاه، دماغ هوس رسا گردد به پشت بام، دو بالا صدای پا گردد -کفر و دین متفق به وحدت اوست سخن هر دو لب یکی باشد -تنزل پیشه کی از تیره روزی ها حزین باشد؟ که بالا شام گر شد ،صبح در زیر زمین باشد - محال است این که بعد از مرگ هم دست از تو بردارم که گر من خاک گردم، گرد دامان تو خواهم شد -چنان بی روی او آماده ی شیون بود گلشن که گر ناخن زنی بر ساغر گل، در صدا آید -رزق را روزی رسان مقدار هر پیمانه داد خوشه را چندین شکم داد و به هر یک دانه داد -از زر و مال جهان، عریاتنان وارسته اند غنچه سان اندر گره خود را چو گوهر بسته اند -ناله ی ما صورتی بگرفت، بلبل ساختند لخت های دل به یک جا جمع شد، گل ساختند -هموار ز کس نبیند آزار نتوان کف دست را گزیدن عشقم چنان گداخت که موران تربتم عضوی نیافتند که ناخن فرو کنند (شانی تکلّو) پنجه ی اهل سخا بر جانب دست گدا وقت رفتن غنچه است و وقت برگشتن گل است (ملّا شیدا) جفا نگر که به دیوان عشق می طلبند ز آب دیده ی بلبل، حساب خنده ی گل (ملّا شیدا) شهید حسرت آغوشت ای نازک بدن! گشتم به جای موی سر در ماتمم، بند قبا بگشا (ملّا شیدا) آمده ی فنا نکند زندگی قبول دست رد است رعشه ی پیری حیات را (شعیب) غریق بحر وحدت، جلوه ی کثرت نمی بیند به زیر آب نتوان دید موج روی دریا را (شعیب) رشته ی نظاره خود بین کم از زنّار نیست چشم پوشیدن ز خود، خود را مسلمان کردن است (شعیب) چون دو ناخن هر دو عالم را به هم آورده اند عاشقان تا خار را از پای خود بیرون کنند (شعیب) بر روی غافلان جهان خنده ی سپهر از رود نیل، کوچه به فرعون دادن است (صائب تبریزی) طاعت کند سرشک ندامت گناه را بارش سفید می کند ابر سیاه را (صائب تبریزی) زینت خود ساخت دولت، هر چه را رد کرد فقر مشعل شاه از کهن دلق گدایان روشن است (منسوب به صائب) پیشانی عفو تو را پر چین نسازد جرم ما آیینه کی بر هم خورد از زشتی تمثال ها؟ (صائب تبریزی) طلبکار خدا را منزل از ره دور تر باشد به دریا چون رسد سیلاب، آغاز سفر باشد (صائب تبریزی) پاک طینت را کمالی نیست دانشور شدن هیچ حاجت نیست خاک کربلا را زر شدن (صائب تبریزی) کم طالعی نگر که من و یار چون دو چشم همسایه ایم و خانه هم را ندیده ایم (صیدی تهرانی) در جهان بود از این پیش نشاطی و کنون ما مکافات کشِ عشرت آن یارانیم (صیدی تهرانی) آبم بکن ای شرم! به نزدیکی آن کو شاید به غلط، یار ز من دست بشوید (طالب آملی) هر سنگ که بر سینه زدم نقش تو بگرفت آن هم صنمی بهر پرستیدن من شد (طالب آملی) لب از گفتن چنان بستم که گویی دهان بر چهره زخمی بود و به شد (طالب آملی) بهم این دستگیری منعمان را عین نادانی است بدان ماند که دست کور را دست دگر گیرد (میر محمد طاهر حسینی) جدا از هستی خود شو که هم رنگ صفا گردی اگر قالب تهی از خود کنی، ماه سما گردی (میر نظام الدین احمد«طالع») اهل دنیا را ز غفلت زنده دل پنداشتم خفته دایم مرگان را زنده می بیند به خواب (ناصر علی سرهندی) اهل همت را نباشد تکیه بر بازوی کس خیمه ی افلاک، بی چوب و طناب افتاده است (ناصر علی سرهندی) توبه های نفس باز پسین دست رد است بی خبر! دیر رسیدی، درِ منزل بستند (ناصر علی سرهندی) همت درویش از منعم شدن کمتر شود از چکیدن باز ماند قطره چون گوهر شود (ناصر علی سرهندی) ناخن زدم به سینه و بر سنگ کعبه خورد نزدیک بود راه و نشان دور داده اند (عظیمای نیشابوری) بی کمال از پی صحبت چو خودی می خواهد چون زن زشت که از همدمی کور خوش است (حکیم میرزا محمد«عالی») بی برگی منعم بود از کثرت سامان لب تشنگی بحر ز بسیاری آب است (ملّا عارف لاهوری) چه یاری بهتر از کردار خیر اندیش می خواهی؟ چه حُسنی خوش تر از حُسن سلوک خویش می خواهی؟ (عامل) چاه راه خویش گردیدند چون گرداب ها همّت ارباب دنیا بس که پست افتاده است (غنیمت)
|