زلیخا و تحلیل عشق و مکر زنانهدر میان انبیا علیهمالسلام تنها کسی که به اتهام فحشا مبتلا شد، حضرت یوسف علیهالسلام بود. البته وجاهت و زیبایی وی بود که زمینه چنین اتهامی را به ایشان آماده کرد. وی به سبب داشتن زیبایی در میان انبیا، به یادکرد از داشتن دانش «تعبیر رویا» ممتاز گردیده است و قرآن کریم از تعبیرهای وی نسبت به رویاها گفته است. میان زیبایی و دانش تعبیر، ارتباط است. زیبایی ایشان چنان است که هیچ پیامبری حاضر نیست بگوید من از یوسف زیباترم و حتی رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله نیز چنین بیانی ندارد؛ بلکه میفرماید: «من از یوسف ملیحتر و نمکینتر هستم.»(1) با آنکه پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله فرزندانی همچون فاطمه علیهاالسلام ـ که حورای انسیه است ـ و قمر بنیهاشم را دارد، ولی هیچگاه زیبایی خود را با حضرت یوسف علیهالسلام مقایسه نمیکند و از ملاحت خویش سخن میگوید. بسیار مهم است که دانسته شود پیامبری چون یوسف علیهالسلام ـ که سرآمد زیبارویان عالم است و صاحب علم رویا، تعبیر، فراست و درایت است ـ در برخورد و روابط اجتماعی خویش با زنان ـ آن هم با زنی که عاشق و شیفته وی میگردد ـ چگونه مَنِشی دارد؟ البته در این زمینه، تنها آیاتی را خاطرنشان میشویم که بیشترین تقارب را به بحث فقهی حاضر ـ حکم صوت غنایی زنان ـ دارد. ما همین آیات را با دید استنباط قواعد و اصول تعبیر خواب، در کتاب «اصول و قواعد تعبیر خواب» تفسیر و تبیین نمودهایم. قرآن کریم میفرماید: «چون یوسف علیهالسلام به جوانی رسید، به او حکم و علم دادیم و پاداش نیکوکاران را این چنین خواهیم داد. و کسی که یوسف علیهالسلام در خانه او بود (زلیخا) با او مراوده نمود و از یوسف کام خواست و درها را بست و گفت: بشتاب به سوی چیزی که آماده شده است. یوسف گفت: پناهگاه خداست، همانا او پروردگار من است و جایگاه مرا نیکو نموده است، و ظالمان به رستگاری نمیرسند. در این هنگام، آن زن خواهش آن امر زشت را از یوسف علیهالسلام نمود و اگر یوسف برهان پروردگار را نمیدید، به او توجه میکرد. اینچنین، بدی و زشتی را از یوسف برگردانیدیم. همانا او از بندگان خالص ماست. آن دو به سوی در شتافتند و زلیخا پیراهن یوسف را از پشت درید؛ در این حال، عزیز مصر را در آن کنار یافتند. زلیخا گفت: جزای کسی که به اهل تو اراده بد نماید، چیزی جز زندان یا عذاب دردناک نیست.»(2) تعبیر « وَلَمَّا بَلَغَ اَشُدَّهُ» در اصل آیه میرساند که حضرت یوسف علیهالسلام به هنگام شیفتگی زلیخا به وی، نهتنها کودک نبوده، بلکه در سنین آغازین جوانی و رشد به سر میبرده و مراوده یاد شده در همین ایام بوده است. تعبیر « فِی بَیتِهَا» نکتهای را خاطرنشان میشود و میگوید این ماجرا در خانه زلیخا انجام شده است؛ یعنی خانهای که همچون خانه محلههای فقیرنشین نبوده است که در خانهای صدمتری چندین نفر زندگی کنند؛ بلکه منزل و قصری بزرگ بوده است. به صورت طبیعی، در چنین مکانهای باز و خانههای بزرگ، انسانهای کمی هستند. همچنین در خانه زلیخا چنین نبوده است که دهها نفر خدم و حشم مزاحم اهل خانه باشند؛ بلکه آنان در جای خود، و دور از حریم اندرونی به سر میبردند. در آن خانه، تنها یوسف با زیبایی وصفناپذیر و زن عزیز مصر که او نیز ملکه زیبایی بوده است، وجود داشتهاند. پیامبر خدا در چنین فضای در بستهای به سر میبرده است؛ چنانکه میفرماید: « وَغَلَّقَتِ الاْءَبْوَابَ»؛ آن زن برای اطمینان، درها را بست تا هیچ مزاحمی نداشته باشد و کسی نتواند به آنجا وارد شود. زلیخا میگوید: « هَیتَ لَک»؛ «من در اختیار تو هستم!»، ولی یوسف به خداوند پناه میبرد و میگوید: « مَعَاذَ اللَّهِ»؛ حضرت یوسف با نهایت تقوا و با وجود اینکه چون شیشهای در کنار سنگ قرار دارد، نمیشکند. این آزادمنشی است که انسان، داخل دهان شیر برود و هضم نگردد، و این رهبانیت است که در فراز و فرود زندگی، آدمی کولهبار خویش را برگیرد و فرار را بر قرار ترجیح دهد. حضرت یوسف علیهالسلام در دورانی قرار داشت که میتوانست فرار کند و به خانه پدر بازگردد و به مصداق زمین خدا گسترده است(1)، خود را از این مهلکه برهاند؛ آن هم پیش از آنکه چنین حوادثی برای وی رخ دهد؛ ولی آن حضرت علیهالسلام این کار را نمیکند؛ چرا که او پیامبری است موفق و فیروز که حتی بر پدر خویش نیز برتری یافت. تفاوت این پسر و پدر بسیار است؛ اگرچه نمیخواهیم وارد این بحث شویم و آن را به جایگاه خود و به بحث «تفضیل الانبیاء» ارجاع میدهیم. یوسف که جوانی زیبا و دلرباست، با زن مست و رعنایی چون زلیخا، در یک خانه میماند و به گناهی نیز آلوده نمیشود. این امر، آزادمنشی حضرت یوسف علیهالسلام را میرساند و تقوا و یاد خدا در اینجاست که خود را نشان میدهد. باید توجه داشت که « هَمَّتْ بِهِ» مطلق است، اما « وَهَمَّ بِهَا» اطلاق ندارد؛ از این رو، اهل سنت در تفسیر آن به خطا رفتهاند و برآنند تا ساحت انبیا را همچون خلفای خویش از عصمت دور سازند، از این رو میگویند یوسف به او میل کرد. به فرمایش امام صادق علیهالسلام نباید گفت « وَهَمَّ بِهَا»؛ بلکه باید گفت: « وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ اَنْ رَاَی بُرْهَانَ رَبِّهِ» و «وَهَمَّ بِهَا»مقید گردیده است. « وَاسْتَبَقَا الْبَابَ»؛ یوسف با آزادمنشی تمام، همه چیز را تحمل میکرد و تن به تن، در مقابل زلیخا میایستاد؛ اما چون زلیخا بر آن بود تا خویش را در تالار آینه به صورت کامل برهنه سازد، نگاه به هرجای آن اتاق، نگاه به حرام و بدن عریان زلیخا بود؛ از این رو، حضرت تلاش کرد خود را از آن تالار بیرون بکشد؛ اما فرار نکرد، بلکه خود را به بیرون از اتاق و تالار آیینهای رساند. بیرون رفتن از آن اتاق، مانند بلند شدن از مجلس شراب بود. اگر کسی در مجلس شراب بنشیند، مرتکب حرام شده است؛ بنابراین باید برخیزد و از آنجا برود. حضرت یوسف نیز تا جایی که کار بحرانی نشده بود، معاذاللّه گفت؛ ولی وقتی دید زلیخا بر آن است تا خود را عریان سازد، وظیفه خود را در ترک آن خانه آیینهای دید. در این هنگام که جناب یوسف علیهالسلام تلاش میکرد خود را از آن تالار بیرون ببرد، زلیخا او را دنبال نمود و پیراهن او را از پشت گرفت؛ بهطوری که لباس حضرت دریده شد و ناگاه، عزیز مصر ـ که کنار در بود ـ آن دو را دید و زلیخا که به مقصود خویش نرسیده بود و آبروی خود را نزد شوهر در خطر میدید، به یوسف علیهالسلام تهمت زد و برای او حکم صادر کرد. پیش از این نیز گفتیم که همه و بهویژه زنان، باید از حضرت یوسف علیهالسلام الگو بگیرند و چون فضای معصیت برای آنان پیش آمد، «معاذ اللّه» گویند و از باطل تمکین نکنند، بلکه باید بتوانند از خود دفاع نمایند. باید به زن، بالا بردن توان و مهارتهای دفاعی را آموزش داد تا بهراحتی تن به معصیت ندهد. در این حکایت، حضرت یوسف علیهالسلام با منتهای آزادمنشی، نهایت تقوا را از خود آشکار میسازد و معاذ اللّه میگوید، و شتابان بر آن است تا از اتاق بیرون رود و در مقابل معصیت و گناه، از خود قدرت دفاع داشته باشد، نه اینکه تسلیم و سرسپرده گردد؛ چنانچه این معنا، در آیه یاد شده دیده میشود. فراز « وَقَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ» میگوید میان یوسف و زلیخا درگیری پیش آمده است و آنان با هم گلاویز شده بودند. اما نکتهای که از آن یاد نکردیم، این است که حضرت یوسف علیهالسلام پیش از این ماجراها، صحنه را خالی نکرد؛ چرا که وی بنده و غلام زلیخا و عزیز مصر بود و تا زمانی که اطاعت از او به گناه نینجامد، بر وی واجب است از آنان اطاعتپذیری داشته باشد؛ اما چون مولا امر به انجام گناه نماید، باید گفت: «لا طاعه لمخلوق فی معصیه الخالق»(1). این رفتار حضرت یوسف علیهالسلام وظیفهشناسی ایشان را میرساند. بزرگمنشی؛ زمینه دوری از احترامهای تصنعی درست است که کرده عزیز مصر و زلیخا حجت نیست و تنها عمل حضرت یوسف علیهالسلام است که باید مورد اهتمام باشد، اما باید انصاف داد که عزیز مصر نیز در مواجهه با این رخداد بسیار بزرگ، آزاد منشانه و غیر مستبدانه عمل میکند. او با آنکه خطاب به یوسف میکند و با او سخن میگوید، اما در واقع به زلیخا کنایه میزند و به او میگوید: «برای گناه خویش آمرزش خواه، که تو از خطاکاران هستی.»(2) اما در این زمینه، هیچگونه خشونتورزی و رفتار مستبدانه یا تنبیهی انجام نمیدهد. اگر در خانهای رابطه زن و شوهر همچون رابطه کارگر و کارفرماست، باید این هشدار را به مرد داد که همسر وی او را دوست ندارد و این اصلی روانشناسی و حقیقتی اجتماعی است. همسری که همچون کارگر رفتار میکند، هرچند بارها و بارها به مرد بگوید قربانت گردم، وی باید بداند که آن زن دروغگویی حرفهای و مظلومنماست و این حرف را از ترس میزند تا مبادا مورد اذیت و آزار شوهر قرار گیرد یا نان او را قطع کند یا ناسزاهای او را علیه خود و خانوادهاش بشنود. در این آیات میبینیم که هم یوسف نبی، آزادمنشی و تقوای بینهایتی دارد و هم عزیز مصر با زلیخا و همسر خود آزادمنشانه برخورد میکند. اگر ما بتوانیم این رفتارهای آزادمنشانهای را که قرآن کریم برای ما بیان میدارد، به تصویرِ نمایش بکشیم و آن را در قالبهای گوناگون هنری و نمایشی به دنیا عرضه نماییم، عقاید پوسیده و خرافی دنیای کنونی سقوط خواهد کرد. اگرچه متاسفانه رفتار ما هماهنگ با آموزههای قرآن کریم سامان نیافته و از ارزشهای قرآنی دور ماندهایم، تا چه رسد به آنکه بخواهیم در اخلاق و رفتارِ جهانیان، تغییری ایجاد کنیم. آگاهی زنان مصر از عشق زلیخا ماجرای عشق زلیخا به یوسف، در میان خانه زلیخا پنهان نماند و خبر آن به بیرون رسید. زنان مصر این حادثه را برای هم بازگو میکردند. زنان اشرافی که نسبت به زلیخا حسادت داشتند، او را ـ بهویژه به سبب اینکه همسر عزیز مصر است و عاشق جوانی شده که با او همرتبه نیست و غلام او به شمار میرود ـ سرزنش و نکوهش میکردند. زخم زبان و مکر آنان به گوش زلیخا رسید و وی تصمیم به انتقام از آنان گرفت: «و زنان شهر گفتند: همسر عزیز مصر با غلام خود رابطه دارد و از او کام میخواهد و شیفته و عاشق غلام خود میباشد. ما او را در گمراهی آشکار میبینیم. چون زلیخا مکر آنان را شنید، به دنبال آنان فرستاد و تکیهگاهی درست کرد و به دست هر کدام کارد و ترنجی داد و به یوسف گفت: بر ایشان بیرون آی. وقتی زنان او را دیدند، وی را بزرگ داشتند و بدون توجه، دستهای خود را بریدند و گفتند: پاک است خدا! این بشر نیست؛ بلکه تنها فرشتهای بزرگوار است. زلیخا چون بهت و شگفتی آنان را دید، گفت: این غلام، همان است که مرا بر عشق او سرزنش میکردید. همانا من برای کام گرفتن از او با وی مراوده داشتم؛ پس او خویشتندار بود و اگر کاری را که از او خواستم، انجام ندهد، یوسف را به زندان میافکنم و او را خوار میدارم. یوسف علیهالسلام گفت: پروردگارا، زندان از آن چیزی که آنان از من میخواهند، بهتر است. پروردگارا، اگر کید آنان را از من دور نداری، به سوی ایشان میل میکنم و از نادانان میگردم. با این توجه، خداوند دعای وی را پاسخ گفت و کید آنان را از او دور ساخت. همانا او بسیار شنوا و داناست.»(1) اینکه در اصل آیه شریفه آمده است: « وَقَالَ نِسْوَهٌ»؛ کوتاه و به اشاره بگوییم که بر سخن بیشتر زنان، حتی بهترین آنان نمیتوان اعتماد کلی داشت؛ زیرا بیشتر آنان بر سخنگویی دور از حقیقت، رزمایش و مانور دارند تا بیان واقعیت. زلیخا بعد از مکر زنان مصر در سرزنش وی، زنان زیباروی شهر و به اصطلاح «بالا شهریها» را خواست و حضرت یوسف علیهالسلام به امر زلیخا بر آنان وارد شد تا با دیدن زیبایی وی، به تردید افتند. چنین نیز شد و آنان گفتند: او بشر است یا فرشتهای کریم. جای این پرسش است که: یوسف علیهالسلام ، زنی چون زلیخا و مکر وی و نیز زنان اشراف شهر را بهنیکی میشناسد و شرایط زنان مرفه و بالانشین شهر را ـ که به صورت غالب، مست و شیدا هستند ـ میداند، چرا به جمع آنان داخل میشود تا دچار مشکل گردد؟ مگر مقدمه حرام، خود حرام نیست؟ ورود این جوان زیباروی در جمع زنانی مست، شیدا و زیبارو، اگر دستکم برای وی مشکلی پیش نیاورد، آنان را به مشکل میاندازد. حال، چرا یوسف علیهالسلام چنین کاری را کرد؟ در پاسخ باید گفت: یوسف علیهالسلام شناگری ماهر است و اگر به عمق دریا رود، غرق نمیشود. او خود را در امواج بلا میافکند، اما به گناه آلوده نمیشود. در ضمن، وظیفهشناسی یوسف نیز در اینجا جلوه میکند و از مولای خود اطاعتپذیری دارد؛ از این رو بر زنان وارد میشود. زنان اشراف مصر، که به طور طبیعی بیشتر از زیبارویان هستند، با دیدن زیبایی یوسف گفتند: « حَاشَ لِلَّهِ»و زیبایی او را تحسین کردند. این در حالی است که غالب انسانهای زیبا، تکبر دارند و حاضر نیستند بپذیرند زیباتر از آنان نیز وجود دارد؛ ولی همین متکبران، با دیدن زیبایی یوسف علیهالسلام ، رخ باخته و یوسف را فرشتهای یافتند. یوسف در این هنگامه، با زنان نبود؛ بلکه با خدای خویش نجوا میکرد و به راز و نیاز با او رو آورده بود. او به خداوند عرض میدارد: «پروردگارا، زندان برای من از آنچه این زنان از من میخواهند دوستداشتنیتر است.» این رویکرد یوسف، فرمایش معصوم علیهالسلام را به یاد میآورد که: «خالطوا الناس بابدانکم و زایلوهم بقلوبکم و اعمالکم(1) = با مردم باشید، ولی در عمل و کردار خود، همراه با آنان مباشید.» یوسف با آنکه در میان زنان بود، با آنان نبود و با خدای خویش دمخور بود و نجوا داشت. هر مومنی باید اینگونه باشد و به جای رهبانیت یا گریز از میدان، آزادمنشانه تقوای خود را ظهور دهد و محک زند. البته درست نیست کسی خود را به امواج بلا بسپارد تا چگونگی و چیستی و قدرت تحمل خود را بیازماید؛ بلکه باید خود را در صحنههای طبیعی که در مسیر زندگی پیش میآید، آزمود. به قصه زلیخا باز می گردیم. برخورد جناب زلیخا با یوسف در تعبیر «هیت لک»؛ یوسف را به خود خواند و گفت برای تو آمادهام و «لقد همّت به» آن زن در خواهش خود اصرار ورزید آمده است و وی محبت خود به یوسف را در کلام و کردار خود ظاهر میسازد و خود را در مقابل یوسف میبازد و به انحراف میافتد و عقاید خود را نادیده میانگارد و راه و رسم خطا پیش میگیرد؛ در حالی که زلیخا خود پری چهره زیبارویی بس رعنا بوده است. از سخن پری چهرگان آن دیار و صحبت زلیخا نسبت به یوسف، بهخوبی میتوان علاقه آنها را بهدست آورد که نسبت به محبوب زلیخا «قد شغفها حّبا»؛ محبت دل او را چیره و فریفته ساخته است، میگفتند و زبان طعنه بر آن زیباروی دلباخته میگشودند؛ اگرچه به قول معروف، زنها خالی میبستند و باید گفت: «انّا لنریها فی ضلال مبین»؛ همانا ما آن زن را در گمراهی آشکار میبینیم، ولی هنگامی که نوبت به خودشان رسید، همه آنان خود را در دام یوسف گرفتار دیدند و دست خویش را در بریدن ترنجی از ترنج تشخیص ندادند. زیبارویان مصر و پری چهرگان آن دیار که تمامی از گلرخان طبیعت بودند، چنان گرفتار آمدند و خود را باختند که هرچه داشتند در مقابل یوسف از دست دادند و خود را نیز در راه او نهادند و از خدا استمداد جستند: «فلمّا راینه اکبرنه، وقطعن ایدیهنّ وقلن حاشا للّه ما هذا بشرا، إنّ هذا إلاّ ملک کریم»؛ چون یوسف را دیدند در زیبایی او حیران شده و دستهای خود را بریدند و گفتند: ماشاءالله، این پسر نه آدمی است بلکه فرشتهای است بسیار زیبا. هنگامی که زنها یوسف علیهالسلام را دیدند که بر آنها وارد شد، چنان چشمهایشان را خیره کرد و او را چنان بزرگ و دلپذیر دیدند که دیگر در چشمهایشان جایی برای دیدن کارد و دست و میوه باقی نماند. نه کاردهای زیبا، دستهای نازنین آنها را میدید و نه آن چشمهای زیبا کارد و دستهایشان را میدید و نه دستهای بلورین و زیبا، تاب و تحمل خودداری را داشتند و از میان آن کاردها و دستها و دیدهها، فقط خون بود که دیده میشد، آن هم بریده آن؛ زیرا جز یوسف علیهالسلام را نمیدیدند و با زبان حال و شور دل و قلبی لبریز از عشق و محبت سرود «حاشا للّه ما هذا بشرا إن هذا إلاّ ملک کریم» سر میدادند و با خود میگفتند: خدایا، این کیست؟ آیا بشر و آدمی است؟ نه، نه! او جز ملک، آن هم فرشتهای بزرگوار نمیباشد. آن زیبارویان و پری چهرگان به قدری یوسف را در حد بالایی از جمال و زیبایی دیدند که او را از سنخ خود به حساب نیاوردند و گفتند: این جز فرشته و آن هم فرشتهای والامقام نمیباشد. اینجاست که زلیخا آنها را به بازی میگیرد و میگوید: «فذلکنّ الذی لمتنّنی فیه»(1)؛ این همان یوسفی است که شما مرا در عشقش ملامت کردید و طعنه زدید، دیدید که چگونه اختیار خود را از دست دادید و یکجا بر او دل بستید و دست از ترنج نشناختید. همه زنان همچون زلیخا در جمال و زیبایی جناب یوسف اتفاق نظر داشتند و آن هم نه تنها آن زیبارویان وی را زیبا میدانستند؛ بلکه زیبایی وی در حدی بود که او را از سنخ زیبارویان آدمی به شمار نمیآوردند. درباره این مجلس بحثهای فراوانی پیش میآید که مقام را گنجایش طرح آن نیست و برای نمونه میتوان پرسید حضرت یوسف چگونه بر آن زنان وارد شد و چرا وارد شد؟ آیا به اذن زلیخا به آن مجلس درآمد و آیا این دستور را معصیت الهی نمیدانست؟ آیا یوسف میخواست زلیخا را از زیر بار طعنه به در آورد و به آن زنها بفهماند که شما در حد زلیخا نمیباشید و تاب و تحمل دیدار لحظهای از آنچه زلیخا بسیارش را دیده، ندارید؟ آیا عشق زنها که بدون اراده و اختیار بوده و ناگاه با یوسف روبهرو شدند و «حاشا للّه» گفتند و به خدا پناه بردند مورد مذمت است یا خیر؟ و خلاصه چه حد و مرزی برای چنین عشقهای غیر ارادی میباشد و آیا زلیخا راهی برای گریز از این عشق که عصیان هم بوده، داشته است یا خیر و بسیاری از پرسشهای دیگر که در این مقام قابل بیان نیست. زیبایی یوسف، دل از تمامی زنان میربود؛ در حالی که آن زنان تمامی از پری چهرگان و زیبارویان آن دیار بودند. جناب یوسف مصداق کاملی برای «فتبارک اللّه احسن الخالقین»(2)؛ آفرین بر قدرت بهترین آفرینندگان، بود؛ چنان که حقتعالی در همین سوره میفرماید: «وشروه بثمن بخس؛ دراهم معدوده، وکانوا فیه من الزاهدین»(3)؛ آنان او را چه ارزان فروختند و به اندک پولی او را از دست دادند و آنان چقدر مغبون و زیانکار گشتند. حق تعالی بهخاطر این پری چهره برتر از فرشته و نوع سیر و سلوک او، داستانش را «احسن القصص»؛ یعنی بهترین داستانها و بلکه بهترین داستانهای قرآنی نام نهاده است. از سراسر این شواهد میتوان موقعیت بسیار بالای جناب یوسف را در زیبایی و جمال بهدست آورد و به این باور رسید که خوبی را خوبرویان دارند و افراد بدسیرت از مواهب ظاهری نیز همانند مواهب باطنی بیبهرهاند و هر کس حسن و وصف خوبی دارد، به هر دین و مذهب و یا بدون هر دین و مذهبی که باشد بهطور یقین راه به جایی دارد و اگر نواقصی داشته باشد، هیچ یک از آنها موجب نفی کمال وی نمیشود. زیبایی و کمال هر دو برای همیشه در هم آمیخته است و در واقع از بهترین مصادیق کمال، همان زیبایی است. زیبایی جلوهای گویا از ظهور جمال مطلق و چهره روشنی از هویت الهی است. زیبایی هنگامی که با صحت و سلامتی اعضا و جوارح آدمی همراه گردد و فرد زیبا از نقص عضو نیز دور باشد، مورد غبطه و رشک و حسد همگان قرار میگیرد و این دو هنگامی که با پاکی باطن و سلامت نفس و روشن ضمیری فردی همراه گردد، بهطور حتم و یقین عنایات الهی را بر خود داشته و این چنین فردی از اولیای خداوند و از بندگان خوب پروردگار به شمار میآید. بهطور کلی همواره چنین است که کمال باطن با صفای ظاهر و سلامت اعضا و جوارح در هم آمیخته است و عقل سالم در بدن سالم است و خوبان خوب هرگز و هیچ گاه بیبهره از زیبایی و جمال و بهخصوص صحت و سلامت اعضا و جوارح نمیباشند، اگرچه ممکن است فرد خوبی ظاهر زیبایی نداشته باشد که این خود حکایت از کمبودی در آن فرد میکند و یا شخص نادرست و بدکاری از زیبایی و سلامت ظاهری برخوردار باشد که این امر نیز حکایت از حسن باطن و نوعی از روشنایی ضمیر آن فرد میکند و همیشه این دو دسته در درون زندگی و سراسر عمرشان درگیر حوادث مختلف و ناهنجاریهای متعدد و متشتت خواهند بود؛ ولی آن دسته از مردمانی که بیبهره از ظاهر خوب و زیبایی هستند یا نقص عضوی نیز دارند و از حسن باطن نیز بیبهرهاند، از عقب ماندگان مخلوقات آدمی میباشند و کمتر نقشی را میتوانند در جامعه و مردم داشته باشند، چه این کمبودها در نهاد و نژاد آنها باشد و یا از عمل آنان ناشی شده باشد. در انسان هرچه زیبایی کامل شود، ظهور و بروزی از جمال مطلق و مطلق جمال میباشد؛ ولی زیبایی و جمال منحصر به انسان نیست و تمام موجودات و اشیا از آن جمال و جلال مطلق بهنوعی از نسبیت برخوردارند و هر یک از این موجودات و اشیا مظهریت خود را بهخوبی حفظ میکنند و سینه به سینه همگان ابراز وجود میکنند. تمام موجودات و اشیای هستی، هر یک بهنوعی به جمال الهی رهنمون میگردند و او را نشان میدهند؛ بلکه میتوان گفت: تنها ظهور او هستند و همه در نظم خاصی و با هماهنگی مشخصی که درک آن چندان آسان نیست، آن جمال جمیل را بیان میکنند و بلکه تمامی موجودات بیان همان حقیقت میباشند. درک زیبا و زیبایی با آن که امری طبیعی و از مفاهیم و معانی وجدانی است، چندان آسان نیست؛ بهخصوص به عبارت درآوردن آن به مراتب مشکلتر از درک و یافت آن میباشد؛ زیرا درک و یافتن، وصول و نوعی از وجود است؛ به خلاف عنوان صرف و بیان صوری که هرگز حال و هوای حقیقی ندارد و وجودی گویا از آن حقیقت نیست. زیبایی و جمال همچون جلال، در هر فرد و چیزی به نوعی جلوهگری میکند؛ در حالی که کمبود و نارسایی خود را در خود پنهان میدارد و اندک آن نیز محسوس همگان نیست. هر زیبایی را که مشاهده کنیم، دارای نارساییهای نسبی نیز میباشد و این نسبت در افراد کامل، اندک و به کمترین مقدار میرسد، تا جایی که در ظهور و بروز، تمام جمال و جلال مطلق که همان انسان کامل است، نارسایی، خود جمال میشود و بر زیبایی آن انسان کامل میافزاید، چنان که میبینید چهره و صورت زیبا را خال مشکین زیباتر میکند و باید گفت: همان خال مشکین است که تمامیت زیبایی را به آن صورت میدهد که آن خال با تمام سیاهی بر سفیدی و جمال آن زیبا میافزاید. زیبایی هرگز زشتی را در خود راه نمیدهد و زیبایی بهطور کلی زیباست؛ گرچه نسبت زیبایی در آن همیشه مراعات میشود؛ ولی چیزی که باید در آن دقّت داشت این است که زیبا در بسیاری از مواقع با نواقص و زشتیهایی نیز همراه است و این امر روشن است که زیبا با زیبایی تفاوت دارد. بهطور مثال، فردی صورت زیبا دارد ولی اندامش رسا نیست، و یا اندام مناسبی دارد ولی صورت خوبی ندارد، یا صورت وی زیباست ولی چشمان او چندان زیبا نیست، یا چشم او زیباست ولی صورت او زیبا نیست. گاه میشود صورتی رنگ روشن دارد ولی دهان و دندان او زشت است و یا دهان و دندان زیبایی رنگ و رویی ندارد یا دارای بینی بلند یا کوتاه است؛ ولی نه به اندازه و گاه میشود که به قدری به اندازه و موزون است که در تمامی صورت میچرخد و رقص میکند؛ بهطوری که این چشم و بینی و یا دهان و دندان تمامی نواقص صورت را پنهان مینماید. با این مثال، بهخوبی روشن میشود که زیبایی با زیبا دو تاست؛ گرچه آنچه زیبا از زیبایی دارد همان هویت حقیقی اوست و زیبایی هرگز زشتی را در خود راه نمیدهد، هرچند دارای زشتیهایی باشد. این خصوصیتها تنها منحصر به انسان نیست و در سراسر موجودات و اشیا جاری است؛ خواه سنگ و گِل و خشت باشد یا گُل و خار و چوب و یا حیوان و مَلک و یا اجرام سماوی و ستارگان آسمان. امر زیبایی از گستردگی تمام برخوردار است و منحصر به انسان و حیوان و یا گل و گیاه نیست؛ اگرچه این امر در عوالم مادی و ناسوتی با صورت و شکل همراه است و در عوالم ناسوتی و یا مثالی خود را بدون صورت نشان نمیدهد، ولی جمال و زیبایی پابهپای جلال و وقار پیش میرود و منحصر به عوالم مادی و مثالی نیست؛ بلکه مجردات و عوالم غیبی عالیترین مراتب زیبایی را داراست. فرشتگان الهی، عقول تجردی و عوالم معنوی، بدون آن که صورت داشته باشد، صورتی از زیبایی و جمال دارد که درک آن عالمی برتر از عالم عادی ما میخواهد و در راس تمام موجودات و عوالم مادی و تجردی، جناب حق تعالی است که مطلق جمال و زیبایی است؛ بدون آن که صورت، شکل، ثقل و وزنی داشته باشد و عالیترین درک از آن جمال مطلق را انسان کامل دارد و بس. معیار یافت باطن «کلّ یعمل علی شاکلته»(1)؛ بگو که هرکس بر حسب شاکله و داشتههای خود، عملی را انجام خواهد داد، و «یعرف المجرمون بسیماهم» گناهکاران به چهرههایشان شناخته میشوند و قاعده مشهوری است که میگویند: «الظاهر عنوان الباطن» و در مثلهای فارسی آمده است: «از کوزه همان برون تراود که در اوست» و «نگاه به رنگم کن احوال دلم را بپرس» که همه بر توان شناخت باطن از طریق ظاهر حکایت دارد. بهطور کلی، ظهور و بروز پدیدهها یا جمالی است و یا جلالی و شمول این معنا را بر تمام موجودات از سنگ، گل و خشت تا گُل، گیاه، حیوان، انسان و فرشته میتوان جریان داد؛ گرچه انسان و در راس آن اولیای خدا و انسان کامل، مقام جمعی جمال و جلال را دارند و جناب یوسف نیز از حد بالای این دو عنوان برخوردار بوده است، همانطور که پروردگار منان در ابتدای همین سوره بر این امر اشاره میفرماید: «وکذلک یجتبیک ربُّک، ویعلّمک من تاویل الاحادیث، ویتمَّ نعمته علیک»(1)؛ این تعبیر خواب توست که خدا تو را برگزیند و علم تعبیر خواب بیاموزد و نعمت و لطفش را در حق تو تمام نماید. خداوند منان یوسف را برمیگزیند و نعمتش را بر آن حضرت با آموزش علم تعبیر به وی تمام مینماید و میفرماید: زمانی که حقیقت و معنای تاویل و یافت خوابها به ایشان عنایت شد، خداوند تمامیت نعمت را به او عطا نمود. «ورادوته التی هو فی بیتها»(2)؛ و آن زن که در اندرونی وی بود، آهنگ ارتباط با یوسف را داشت. زلیخا با آن که گرفتار یوسف شد و در این راه به معصیت افتاد، نمیتوان گفت وی زنی بدسیرت و فاسد بوده؛ بلکه تمامی این گرفتاریها برآمده از برخوردهای نزدیک میان یوسف و زلیخا و لازمه آن است، مگر آن که زنی باشد که با تقوای بسیار بالا در مقابل زیبایی یوسف دوام آورد و خود را گرفتار انحراف نسازد؛ ولی این تنها یک فرض است و وقوع آن فراوان نیست، چنان که زنهای دیگر نیز با دیدن یوسف به بدتر از آن گرفتار شدند و کارد در دستشان تفاوتی میان انگشتان زیبا و میوه نمیگذاشت و تنها میبرید. زیبایی و جمال زلیخا حکایت از ضمیر صاف و باطن پرشور و شوق وی میکند و این چشمان زیبای زلیخا بود که وقتی بر یوسف پری روی افتاد، زیبایی خود و زیبایی او را با هم در یوسف دید و حب ذاتی به خود و عشق به یوسف یکجا در دل زلیخا قرار گرفت و زلیخا خود را از دسترفته دید و آن زیبای مغرور بدون هر غروری در زیبایی یوسف پروانهوار به حیرت افتاد و برای رهایی از آن راهی جز کامگیری ندید که این تصمیم، گناه و خطای زلیخا بود. این گونه برخورد، چنین آثاری را به دنبال دارد؛ زیرا هر دارای وصف کمالی، طالب هرچه بیشتر کمال از همان نوع و سنخ است، همانطور که زلیخای زیبا به زیبایی کمتر از خود سر فرود نمیآورد؛ ولی طبیعی است که در مقابل برتر از خود واله و حیران میشود و خود را ناچیز میبیند و در فکر تمام بودن کمالش میافتد؛ گرچه زلیخا در نوع برخورد به خطا رفت و ضعف ایمان خود را آشکار ساخت؛ همچنان که زنهای دیگر بیشتر خود را رسوا کردند و زودتر درگیر تب و تاب این زیباروی پری چهره گشتند. تفاوت ضعف ایمان و پلیدی باطن بهطور کلی انحراف و بروز عصیان از فردی میتواند دو عامل اساسی داشته باشد: یکی، ضعف ایمان و دیگری، خبث باطن و پلیدی درون و این دو با هم بسیار متفاوت است. معصیت و گناهی که از ضعف ایمان باشد بهراحتی قابل پیشگیری است؛ بر خلاف عصیانی که از راه خباثت روحی و روانی باشد که پیشگیری از آن چندان آسان نیست. کار عزیز مصر نادرست بود که یوسف زیبا را تنها و دور از خود به خانه آورد و زلیخا را با او در خلوت گذاشت که چنین خلوتهایی زمینه گستردهای برای بروز عواطف و ناآرامیهای زلیخا شد؛ زیرا تمام این امور، خود عوامل طبیعی برای فساد و اسباب درگیری باطنی میباشد. لازمه عدم بروز بعضی از حوادث روانی، بهخصوص میان زن و مرد که انگیزههای فراوانی برای بروز بسیاری از مفاسد با خود همراه دارد مفارقت و جدایی است. این گونه امور احساساتی تنها منحصر به زن نیست و مرد نیز همین حالت را دارد؛ اگرچه زمینه بروز آن مختلف میباشد که چگونگی آن را در جای خود باید بررسید و شارع مقدس اسلام نیز در این جهات به خوبی وارد شده و مرزهای ارتباط زن و مرد را مشخص فرموده و از چگونگی برخورد زن با مرد، مقدار آن و نوع خلوت یا تماس با زن، چگونگی نگاه، صحبت و حتی ورود و دخول در اماکن سخن گفته و احکام پیشگیرانهای را وضع کرده است که در این موارد باید در شناخت مراد شارع دقت کامل و کافی داشت و از هرگونه افراط و تفریط بهدور بود و جامعه را از عوامل عفت و پاکی و شوون انسانی دور نساخت و با شناختی دقیق از آن است که میتوان بر ایجاد عوامل انحراف دامن نزد. البته در این مورد حضرت یوسف علیهالسلام بر اثر داشتن عصمت درگیر چنین حوادثی نگردیده است؛ بلکه بهترین راه رهایی و نجات زلیخا را فراهم ساخت که در قرآن کریم این امر بهخوبی مشخص میباشد و میتوان دریافت که زلیخا زن بدسیرت و زشتکاری نبوده و تنها کمایمانی و نوع نادرست برخورد عزیز مصر با جناب یوسف و زیبایی بالای یوسف علت این گونه حادثهای گشته است؛ از این رو، هنگامی که زلیخا دانست زنها او را مورد مذمت قرار دادهاند، برای تبرئه و دفاع از موقعیت خود با زنها برخوردی اصولی میکند و زمینه آزمایش آنان را فراهم میسازد و به آنها میفهماند که در مقابل این انسان بس زیبا از وی ضعیفتر و بیارادهتر هستند و در این کار نیز بسیار خوب موفق شد و بهخوبی از عهده اثبات آن برآمد. اساسا طبع زیبایی چنین آثار شوم و ناروایی را به دنبال دارد؛ جز آن که زمینههای پیشگیری ـ همان گونه که در دین مقدس اسلام تبیین شده است ـ مورد اجرا قرار گیرد وگرنه ابتلای به حوادث شوم و ناروا هم برای زن و هم برای مرد حتمی است و حتی باید در میان محارم و برخوردهای داخلی، تمامی آموزههای شریعت را به دقت عملی نمود. زنان چنان به یوسف خیره گشته و محو روی زیبای او شده بودند و خود را باخته بودند که حتی از خود انصراف تمام پیدا کرده بودند؛ اگرچه این غفلت امری غیر اختیاری باشد و ضعف آنها و بزرگی یوسف و سرعت برخورد، آنها را به چنین حالتی وا داشت و زنها با تمام وجودشان حضرت یوسف علیهالسلام را ستودند و با زبان حال، دستهای خود را بریدند و با زبان قال: «حاش للّه، ما هذا بشرا، إن هذا إلاّ ملک کریم» را با هم زمزمه کردند که هر یک خود زخمهای بر جگر پر سوز و پاره پاره آنها بوده است و بس. زنان با آن که در مقام ستر، حجاب، غیرت، وجاهت و زنانگی خود بودند و میخواستند موقعیت، وجاهت، زیبایی و پاکی و عصمت خود را بیشتر از آنچه هستند نشان دهند و چون ملامت به زلیخا را هم خود بپا کرده بودند و تمسخر او را هم در صورت خودباختگی بهخاطر داشتند و در تمامی این امور میبایست بیتفاوتی و یا دستکم خودداری را پیشه نمایند، با این همه، بیاختیار و بدون هر ملاحظه و موقعیتی زبان حال و قال خود را در ستودن یوسف باز نمودند و نه تنها دستهایشان را، بلکه ابتدا خودشان را ریخته دیدند و بعد از آن دستهایشان را بریده یافتند و بدون آن که اراده و توجهی به آن داشته باشند، بیمحابا به صورت جمعی به مدح یوسف نشستند. در اینجا بود که زلیخا زنان را از ماجرا دور میکند و یوسف و زلیخا خود را به هم معرفی مینمایند و هر یک زمینه برخورد خود را با رقیب مشخص میکنند. زلیخا در ابتدا یوسف را تبرئه میکند و «فاستعصم» میگوید که او از اطاعت من سرپیچید و خود را درگیر و گرفتار من نکرد؛ گرچه یوسف را بهخوبی نشناخته و به همین دلیل در مقابل زنها یوسف را تهدید میکند و میگوید: «وإن لم یفعل ما امره لیسجنننّ ولیکوننّ من الصاغرین»(1). او هنوز از یوسف مایوس نشده بود و زبان زور و تهدید را پیش میگیرد. حضرت یوسف نیز خود را ضمن تبرئه معرفی میکند و میگوید: «وربّ السجن احبّ إلی ممّا یدعوننی إلیه»(2). وی با آنکه به خدا پناه میبرد، چنان که مقتضای توحید مخلَصین است «وإلاّ تصرف عنّی کیدهنَّ» میگوید و خداوند نیز او را مورد حمایت کامل قرار میدهد و «فاستجاب» را میفرماید که همه این موارد بر پاکی و طهارت تمام حضرت یوسف دلالت دارد. بیگناهی من آگاه است و خداوند نیز حضرتش را در مییابد و پاکی او تبرئه وی را ظاهر میسازد. تمام زنها او را میستایند و آراستگی او را با تعبیر «حاشَ للّه ما علمنا علیه من سوء»(1) شهادت میدهند و زلیخا نیز برای بار دوم او را از گناه و عصیان بهدور میدارد و امید به انحراف کشیدن وی را از دل بیرون میکند و از او مایوس میگردد و تسلیم حق میشود و از پاکی یوسف یاد مینماید و میگوید: «الآن حصحص الحقّ، انا راودته عن نفسه، وانَّه لمن الصادقین»(2)؛ حق همان است که او میگوید و وی حق را آشکارا میپذیرد و میگوید: من بودم که چنین میخواستم و او را گرفتار و بدنام نمودم وگرنه او در زمره پاکان است. حضرت یوسف در اینجا نیز کمال معرفت و توحید خود را نشان میدهد و به خدا پناه میبرد و تمام پاکی را از حق میداند و از زلیخا میگذرد و او را مورد عتاب و سرزنش قرار نمیدهد که این روش، بهترین شیوه تربیتی در برخورد با چنین مسایل حساس عرضی و آبرویی و اجتماعی است و اینجاست که ملک به عشق یوسف گرفتار میآید و محبت یوسف را در دل خود مییابد و خود را به یوسف وابسته و محتاج او میبیند، بهطوری که ایشان را برای خود بر میگزیند. قرآن کریم از دلبستگی عزیز به یوسف چنین یاد میکند: «وقال الملک: ائتونی به، استخلصه لنفسی، فلمّا کلَّمه قال إنَّک الیوم لدینا مکین امین»(3)؛ ملک محبت خود را چنین به جناب یوسف آشکار میسازد و میگوید: من او را برای خود برگزیدم و خطاب به وی گوید: یوسف، تو امروز در نزد ما گذشته از آن که قدرتمندی، مورد اطمینان نیز میباشی. در این ماجرا، زلیخا که خود ماه پارهای بوده است چنان به عشق گرفتار میآید که دل را از دست میدهد و خود را مفتون و اسیر یوسف میبیند و بیتوجه بر تمامی عناوین جنسی، فردی، موقعیتی، اجتماعی، سرگشته و واله میگردد و چنان در فراق میسوزد که دود شوق و خیال وصل و درد عشق وی همه عناوین وی را چون خود وی به باد میدهد و خویش را تنها در همسویی با وصال یوسف قرار میدهد و بس و در این راه از عقل، عرف، منش و میزان دور میشود و تنها خود را در گرو یوسف میبیند. سخنانی که قرآن کریم از زنان، عزیز و ملک، زندانیها و برادران و شخص جناب یوسف و دیگر شخصیتهای این ماجرا نقل میکند، هر یک به نوعی شور و شوق و عشق را حکایت میکند؛ هرچند هر یک حد و کیفیتی خاص دارد و بسیاری، هوای دل خود را در سر میپرورانیدند و سر بر غیر از هوای دل خود نداشتند. این شور و حزن و سوز و عشق است که جان آدمی را صیقل میدهد و کیمیای سعادت را در دل آدمی در پوششی از حکمت، عرفان، معرفت، حقیقت و حقیابی قرار میدهد و تنها دارویی که میتواند در تمامی این مسیر و در همه این سیر و سلوک یار مشتاق باشد، همان گریه است و گریه، اشک است و آه و سوزِ آه است و درد. این سوز و آه است که همیشه با هم همراه و راهی میگردد و اشک را جاری میسازد و از پهنای دل آدمی دُرّ و یاقوت سرازیر میسازد. دل عاشق کاسه چشمش میباشد و کاسه چشم تنها ظهور دل عاشق است و این دل و چشم است که از ترکیب اشک و خون و سوز و آه، آب حیات میسازد و کوره وجود آدمی را حرارت میبخشد و تمام ناخالصی دل را پاک میگرداند و عاشق را در مقابل معشوق چنان فانی میسازد که سر بر خاک تذلل میسپارد و بس. قرآن کریم در ادامه می فرماید: «فَلَمَّا رَاَی قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ کیدِکنَّ إِنَّ کیدَکنَّ عَظِیمٌ». ـ پس چون شوهرش دید پیراهن او از پشت چاک خورده است گفت: بیشک این از نیرنگ شما زنان است که نیرنگ شما بزرگ است. بیان: این آیه نحوه مواجهه شوهر زلیخا را با او بیان میدارد. عزیز مصر دید وقتی یوسف را با پیراهن از پشت پاره شده دید، واقعیت ماجرا را دریافت ولی با زلیخا برخورد تندی نداشت و تنها به او گفت: «إِنَّهُ مِنْ کیدِکنَّ»؛ این از حیلههای شما زنهاست و حتی زلیخا را به صورت مستقیم خطاب قرار نداد و نگفت: این از کارهای توست. مواجهه ضعیف و سست عزیز مصر با زلیخا نشان از قدرت و نفوذ قوی زلیخا دارد؛ چنانچه شخصیت پرنفوذ و مهم وی از این آیه نیز به دست میآید: «فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکرِهِنَّ اَرْسَلَتْ إِلَیهِنَّ وَاَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکاً وَآَتَتْ کلَّ وَاحِدَهٍ مِنْهُنَّ سِکینا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَیهِنَّ فَلَمَّا رَاَینَهُ اَکبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ اَیدِیهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرا إِنْ هَذَا إِلاَّ مَلَک کرِیمٌ»؛ پس چون همسر عزیز از مکرشان اطلاع یافت، نزد آنان کسی فرستاد و محفلی برایشان آماده ساخت و به هریک از آنان میوه و کاردی داد و به یوسف گفت بر آنان درآی؛ پس چون زنان او را دیدند، وی را بس شگرف یافتند و از شدت هیجان، دستهای خود را بریدند و گفتند منزه است خدا، این بشر نیست این جز فرشتهای بزرگوار نیست. این آیه میرساند زلیخا در برابر یوسف بسیار خویشتندار بوده است؛ چرا که زنان مصری تنها با یک نگاه به جمال زیبای یوسف چنان عنان از کف دادند که دستان خود را بریدند و چیزی نفهمیدند اما زلیخا روزی چندین بار آن جمال را میدیده و خود را نگاه میداشته است! همچنین این آیه میرساند زلیخا به عشق و عاشقی آگاه بوده و به نیکی میدانسته است که زنان باید در جای نرم و راحتی بنشینند تا تاثیر زیبایی یوسف را احساس نمایند؛ چرا که میگوید: «وَاَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکاً». عشق در راحتی است که بر دل مینشیند وگرنه دلی که ناراحت، گرفتار و پریشان باشد، درکی از عشق نمییابد و محبت در آن نفوذ، تاثیر و کارایی ندارد. کسی با جنجال و دل پر تشتت و هزار سویی به کمال نمیرسد و کمال کسی را نیز نمیشود از بین برد؛ هرچند او را غلام و برده خود سازند. در این ماجرا هیچ امتیاز جانبی، ظاهری یا تدافعی برای جناب یوسف علیهالسلام نیست ولی با این وجود تمام زنان مصری حاضر در مجلس که خود از زیبارویان بودهاند یوسف را «ملک» خطاب کردند و شیفته غلام و بردهای شدند. یوسف وقتی عشق زلیخا و شیفتگی آن زنان را دید به خداوند پناه برد و عرض داشت: «رَبِّ السِّجْنُ اَحَبُّ إِلَی مِمَّا یدْعُونَنِی إِلَیهِ وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّی کیدَهُنَّ اَصْبُ إِلَیهِنَّ وَاَکنْ مِنَ الْجَاهِلِینَ»(1)؛ پروردگارا، زندان برای من دوستداشتنیتر است از آنچه مرا به آن میخوانند و اگر نیرنگ آنان را از من بازنگردانی به سوی آنان خواهم گرایید و از جمله نادانان خواهم شد. گویی «کید» و «نیرنگ» با طایفه زنان گره خورده است که هم جناب یوسف از آن به خدا پناه میبرد و هم عزیز مصر کار زلیخا را به آن نسبت میدهد. خداوند متعال دعای یوسف را میپذیرد و زمینه زندان رفتن را برای او فراهم میآورد: «ثُمَّ بَدَا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ مَا رَاَوُا الاْآَیاتِ لَیسْجُنُنَّهُ حَتَّی حِینٍ»(2)؛ آنگاه پس از دیدن آن نشانهها به نظرشان آمد که او را تا چندی به زندان افکنند. همانگونه که گفته شد عزیز مصر در برابر اراده زلیخا حکمی نداشت و با آن که میدانست یوسف بیگناه است اما حکم به زندان او داد. عزیز مصر شیفته زیبایی زلیخا بود و نمیتوانست چیزی که او میخواهد را نادیده بگیرد و هرچه او میخواست انجام میداد. منبع؛؛سایت عرفان محبوبی
|