شعرناب

من عزرائیلم

این قضیه واقعیت داره و توی مشهد اتفاق افتاده مسافرکش
بدون مسافر داشته میرفته یهو کنار خیابون یه مسافر مرد با قیافه ی مذهبی
میبینه کنار میزنه سوارش میکنه و مسافر صندلی جلو میشینه یه دقیقه بعد
مسافر از راننده تاکسی میپرسه :آقا منو میشناسی ؟راننده میگه : نه یهو
راننده واسه یه مسافر خانوم که دست تکون میده نگه میداره و
خانومه عقب میشینه مسافر مرد از راننده دوباره میپرسه منو میشناسی؟راننده
میگه : نه. شما ؟مسافر مرد میگه : من
عزرائیلم راننده میگه : برو بابا اُسکول گیر آوردی؟ یهو خانومه از عقب به
راننده میگه :ببخشید آقا شما دارین با کی حرف میزنین؟ راننده تا اینو
میشنوه ترمز میزنه و از ترس فرار میکنه. بعد زنه و مرده با هم ماشینو
میدزدن


2