شعرناب

تدبیر عشق

ازبرای آنکه تقدس و پاکی قلب وی به صداقت احساس شاعرانه ی ای است که فقط غزل از آن میتراود...
در هر مجال نگاشتن ازبرای یار،گاهی آدمی را ناتوان تر از هر ناتوانی می سازد که قلم را در دست گرفتن و اصرار ورزیدن به نوشتن ،دشوار ترین کار ممکن در دنیاست.این وزر ،را که دلنویسه یا غزل نامیده امد ،تنها پناه زمان بریدن طاقت در هنگامه ی فراق است.
در نویسه ای از تعامل قلم،فکر،شاعر سخنی مختصر اشاره کرده ام که اگر تحقق نمیافت ،از اینهمه حجم نامتناهی سطح مسطح جای خالی یار،هر عاشقی یا معشوقی جان سالم به در نمی برد.نگارنده به این گفته معتقد است.
تنها قلمرو موجود در دنیا که بسان آستان خدا می ماند ،عشق متعالی است که با هر جان به لب رساندن از شوق و اشتیاق ،عشق ریشه را در قلب گسترانیده و ریشه های نامرعی عشق که فقط عاشق و معشوق می شناسد،و بقدری مستحکم هستند که تا آخر عمر ،هر دو را بی هم و دور از هم آنچنان توانمند میسازد که از خلق بی نیاز میشوند.
اصلا در هنگام دلنویسه نگاشتن،اینکه اقرار کنم هرچه تا کنون نگاشته شده است،با آنچه که قصد آغازین نگارنده بود ،از زمین تا آسمان متفاوت است،چون هربار به قصد خود اراده ی دلنویسه کنم یا ذهن تهی از واژه گان میشود یا اصلا فقط به صفحه سپید که بیشتر یاد آور معصومیت چمشان دلدار است ،از عهده ام چیزی ساخته نیست.
اگر عشق در حیطه فلسفه و منطق مطیع می بود،آنچنان جریان حرکت زندگی بی روح می ماندْ،که حتی اشتیاق وصف گُل ،از عهده مدعیان غزلسرای دنیا ،خارج بود.
این صداقت در منتها علیه نامتناهی احساس که عشق نامیده اند،آنچنان پُر بهاست که پریدن خواب از دیده گان و به نفس تنگی افتادن،شبها احساس چسبیدن آسمان به قفسه سینه عاشق و معشوق،کمترینی است که با عشق به زیباترین میهمانی عاشقانه تبدیل میشود.اصلا تصور ورود فلسفه و منطق در این میهمانی و ضیافت با شکوه غیر ممکن الوجود است.
همه چیز در دستان عشق است ،عشق را خدا بدون دیده گان آفریده است ولی در مقابل توانی مافوق طبیعه به آن ارزانی داده است که فاصله در برابر ش از معنا تهی میشود...آن توان را احساس پاک نامیده اند.
عشق متعالی که با فراق آغاز و با وصال به سرانجام میرسد،درد فراق بار گران فراق تا بینهایت به کام عاشق و معشوق چشانده میشود که از نظر نگارنده بجهت آبدیده کردن و صیقل قلب عاشق و معشوق است که اوج بینهایت و شورانگیز و پر اشتیاق وصال را به شدت دردهای بی سامانگر فراق در جهت شوق احساس کنند.
عاشق و معشوق هر دو به تدبیر عشق تسلیم ند که چه چیزی را ابتدا خواهند دید.
ازینروست که هردو در هنگامه ی فراق ،طعم خوش انتظار را مزمزه میکنند که در هنگامه ی وصال و دیدار سر از پا نمی شناسند.
اینهمه زیبایی در سطح زیرین این سختیها نهفته است که عشق خود با آن احساس توانمند آن دو را هم یار و هم دلدار را می پسندد چون بهای درک این زیبایی که زیور و زینت روح انسان است از عهده ی هر آدمی ساخته نیست.
ازینروست که نمادهای سمبلیک عشق را عقلا و منطقیون ،مجنون مینامند یا لیلی،که از نظر نگارنده افلاطون و سقراط در تدبیر عشق آنچنان سرگردان میشوند که راه رسیدن به منزل خود را از غریبه ها جویا شوند.
یاسر


3