بار دیگر زاینده رود با درود و احترام و با تاخیر نسبتا زیاد که یا به دلیل تنبلی ست و یا اینکه کفگیر احساسمان به ته دیگ خورده است !!! شعر زاینده رود را با نگاهی نو و دوباره خدمتتان تقدیم میکنم ... امیدوارم با لطف همیشگی که دارید بپسندید و با جملات قشنگتان ، سر ذوقمان ، بیاورید که چه کاری میکند این تشویق ها ... و اما ... ______________________________________________ یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود توی شهر اصفهان ، نصف جهان شهری با مردم خوب و مهربان همگی حاضر جواب و نکته دان ... دوست دارند : کباب و بریون با بساطِ چای و قلیون زیر چند تا بیدِ مجنون لبِ رودِ گاهی خشگ تر از بیابون خوش باشند از دل و از جون ... امّا دست سرنوشت واسه ی نصف جهانِ چون بهشت قصّه ی تلخ و بد آهنگی نوشت : آخه دنیا میدونه اصفهان با چل ستون و پل خواجوش میدونِ نقش جهان و عالی قاپوش بازارِ فرشِ تو دَر توش گز و بریون و بِـه و خربوزه ی به شرطِ چاقوش همه از زاینده روده که نباشه ، اصفهان هم پُـرِ گرده ، پُـرِ دوده نه به لب شعر و سرودی نه به دل ، نور امیدی ... نه کسی حوصله داره مثل شهناز و کسایی مَردمو کنارِ خواجو بِـکِشونه یا کی پیدا میشه شیش دانگِ صداشو مثلِ تاج ، به گوش مردم بِـرِ سونه ... مثلِ اکلیلی کی میخواد جای ارحامو ، بگیره ؟ کی می شینه قصه ی مجید و بی بی رو می بینه ؟ یا کدوم دستِ ظریف و پینه بسته رو کدوم قالی می خواد قامتِ لیلی رو ببافه ؟ وقتی جای آب سرابه زندگی پُر التهابه قصه ها هم قصه ی خار و خس و نبودِ آبه قصه رعیتِ خونه خرابه پس ، فقط خدا پناهه و دعای مردم صبورِ دور و بَـرِ مونه که شب و روز چشم ِشون به آسمونه به نوای شُر شُرِ بارونِ از رو پشت ِبومه که میگن از ته دل : کاشکی دست سرنوشت قصه ی خوبی برامون می نوشت که همیشه زنده رود زنده باشه ، جاری باشه پُـرِ آب و ماهی باشه مرغک مهاجرِ خسته بیاد به ، پُـفک ، مهمونی باشه ... و الهی سفره های مردم نصف جهان پُـرِ نان و شادی باشه پُـر نان و شادی باشه ... بهار 94
|