اشعار تعلیمی و عرفانی و اخلاقی از شعرای سبک هندی و دیگر شعرا(قسمت اول) اشعار تعلیمی و عرفانی و اخلاقی از شعرای سبک هندی و دیگر شعرا (قسمت اول) دکتر رجب توحیدیان استادیار و عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد سلماس آدمی را دشمنی بدتر نمی باشد ز مال مغز آخــــر بــر شکستن می دهد بادام را (سرخوش لاهوری) آدمی را معـــــرفت باید نه جامه از حریر در صدف بنگر که او را سینه پر از گوهر است (عمادالدین نسیمی) آسودگـــی نگـــردد از راه سعی حاصل تا خواب خـود نیاید، نتوان به خواب رفتن (محسن تأثیر تبریزی) آشنایــــــــی خلـــــق درد سر است منقطـــــع بــــاش تـــا نــــــــدانندت به در کس مـــــرو ز بهـــر طمـــــــــع تا ز در همچـــــو سگ نـــــــــراننـدت گــــر شوی گــــــــــوشه گیر چون ابرو بــــــر سر دیــــده هــــــا نشاننــــدت این همـــــــــه جدّ و جهد حاجت نیست هــــــــر چـــه روزی است می رسانندت (ابن یمین) آینه از باطن صاف است محنت کش ز زنگ شیشه از روشندلــی، بیــــــداد خارا می کشد (کلیم کاشانی) از بزرگ بی هنــر، طفل هنرور بهتر است سنگ کوهستان کجا همسنگ قدر گوهر است (غلامعلی«مدّاح») از بیابـــان عـــــــدم تا سر بازار وجود بــــه تلاش کفنـــی آمـــــده عریانی چند (صائب تبریزی) از جوی خضر رفتی گاهی به جوی دیگر بــــودی اگـــر روانـــی، در آب زندگانی (تنهای قمی) از چـــرخ بی مذلت حاجت روا نگردد تا آبـــــــرو نــــــریزی، این آسیا نگردد (غنی کشمیری) از حیا بـا چرب طبعان برنیاید هیچ کس آب در هرجا که دیدم، زیر دست روغن است (بیدل دهلوی) از زوال مهــر فهمیدم که گردون همتان پست می سازند هــر کس را که بالا می برند (ناظم هروی) برد چــون خورشید هر کس را به اوج اعتبار بر زمیــن چون سایه آخر می کشاند روز گار (صائب تبریزی) از سپهر دون نمی بیند کسی یک جا دو گام مهر را گر نان گــــرمی هست، آب سرد نیست (محسن تأثیر تبریزی) از سختـــــــی زمانــه لب شکوه وا مکن بر سنگ اگر چـــــــو سایــه بیفتی صدا مکن (غنی کشمیری) از صـــدف در شیوه همت نژادی کم مباش قطره ای گــــر می ستانی، در عوض گوهر بده (طغرای مشهدی) از کثـــــــرت روزن نشود مهـــــر مکرر ای کج نظــــران! کعبـــــه و بتخانه کدامست؟ (صائب تبریزی) از گرانقـــــــدری نمی افتد ز چشم اعتبار پرتو خـورشید اگـــــــر افتد ز روزن بر زمین (صائب تبریزی) از مسجـــــد و میخانه وز کعبـه و بتخانه مقصود خــدا عشق است باقـــــی همه افسانه (شاه قاسم انوار) از مکافــــــات عمــل ایمن نباید زیستن سربریدن های ناخــن، عبرت دل خستن است (بیدل دهلوی) از نسیمـــی دفتـــر ایام بر هم می خورد از ورق گردانی لیــــــل و نهــار اندیشه کن (صائب تبریزی) از هنر افتد هنــر ور در شکنج پیچ و تاب رخنه هـــــای آفـــت از جوهر بود فولاد را (صیدی تهرانی) از هنــــر کــار هنر پرور نمی یابد گشاد از گهــــــــر پیوستــه باشد بر دل دریا گره (زاهد تبریزی فرزند محسن تأثیر تبریزی) اشک حسرت لازم ساز رحیل افتاده است شبنم صبـــــح است آثـار نـــم مژگان شب (بیدل دهلوی) افسر از لعل و گهر بر فرق خود بینی عیان گر ز خود گردی تهی چون حلقه ی انگشتری (محسن تأثیر تبریزی) افلاک عاقل افکن و دیوانه بر کش است ایام آشنــــا کُش و بیگـانـــــه پـرور است (کافی البخاری) اگر به کعبـه روی بی هوای یار بد است وگر به میکــده باشی به یاد دوست نکوست (شاه نعمت الله ولی) اگر زمانــه تـــــو را برگرفت غرّه مشو که هر که را به فلک بـــــرد، بر زمین افکند (غزّالی مشهدی) اگر مرد رهی، با کعبـه و بتخانه یکدل شو که ره دور است می باید دو منزل را یکی کردن (تنهای قمی) اگر نه دیده ی بینایی تـــو معیوب است هر آنچه جلوه درین پرده می کند خوب است (واعظ قزوینی) امان خواه از گزند خلق در گرم اختلاطی ها که عقــــــرب بیشتر در فصل تابستان شود پیدا (بیدل دهلوی) امــــروز هم گذشت به هر تلخیی که بود در انتظــــار محنـــــت فــــــردا نشسته ایم (منصف تهرانی) اوج اقبالـــــــم به رنگ نردبانم داده اند هر که را ره می نمایــــــم، پا گذارد بر سرم (محسن تأثیر تبریزی) اهل دنیـــــا را ز غفلت زنده می پنداشتم خفته دایـــم مردگان را زنده می بیند به خواب (ناصر علی سرهندی) اهل دنیا را مکن عیب ار به زر چسبیده اند زشت را آرایش ملک وجـــــود از زیور است سرکشان یک یک مریــــد خاکساران می شوند خاک بستان عاقبت سجــده گه برگ و بر است (کلیم کاشانی) ای جـــوان! بر قامت خم گشته پیران نگر رفتـــــه رفتــــــه زندگی بار گرانی می شود (واثق نیشابوری) ای دل از مهر رخ دوست چراغی به کف آر کز خــــــــم زلف به راه تو شب تاری هست (بیدل دهلوی) ای صدف تشنه بیمر و سوی نیسان منگر بهر یک قطــــــــره ی آبی شکمت بشکافند (زیب النساء بیگم) ای که غافل می خرامی بر زمین آهسته باش زیر پایت هـــــــــر قدم باشد سری یا افسری (زاهد تبریزی) ای که همـــــراه موافق به جهان می طلبی آنقـــــــدر باش که عنقــــــا ز سفر باز آید (معصوم کاشانی) ایمــــــن بود ز آفت تعطیل درس عشق هر دم ز پیــــــــــر میکده ام حلّ مشکلیست (آفرین لاهوری) اینجا غـــــــم محبت، آنجا سزای عصیان آسایش دو گیتـــــــــی بر ما حــــرام کردند (قدسی مشهدی) با بصیـرت چشم ظاهر بین نمی آید به کار روزنی حاجت نبـــــاشد خانـــــه ی آیینه را دل چو نــورانی بود، گو چشم ظاهر بسته باش روشن از روزن نمــــــــی گردد سرا ایینه را (صائب تبریزی) با خلــــــــق خدا سخن به شیرینی کن اظهار نیــــاز و عجــــــــز و مسکینی کن تا بر سر و دیـــــــــــده جا دهندت مردم چون مــــــــردم دیده ترک خود بینی کن (امامی خلخالی) با زبان سبزه گوید دانه در خاک این سخن: نیست غیر از سرفـــترازی، حاصل افتــادگی (واعظ قزوینی) با عصای عقل هر کس می رود در راه عشق طیّ دشت آتشین، با پـــــــای چوبین می کند (کلیم کاشانی) با کوچکــان بیامیــــز تا روشناس گردی گرچه جلی بود خط، بــــی نقطه نیست خوانا (واعظ قزوینی) به چشم کم مبیـــن تـــا می توانی جانب خُردان که گردد هر کجا خطی که هست از نقطه خوانا تر (محسن تأثیر تبریزی) با نیـــــــک و بد خلق بود لطف تو یکسان خندد به یک آییــن به رخ شاه و گــــدا گُل (صائب تبریزی) باده پر خوردن و هشیار نشستن سهل است گر بــــه دولت برسی، مست نگردی مردی (پوریای ولی) باعث اندوه و شادی، اختلاط مردم است آشنا با کس مشو، فارغ ز صلح و جنگ باش (قدسی مشهدی) بپوش چشم خود از عیب تا شوی بی عیب که عیب پوش کسان، پـــــرده دار خود باشد (صائب تبریزی) برآ از خویش و در گلزار مقصد کامرانی کن ز خود رفتـــن به سالک می رساند زود منزل را (جویای تبریزی) بر چشم دل ار نیک کشی سرمــه ی تحقیق عکسی کــــــــه در آیینه فتد، آینه داری است (محسن تأثیر تبریزی) بر چهــــــره چو نردبان چین ها دیدم معلومـــــم شد که عمــر بالا رفته است (واعظ قزوینی) بر نمـــــــی دارد زمین خاکساری امتیاز در فتادن سایــــــــه ی شاه و گدا یکسان بود (صائب تبریزی) بر هــــدف تیر ظفر یافت به نیروی کمان وصل مطلب بجــــــــز از همت پیران مطلب (محسن تأثیر تبریزی) بر هر کسی که می نگرم در شکایت است در حیرتـــم که گردش گردون به کام کیست؟ (طایر شیرازی) دو جهــــــــان گر بــه مراد دل انسان گردد بر لب چون زنـــــــی انگشت، شکایت دارد (ناظم هروی) برو طواف دلی کن که کعبه ی مخفی است که آن خلیــــل بنا کرد و این خدا خود ساخت (زیب النساء بیگم «مخفی») بزرگ اوست که بــر خاک همچو سایه ابر چنـــــان رود که دل مـــــور را نیــــــازارد (صائب تبریزی) بسان آینــــــه با کائنــــــات یکرو باش که شد سیـــــــــــاه رخ کاغذ از دو رویی ها (صائب تبریزی) بستگی در کار هر کس هست، بگشاید به صبر یک کلیـــــد است و هزاران قفل از آن وا می شود (کلیم کاشانی) به صبــــــــر مشکل عالــــــــم تمام بگشاید که این کلیـــــــد به هــــر دری راست می آید (صائب تبریزی) بقـــــــای دولت دنیا ز شمـع روشن شد که تاج زر به سرش دهـــــر، تا سحر نگذاشت (کلیم کاشانی) بکــــــن لباس تعلّق که خار وادی قرب گرفتـــــــــه دامن دیوانه ای که عریان است (کلیم کاشانی) به ادب باش که در دفتـــــر ایجاد جهان هیج فـــــــــردی نتوان یافت که باطل باشد (صائب تبریزی) گر تو را هست هنـــــر، عیب کسان باز مگوی کاندرین مُلک، چـو طاووس به کار است مگس (ابن یمین فریومدی) به از دل در دکـــان آفرینش نیست کالایی چرا غافــــــل دل از اسباب دنیا بر نمی دارد؟ (یحیی کاشانی) به این دو رزوه بقا، خود نمای وهم مباش به روی آب تُنُک، کمتـــــر آمده است حباب (بیدل دهلوی) به باغ دهــــــــــر قبول، بی هنری است که سربلنــــــدی سرو سهی ز بی ثمری است (نصرت سیالکوتی) به پیری سعی کن گر در جوانی رفت کار از دست زر گــــــــم گشته در آتش، ز خــــاکستر شود پیدا (ناصر علی سرهندی) به پیری گر نمی خواهی که محتاج عصا گردی ز پا افتـــــــــــادگان را در جوانی دستگیری کن به جستجـــــــوی خـــــــــود از پا فتادم نمی دانــــــــم چـــــــــــه کردم خویشتن را (تنهای قمی) به جهـــــل خویش بکن اعتراف و دانا باش که افتخــــــــار به دانش، دلیـــــل نادانی است (واعظ قزوینی) بهر نسیـــــان، غفلت ذاتی نمی خواهد سبب از برای خــــــواب مخمل، حاجت افسانه نیست (بیدل دهلوی) بهـــــر نیکان می توان رنج گرانجانان کشید بار هر سنگــــــــــی ترازو، بهر گوهر می کشد (واعظ قزوینی) بهر یک لب خنـده نتوان تهمت شادی کشید منصب گـل گــــــر دهندت، غنچه تصویر باش دامن وصلی به دست آور به هر صورت که هست گر گــــــل دامن نبـــاشی، خار دامن گیر باش (اوجی نطنزی) بی ریاضت ره به چشم خلق نتــــوان یافتن دانه بعــــــــد از آرد گشتن، قابل پرویزن است (بیدل دهلوی) بـــــــی ریاضت نتوان شهره ی آفاق شدن مه چـــــــــو لاغر شود، انگشت نما می گردد (صائب تبریزی) بیشتـــــر از اقربــــــــا بینـــی شکست دشمنــــــــی چـــــــون سنگ نبود شیشه را (جویای تبریزی) پادشاهـــــی غافل از کار جهان گردیدن است راحتی گر هست در دنیا، همین خواب است و بس (زاهد تبریزی) پاس دلهــای خراب و چشم اشک آلوده دار گنج در ویـــــــرانه ها می اشد و گوهر در آب (حاجی محمد گیلانی) پاکـــــــــان ستم ز دور فلک بیشتر کشند گنــــــــــدم چو پاک شد، خــورد زخم آسیا (صائب تبریزی) -پرتو عمـــــر چراغی است که در بزم وجود به نسیم مــــــــــژه بر هم زدنی خاموش است (سایر مشهدی)
|