شعرناب

نقد ادبی

نقد ادبی
گام شعر سه قسمت است
گام اول. شعر نیامده ای ننوشته است در جان شاعر
گام دوم. او چیزی را تجربه میکند و هنگامی که این تجربه بصورت زبانی به خود میگیرد
اصطلاحا روی کاغد امده شعر نوشتار خوانده میشود
گام سوم. حضور شعر است در خوانش که با او سر و کار داریم و در جان خواننده شکل میگیرد
نیما بنیان گذار شعر نو میگوید : باید مصالح را از ارگو گرفت استعمال صفت به جای اسم و جستجو
در کلمات دهاتی با اسم چیز ها درخت ها گیاهان حیوانات هر کدام نعمتی است. زبان در زبان رسمی
پایتخت نیست و زبان عوام هم آن قدر قوی نیست شاعر نباید فقط در آن ها تفحص کند و شاعر
باید سر رشته کلمات را خود به دست گیرد , تحلیلی در ترکیب تازه کند .
شعرایی که شخصیت فکری داشتند شخصیت در انتخاب کلمات هم داشتند که در فروغ کاملا مشهود
است.
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی است
زبان برای شاعر همیشه ناقص است و کوتاهی دارد و فقیر است وغنای زبان پارسایی و کمال آن به
دست شاعر است باید آن را بسازیم همان طوری که همه چیز را بسازد.
شعر استخراج احساس در بیان زیبا از دل شاعر است شعر برای شاعر مرز ندارد چون ستاره ایست
در آسمان بی کران, که باید خورشید شود تا گرمایش را همه احساس کنند این خورشید شدن راه
زیادی دارد تا شاعر به آن برسد شاعر باید جهان را بشناسد لغات را بشناسد طبیعت زیبا و فصل ها
و رویا های شیرین که باید متبلور شود شاعر باید در او غرق شود من عاشق شعر های شاملو هستم
اوبا مردم بود و دست کسی را نبوسید و گفت :
سلاخی گریست
به قناری کوچکی دل باخته بود...
خواننده شعر را فقط از دیدگاه خود مینگرد و تفسیر میکند منظور از خواننده مردم عامی هستند
روشن فکران و منتقدان از دیدگاه های دیگر شعر را به محاکمه میکشانند یا جایگاهی خاص به او
میدهند برای شاعر مردم عامی مهم است نه این که روشن فکران را بی اعتنا بنگرد اگر مردم با
خواندن شعر لذت بردند آن شعر سال های سال از حافظ و سعدی و فردوسی تا فروغ و شاملو و نیما
خورشید شدند و هنوز در آسمان ادبیات دنیا میدرخشند نیما میگفت عمده ی شعر این است چطور
تجسم بدهید چطور نفوذ کنید.
من معتقد هستم شعری میتواند زیبا باشد که نه بار قافیه نه وزن نه چهارچوب های عروضی در
ادبیات را به دوش بکشد شعر احساس بیان قلب شاعر است که به قول نیما چطور خواننده ان را
تجسم کند و چقدر شعرت نفوذ کند اما نیما افکارش تا حدود زیادی با شاگرد خود شاملو فرق داشت
شاملو شعر هایش را وقتی میسرود حتی زیر سوال نیما بود شاملویی که شاگردی شعر را نزد نیما
آموخت و میگفت من قبل از نیما از شعر بیزار بودم.
زبان شعر شاملو نه زبان فاخر است نه زبان ولگرد و شیوا زنده عریان مینویسد این جمله فروغ
است در مورد شاملو :
من به قاعده و قانون در مسایل هنری اعتقاد ندارم
شعر آفتاب است بالا می اید باید زانو زد و در جای دیگری میگوید در زلالی چشمه ساران فرو شدن
را دوست دارم تا شستشو در حمام اشرافی با وان و دوش نقره ای ( شبهای شعر خوشه)
او میگفت من الهام شعر هایم را از الور- لورکا -رنسس- میشو- اینها بودند که بیش از نیما آموخته
بودم
این ها مرا با ظرفیت مختلف زبان آشنا کردند او گفت وقتی گفتی‌ شاعرم و شعر زیبا سرودی و در
دل عامه مردم رفتی‌ رسالت داریم دیگر از آن خودت نیستی‌ و برای خودت شعر گفتی و بگویی
برای دلم می سرورم باید برای مردم پاک برای طبیعت برای کودکان در بند اسیر افغان تا سیاهان
آمریکا تا همسایه پشت دیوار اتاقت شعر بنویسی‌ کاش من شاعر بودم تا بتوانم دنیا را بلرزانم و
دیوار‌های شیشه ای را فرو ریزم از درد و دل ها بگذریم باز هم شاملو.
شاملو می‌گوید شاعر شعر را زندگی‌ می‌کند او شعر نمی‌گوید و اگر روزی شعر ننویسم فاجعه ای
برای من به بار نمی‌آید باید جست و جو کنم
ببینم چه شد که من شعر نمینویسم یا خود زندگی‌ من به صورت یک شعر پاک نویس شده در آمده که
شعری در زندگی‌ من وجود ندارد شاعری را نمی‌شود آموخت برای یک شعر به وجود آوردن عملی‌
ارادی نیست تجلی‌ لحظه‌ای از زندگیست شعر زایده ی ذهن شاعرانه محیط مساعد برای زندگی‌ شعر
انبار لغت است در این انبارات که شعر به دنیا میاید هر چه این محیط اماده تر باشد و وسیع‌ تر
شعر گسترده تر میشود و هر کس به اندازه همت خودش خانه بسازد شاملو حتی در عاشقانه‌ترین
شعر‌هایش از نیاز‌های اجتماعی صحبت کرده است او معتقد بود هر کس تجربهٔ زندگی‌ خودش را
خودش به دست میاورد و قابل انتقال نیست و زبان شعر چیزیست که هر شاعری باید خودش
ظرفیت‌های آن را درعمل تجربه کند
شاملو در زمان خودش معتقد به باستان گرایی و حفظ لغت کلاسیک مثل باز گونه واژه گونه و غیلوله
و واژگون را به جای وارونه و آبگینه را به جای آدینه هر شاعری خلق و خوی خودش را دارد و
اما نیما معتقد بود
وزن شعر لذتی مخصوص برای خواننده و لذت موسیقیایی ایجاد می‌کند و شعر بی‌ وزن و قافیه مثل
انسان بدون پوشش و آرایش است ولی‌ شاملو میگفت شعر یک مقوله است و قافیه و عروض یک
مقوله دیگر.
حال من از شما شاعر جوان پژمان ترکمان شاعر توانا شعر را چگونه باید سرود؟
و شما خانم سارا چگینی شعر باید چگونه باشد ؟
شاملو میگفت: با رعایت نوعی وزن نه لزوما اوزان قرار دادی نیز می‌توان شاعر بزرگی بود
در کل شعر خوب قابلیت این را دارد که با تفاسیر مختلف مورد ارزیابی قرار گیرد شاعر شعر
نمیسازد شاعر شعر نمیآورد این ذهنیت شأعریست که شعر می‌سازد شعر زندگیست نه پشت سر هم
کردن کلمات زیبا شعر به قیمت زندگی‌ و خون شاعر است
تو مرا به نام میخوانی‌
نامت را نمیدانم
تو به من اشاره میکنی‌ نمیتوانم
من برای آن چیزی از خود به تو بفهمانم
جز چشمانم چیزی ندارم
زندگی‌ را بد ترجمه کردند یکی‌ گفت مرگ تدریجی‌,یکی‌ بدبختی مطلق , یکی‌ درد درمان ناپذیر
یکی‌ رسید گفت: زندگی‌ به تنهایی‌ ناقص است, عشق نباشد,زندگی‌ تفسیر نمی‌شود
برگرفته از کتاب زندگی و شعر شاملو (ع پاشایی)
نوشته شده توسط: مرتضی نیکنامی(سپهرنیک)


6