ابیات ناب صائب تبریزی« ابيات ناب صائب تبريزي » دکتر رجب توحیدیان استادیار و عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد سلماس 1-زتمكين مهربرلب زن كه خاك ازفيض خاموشي نصيب ازباده نوشان بيشترمي گيردازمينا 2-صورت پرست فيض زمعني نمي برد بلبل به جاي گل نپرستدگلاب را 3-ازخودي تاذره اي باقي است سالك درره است هركجا افتد زدوش اين بارمنزل مي شود 4-از دورويان جهان اميّد يكرنگي مدار نامه را يك روسيه مي باشدويك روسفيد 5-چشم ازجهان بپوش كه رخسارزشت را مشاطه اي به از عدم التفات نيست 6-بلابراهل ايمان مي شودنازل كزانگشتان به انگشت شهادت مي رسدزخم ندامتها 7-حسرت عشاق افزون مي شود درعين وصل موجهاخميازه درآغوش دريا مي كشند 8-خصم سركش شودازراه تحمّل مغلوب خاك خاموش به ازآب كندآتش را 9-ستم به قدرهنر مي كشند اهل هنر به شاخ،سنگ به اندازه ثمر ريزد 10-گلستان مي كندنزديكي معشوق زندان را به ذوق گنج،قارون زير خاك آرام مي گيرد 11-نگيردهشت جنت جاي جانان را كه خون گريد اگريعقوب غيرازماه كنعان ده پسردارد 12-دربرومندي مكن باخاكساران سركشي كزهجوم ميوه گردد شاخ مايل برزمين 13-عارفان ازقهربيش ازلطف مي يابندفيض برخليل الله باغ دلگشا درآتش است 14-ديده يوسف شناسي نيست درمصروجود ورنه با اين تيرگي،زندان دنياهم خوش است 15-تلخي ازدرياي بي گوهر كشيدن مشكل است گراميدوصل باشدمحنت هجران خوش است 16-درمذاق قدردانان قهركم ازلطف نيست گل اگربرسرنباشد،خاردرپاهم خوش است 17-نيست دلگيري زكوه بيستون فرهاد را عشق چون مشاطه گرددسنگ خاراهم خوش است 18-زدوستان زباني مدارچشم وفا زبرگ بيدمحال است برتواني يافت 19-كعبه وبتخانه اي درعالم توحيدنيست عاشق يكرنگ داردقبله گاه ازشش جهت 20-تواگرتكيه كني برخردناقص خود زود درچاه ظلالت به عصا خواهي رفت 21-برندارد ميوه تاخام است دست ازشاخسار زاهدناپخته را ازخودبريدن مشكل است 22-بي چراغان تجلّي طورسنگ تفرقه است كعبه وبتخانه را بي يارديدن مشكل است 23-خامشي با دستگاه معرفت زيبنده است برسرخوان تهي سرپوش ديدن مشكل است 24-راه بسياراست مردم را به قرب حق ولي راه نزديكش دل مردم به دست آوردن است 25-باتهي چشمان چه سازد نعمت روي زمين چشم روزن را زپرتوسيركردن مشكل است 26-برگ سبزي نيست گردون راكه زهرآلود نيست روزي بي منّت اين خوان دل خودخوردن است 27-پيش غافل كاروان عمر چون ريگ روان مي نمايد ساكن اماروز وشب دررفتن است 28-مرگ راخواندبه خودبانگ خروس بي محل هركه بيجا حرف مي گويد سزاي كشتن است 29-تنگدستان رازقيد جسم بيرون آمدن راهرو را كفش تنگ ازپاي بيرون كردن است 30-پاك كن دل را زدست انداز چرخ آسوده شو تابود درتخم غش،سرگشته پرويزن است 31-جاي خود راگرم كردن درسراي عاريت عكس رادرخانه آيينه منزل كردن است 32-پاك گوهر رانباشد روزي ازخاك وطن سنگ بندد برشكم ياقوت تادرمعدن است 33-هست اگرآسايشي زيرفلك درغفلت است واي برآن كس كزين خواب گران برخاسته است 34-برزمين نايدزشادي پايش ازطبل رحيل هرسبكسيري كه پيش ازكاروان برخاسته است 35-چون برخوري به سنگدلان نرم شوكه موم از روي نرم،نقش كندازنگين جدا 36-ازپختگي است عاشق اگرگريه كم كند خونابه است شاهدخامي كباب را 37-راحت بي رنج درماتم سراي خاك نيست خنده گل گريه هاي تلخ داردچون گلاب 38-ساده لوحان رانصيب افزون شود ازنور فيض بيش مي تابدز شهروكو،به هامون آفتاب 39-چشم حق بين زصنم جلوه حق مي بيند عارف ازگوشه بتخانه نيايدبيرون 40-حجاب نيست زارباب عقل مجنون را نمي كشند خجالت زبي بصر عوران 41-دركنه ذات حق نرسدفكر دور گرد نزديك راه خودبه خيال صفات مكن 42-تاديده ات زنوريقين غيب بين شود درعيب مردم وهنر خودنظرمكن 43-درآينه هرنقش كجي راست نمايد كين مهرشود در دل بي كينه مستان 44-دادند به معشوق حقيقي دل وجان را يوسف به زرقلب خريدند عزيزان 45-ازقيمت گوهرخبري نيست صدف را گنجينه خود عرض به صاحب نظري كن 46-طوطي ازخاموشي آيينه مي آيدبه حرف مهرخاموشي به لب زن تا به دل گوياشوي 47-به صدف بازنگردد گهر ازدامن بحر مهرازين حقّه گوهر به تامل بردار 48-پاكان ستم زدورفلك بيشتركشند گندم چو پاك شد،خورد زخم آسيا 49-جست آب راسكندر وشدخضركامياب روزي به قسمت است نه به كوشش درين سرا 50-درمرگ،غفلت توسرايت نمي كند پرواي سرمه نيست صداي رحيل را 51-شبنم زباغبان نكشد منّت وصال معشوق دركنار بود پاك ديده را
|