شعرناب

قطعات و مثنویات تعلیمی و اخلاقی و حکمی تقی دانش( مستشار اعظم)- قسمت دوم


35-گرسنه گرگی به درد سل به دشت
میش گله ز آن نواحی می گذشت
بانک بر زد گرگ و گفت ای خواهرم
خواهم آئی مادرانه بر سرم
بر عیادت در برم خواهی نشست
در دعای تو شفای عاجل است
میش گفتا در حضور کس دعا
گرچه خالص آن مشوب است از ریا
بی ضرورت این ذهاب و این ایاب
من دعا گوی توانم اندر غیاب
36-همه علوم تصوف طریقت است و حقیقت
مرا صد است و ازآن پس خطوط است و فتوت
به جهد و سعی خود این پنج علم گر که نیابی
تو صوفی ار بنهی نام خود نه شرط مروّت
37-به چشم دل ار بنگری دانیا
سراسر جهان هزل و بازیچه است
همه زشتی او ز پرده برون
بسان عجوزی که بی پیچه است
38- فلک پست تر ز آنکه دانی ورا
به قدر رفیع تو استیزه ای است
به نطع سپهر آن دو قرص منیر
ز خوان نوال تو نان ریزه ای است
دو شعرای شامی یمانی چرخ
بدو گوش خنگ تو آویزه ای است
39-بین که عبرت رفت دانش دیده ی عبرت گشای
در جهان چیزی نه بینی جز شگفت اندر شگفت
جای عبرت دان جهان را و این عجب باید که ما
از جهان عبرت بگیریم او ز ما عبرت گرفت
40- به پرده پوش عمل تا عمل نهان ماند
که محرمان سرا کارشان نه پرده دری است
هزارها بنوشتند سرنوشت بشر
و را ز جمله خبرها هنوز بی خبری است
شبان تیره به خلوت بر آر دست دعا
دعا ریا چو پذیرد نشان بی اثری است
ندای عبدی از آن درگهت به گوش رسد
اگر که گوش تو را بر منادی سحری است
سفر گزیدی و پندار هر شبی از عمر
اقامتت به یکی از منازل سفری است
دگر به عادت ناسازگار مشی بکن
که کار سازیمان مشیت دگری است
41- نگذاشتی فریضه ایزد ز خواب صبح
وز یاد حق بداشت تو را روز فکر چاشت
بهر سعادت ملکش ایزد آفرید
شیطان ماردی شد و حرمان نصیب داشت
روئین تن است و در صف محشر تهمتنی
عاصی به زیر بار گنه قامت ار فراشت
گاه حصاد موقف عقبی و بدرَوَد
تخم عمل به مزع دنیا هر آنکه کاشت
بیت آخر بر گرفته از مضمون حدیت:« الدنیا مزرعه الآخره» است. در اشعار پیشینیان نیز به این مضمون اشاره شده است.
فردوسی طوسی گوید:
نگر تا چه کاری همان بدرَوی
سخن هر چه گویی همان بشنوی
نظامی گنجوی:
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو
حافظ شیرازی:
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن دِرَوَد عاقبت کار که کِشت
عبدالرحمان جامی:
کشتزاری است عجب عرصه ی گیتی که در او
هر که را می نگری کِشته ی خود می دِرَوَد
42-ز صحن خانه خروسی به سطح بام پرید
دوان عجوز ز پی سنگ و چوبش اندر دست
ز بانگ کش کش و آشوب پیر زال خروس
رمیده تر شد و بر فوق بام دیگر جَست
به سوز و آه درون گفت زن زمن رستی
ولی ز کارد همسایه چون توانی رست
43- اگر مالداری بمیرد در ایران
مصیبت بزرگ است از بهر وارث
به چنگ وکیلان عدلیه طفلان
چو طفلان مسلم به چنگال حارث
44-به یک دونان جوین و به یک دو دلق کهن
قناعت آر دو روزی در این سرای سپنج
اگر چه گنج بود در خراب لیک جهان
خرابه ای است که هرگز در آن نینی گنج
45-دو روز بیش و کمی بیشتر نمانده ز عمر
که پا برون بنهد تن از این سرای سپنج
هزار عیش جهان با دمی برابر نیست
که از مؤانست ناکسان کشد دل رنج
بجو رضای خدا را ز دلنوازی خلق
در این خراب جهان این بود حقیقت گنج
46-به بحر محیط خدایی نظر کن
که پیوسته هم جزر در اوست هم مد
به فُلک ولایت به فُلک نبوّت
یکی را علی ناخدا دیگر احمد
مخوانش خدا آنکه خود گفته صد ره
که عبدی منم از عبید محمد
47-قومی که شان امید به این خواجگان عهد
سوء ادب نکرده بگویم که احمقند
لیک آن کسان که در پی مطلوبی این چنین
معلوم باد طالب مجهول مطلقند
48- هیچ سرگشتگی نخواهی دید
خردت گر که رهنمون باشد
خرد ار رهبر است خضر ره است
خضر گم کرده را چون باشد
49-نیست اندر شهر جز کذب و فریب و زرق و شید
ای عجب توصیف خود از راستگویی می کنند
دیپلو ماتان که تکمیل سیاسی فنشان
از کلاس اولین مشق دو رویی می کنند
این لئامت کآمده است امروز رایج در عموم
در تجدد معنیش را صرفه جویی می کنند
50- گو جهان از چه نام گیتی شد
تسمیه زآن بود جهنده بود
او عجوز عروس مانند است
که بر شوهران رونده بود
فی المثل چو در فراش تو خفت
امشب اندر فراش بنده بود
51-به کسب روزی یک روزه روزی از خانه
گرفت کور عصای خود و به راه افتاد
به چشم خویش بدیدم به پای خویش برفت
رسید تا به سر چاهی و به چاه افتاد
از این قضیه پر شور خاست یوم نشور
که سر به سر همه دل در فغان و آه افتاد
دلا تو در طلب رزق خود مشو نومید
که اتفاق چنین حال گاه گاه افتاد
چه جامه ها برآرند گازران از خم
یک از میان همه رنگها سیاه افتاد
به اشتباه در امر قضا مشو زنهار
که گوئیا مگر این یک به اشتباه افتاد
53- همه متاع جهان عرضه گر دهی به جهان
خرد شناس چو آید بجز خرد نخرد
تو را همیشه خرد پرده پوش و با خرد است
کسی که پرده خود را به دست خود ندرد
چو دل به اوج معالی بر آورد پر و بال
محقق است که جز با پر خرد نپرد
هرآنکه دید جهان سوئی و خرد سوئی
به غبن فاحش اگر قسمت خرد نبرد
54-سیرت پیشینیان بنگر در اخبار جهان
تا بدانی آن که بر راه کرم چون می شدند
مفلسان گر راه بر درگاهشان می یافتند
صبح بودندی گدا و شام قارون می شدند
کاش می رفتند در قبر این بخیلان لئیم
وآن بزرگان کریم از قبر بیرون می شدند
55-هیچ سودی نبودی از والد
نیز سودی نباشدم ز ولد
کاش همچون خدای فرد احد
بودمی لم یلد و لم یولد
56-فکر کم کن که عاقبت بینان
زود از فکرها فکار شوند
یار بر جمله ی جهان می باش
تا جهانیت جمله یار شوند
خُنُک آزاد مردی که به طبع
خیر خواهند و رستگار شوند
پی نیکی به عمر اگر نشوند
عمر را از پی چه کار شوند
57-ز آدمیت مر تو را چه آمد خسران
آدمی ای ادمی چرائی چون دد
بد چه بدیدی ز خوب در همه عمرت
تا که نفورت ز خوب و خواسته بد
راهنمایت ز باستانی نامه
بر تو همی داستان بیارم سیصد
خوانم از آیات جمله کتب سماوی
گفته قیس و شرح مفتی و مؤبد
تا بشناسی که نفس الّدُ خصام است
عاقبت این خصم چیره راه تو را زد
58-الا به حُسن عمل تا که ممکن است بکوش
که از نهال مکارم ثمر توانی جید
نوشته دیدم بر تربت یک از صُلَحا
که از نکوئی هرگز بدی نخواهی دید
59- به هر کس با زبان او سخن گوی
سخن گویان سخن اینسان سرایند
عرب رومی و زنگی تُرک و تاحیک
سخن را با زبان خویش شایند
چه فهمد تُرک در قبر از نکیرین
سؤال از وی به من ربُّک نمایند
60-تو راز خویش نه تنها مگو به دشمن خویش
که زیرکان به بر دوست هم زبان بستند
به دوست راز تو گوئی و دوست با دگری
که دوستان تو را نیز دوستان هستند
61- چه گویی آنچه نپاید نشایدش دل بست
مبند پس به جهان دل جهان نمی پاید
عجوزه ای است جهان زشت و دلخراش ولی
به زیب و زینت و پیرایه حور بنماید
عجب کنم که شبی در جهان نیاسایم
که در رباط شبی کاروان بیاساید
چو روزمان همه چون شب سیه نمود سپهر
قضا رخ مه و خور را به قیر انداید
شراب ساقی دوران نه نوشداروی توست
به جام زر منگر بر تو زهر پیماید
هزار عقده ی دیگر نهاد بر دل ما
بخواست از دل ما آنکه عقده بگشاید
62-کاوس که این چرخ چو او یاد نمی داد
در دخمه بخفته است و کس از وی نکند یاد
من شاد ندیدم به جهان لیک شنیدم
شهری است ز خوبان که بنام آمده نوشاد
این مادر فرتوت تو را سیرت و سانی است
زآن سیرت و سان کُشت هزاران و تو را زاد
در خاک نهان کرد تن شصت هزاران
زآن شصت هزاران نه گمان کام یکی داد
با فرقه احرار دل آزاد، دل آزار
به جوقه مکار و ستمکار روان راد
آن کالبد شینقه حرص بمیراد
ای مرد نکو نام جهان کام تو را باد
63-دلا! دمی ز گناهان خویشتن یاد آر
بخوان ز گفت نُبی انّک لبالمرصاد
شبان تیره به خلوتگهان برآی و ببین
چه ناله ها که برآرند از جگر اوتاد
یکی گذر بنما در کنایس رهبان
یکی نظر بفکن بر صوامع زهاد
تو نیز روی تهجد به خاک درگه نه
اگر به خواب سحرگه نیستی معتاد
64- شنیده ایم که چنگیز شهریار مغول
به گاه نزع چو دل از حیات خود برکند
بخواست انجمنی از همه سران سپاه
بخواست آنچش فرزند و زاده فرزند
ز کار کشور و کشورستانی از همه در
زبان گشود به اندرز و گفته راند از پند
گُزید چوبه تیری شکست در برشان
بُرید تیر گُزین را تمام بند از بند
ز تیرکش به در آورد چند تیر دگر
سپس به جای نشین داد کان به هم بربند
چو بر به پیوست آن را بگفت هان شکنید
شکسته نمی شد آن تیرها به نیروی چند
بگفت این مثل کارتان که تا دانید
چو دست تنها ماند مخالفان شکنند
چو تیرها همه گر دسته دسته پیوندید
سپهر می نتواند گسستن آن پیوند
65- بباید تو را آنکه همدم بود
ز دست و دل و دیده محرم بود
نه منظور چشمش چو شد می گسار
گهی چشم ساقی گهی زلف یار
66-مرتضی گفت بخل در موجود
سوء ظن است از تو بر معبود
یعنی ار تکیه بر خدا داری
بُخل در مال کی روا داری


1