شعرناب

عطر ِ خوش ِ سرطان


آیا شگفت آور نیست که ما انسان ها از خدا دور شده ایم . هر کاری را انجام می دهیم تنها برای این که به سودی مادی و دنیایی دست یابیم . از تخریب همنوعان خویش برای حفظ موقعیت مان ابایی نداریم . عیب جویی کردن جزو کارهای روزمره مان شده است و نه تنها خود را از هر اشکال مبرا می دانیم که برای آن چه داریم که معلوم هم نیست از چه راهی بدست آمده ، فخر می فروشیم و اظهار فضل می کنیم . اما اگر به یکی از همین ماها خبر دهند که دچار سرطان شده ایم و هر لحظه احتمال می رود که به دیار باقی بشتابیم . ناگهان حالمان دگرگون می شود و ترس از عقوبت و رویارویی با پروردگار کاری می کند کارستان . از همان لحظه به فکر می افتیم که اگر به کسی بدهکاریم ، قرض مان را بپردازیم . اگر از کسی طلبکاریم فورا وی را می بخشیم . اخم ها باز می شود و مهرمان گل می کند و خلاصه چنان متحول می شویم که آینه از دیدنمان خنده اش می گیرد .
چرا اینگونه نیندیشیم که همه ی ما سرطان داریم و هر لحظه احتمال مرگ مان هست شاید نها در این صورت است که به انسانیت خویش باز می گردیم وآن می شویم که باید می بودیم یعنی اشرف مخلوقات .


1