عشق يا دوست داشتن مسئله اين است جاني كجا باشد كه او بر اصل جان مفتون نشد آهن كجا باشد كه بر آهن ربا عاشق نشد؟ اي واي آن ماهي كه او پيوسته بر خشكي فتد اي واي آن مسي كه او بر كيميا عاشق نشد! -برداشت ازاد چكيده : تفاوت لغوي و معنايي دو مقوله مهر ورزي و عشق ورزي مورد يررسي قرار گرفته و رابطه منطقي مابين آندو با يكديگر بيان ميشود . مهرورزي شامل دو عمل دوست داشتن ( كه يك طرفه است ) و محبت كردن ( كه دو طرفه است ) است ؛ كه به چيزي يا كسي كه متعلق به آدمي است، نثار مي شود . عشق ورزي در دو حالت عاشقي و معشوقي به دايره نداشتن هاي آدمي متعلق است . در يك سير منطقي، روند افزايشي شوق و ميل به شفقت خلق و دوستداري پديدههاي جهان هستي از دوست داشتن يك طرفه به محبت متقابل دو طرفه و آنگاه به عاشقي و سرانجام به اتحاد با معشوق ختم مي گردد . حضرت مولانا مهر و رقت و محبت را صفات انساني آدمي در قبال خشم ، كينه ،شهوت و هيبت كه صفات خوي حيواني است ، مي انگارد و شير مردان عالم را كه مددرسان مظلومان جهان اند ، محض مهر و رحمت مي پندارد ؛ و آنگاه كه به وادي عشق با وصف درياي عدم مي رسد ، زبان بين الاذهاني را قاصر شمرده و عشق ورزي را دليل استواري و قوام عالم هستي دانسته و جان هر ذره را عشق مي داند . مولانا همانقدر كه مهر ورزي را عملي حسابگرانه و منطقي و خرد ورزانه مي شمارد ، عشق ورزي را ايثار و جنون دلدادگي و از خود گذشتن مي انگارد و باور دارد كه معناي هستي فقط به اين روش غير منطقي و با گشودن بال و پر عشق قابل دستيابي خواهد بود ؛ عشقي كه پريدن در نيستي تعبير زيبايي براي آن است . معناي مهرورزي "مهرورزي" انسان به اشياء يا موجودات بي جان و زنده (انسان يا حيوان) كه عملي منطقي و خردورزانه است، نشانگر حس دوستي و ميل به دوست داشتن آدمي است .محبت نمودن به موجودي جاندار و زنده كه امكان درك متقابل و ايجاد كنش و پاسخ دارد، محيط زندگي و دايره حياتي اش را گسترده تر نموده و اضطراب ناشي از تنهايي و بي كسي او را در جهان هستي كاهش مي دهد. وضعيت هستي شناسي كه آدمي نسبت به ساير پديده هاي عالم دارد و او را متمايز از ديگران مي كند با تمايل فرد به دوست داشتن ديگري كه مي تواند " چيز يا كس" باشد، ماهيت معنايي پيدا مي كند. آدمي با دوست داشتن كه عملي يك سويه و يك طرفه از جانب اوست، درد و رنج دروني ناشي از رهاشدگي و بي كسي در عالم زيستي اش را كاهش مي دهد. اگر اين دوست داشتن مهرورزانه به چيزي جاندار باشد كه بتوان انعكاس مهر و محبت را متقابلا در آن ديد و تبديل به رابطه اي دوطرفه (كنش – واكنش) شود، آنگاه حالت محبت كردن پيش خواهد آمد و دوست داشته شدن از سوي طرف مقابل نيز رخ داده و اين رابطه عكس العملي به پربارتر شدن و قوام بخشيدن بيشتر اين حس انساني في ما بين كمك شاياني خواهد كرد. معناي عشق ورزي " عشق ورزي " كه به لحاظ روانشناسي احساس آزادي و خلاصي و رهايي از وضعيت موجود آدمي است، شوق و اشتياق فراوان انسان براي بدست آوردن چيزي است كه هنوز بدست نيامده است و در دسترس نيست . مبدا شروع عشق ، محبت است و استغراق در آن (1) و يا به قولي، عشق ورزي افراط در محبت و شدت دوستي است. (2) يا به تعريفي ديگر عشق را محبت مفرط يا كمال محبت و يا نتيجه محبت دانسته اند (3). به لحاظ لغوي عشق ورزي را از مصدر عشق كه به معني چسبيدن و الصاق است برگرفته اند و آن منسوب است به گياه عشقه كه پيچكي است رونده بر تنه درخت. اين گياه دور تنه درخت چرخيده و با ارتزاق از آن ، عمل پيچيدن (عشق ورزي) را انجام ميدهد. اين تمثيل ، بيان عاشقي و معشوقي است ( پيچك=عاشق، درخت=معشوق، عمل پيچيدن=عشق ورزي ) كه بر دل عارض شده و احساسات معمولي آدمي را تحت تاثير قرار مي دهد. اقوال مختلف در ماهيت عشق از سوي فيلسوفان،روانشناسان و عارفان گفته شده است. افلاطون، عشق را واسطه انسان و خدايان برشمرده كه فاصله آنها را پر مي كند و در تمامي كائنات جاري است و سريان دارد(4). مولانا عشق را به دريايي عميق، درياي عدم كه عقل را به آن وادي راه نمي دهند توصيف مي كند . در نگنجد عشق در گفت و شنيد عشق دريايي است، قعرش ناپديد (2731/5) پس چه باشد عشق؟ درياي عدم درشكسته عقل را آنجا قدم (4722/3) مقام هاي وادي مهر و عشق دوست داشتن و محبت كردن، كه از صفات انساني نكوهيده مي باشند، " بودن" در يك وضعيت انساني است. مقامي است كه احوال آدمي در آن مكان روحي ، وابسته به چيزي يا كسي گرديده است. اصولا بايد چيزي در دسترس آدمي باشد تا بتواند آن را دوست داشته باشد. دوست داشتن كه مرحله و قدم اول از مقوله مهرورزي است، به متعلق انساني صورت مي گيرد و حكايتگر بودن و حفظ موقعيتي يا چيزي است. يك نوع وابستگي است، يك تعلق خاطر است كه حاكي از مالكيت و حس داشتن است. عشق ورزي يك حالت پايدار و ثابت نيست بلكه يك وضعيت در حال " شدن" است. شوق وافر و ميل شديد به سوي چيزي يا كسي است كه آن چيز يا كس هنوز به آدمي تعلق ندارد. انسان عاشق به چيزي عشق مي ورزد كه صاحبش نيست و هنوز در دستش ندارد و در دسترسش نيست. عشق يك دگرگوني احوال و حالات دروني است نه يك وضعيت ثابت و استوار ناشي از داشتن. يك جوشش دروني ذهني و غليان احساسات غير قابل كنترل است. مهرورزي در قدم اول " دوست داشتن " چيزي( ديگري) است به شكل يك طرفه، بدون آنكه آن متعلق دوست داشتني، آدمي را دوست داشته باشد و يا بتواند دوست داشته باشد. در قدم دوم اگر آن چيز(ديگري) نيز آدمي را دوست بدارد، يك رابطه دو طرفه از جريان دوستي برقرار مي شود كه به آن " محبت كردن " گويند . به اين ترتيب محبت كردن به شيء تعلق نخواهد توانست گرفت، بلكه به موجود جانداري وابسته خواهد شد. مثلا مي توان گفت : " كه من اين باغ را دوست دارم" و يا " اين گل ها را دوست دارم" ولي غير متعارف و ساختار شكنانه است اگر كه بگوييم " من به اين باغ محبت مي كنم " و يا " به ماشينم محبت دارم " اگرچه در ساحت زباني ادبيات و هنر با بيان اين مقولات مي شود آشنازدايي كرد، و به اشياء تشخص ( شخصيت انساني) بخشيد، ولي در منطق زبان سمانتيك عرفي متداول، محبت كردن به شيء بي جان بي معناست، چون كه رابطه مهرو دوستي در اين حالت يك طرفه بوده و شيء متعلق امكان دوست داشتن انسان را نخواهد داشت. عشق ورزي هم در قدم اول با" عاشقي " شروع مي شود. با پيگيري مفرط غير عاقلانه ( منظور از عقل در اين مقام، عقل ابزاري يا جزئي است كه همان عقل حسابگر است) . عاشقي يعني گيردادن بي دليل و سماجت وار به كسي يا چيزي( از نظر ديگران و نه خود فرد عاشق) ، ديوانه وار در پي آن چيزي كه دسترسي به آن نداريم و به ما تعلق ندارد، بودن. عاشق، منطق معمولي متداول عرفي ندارد و در مقام شدن حالت دروني اش، بيقرار و مضطر در پي دستيابي به معشوق است. معشوقي كه در اين مقام توجهي به او ندارد و از او گريزان است. در قدم دوم " معشوق شدن" است يعني در پي كسي كه عاشقت است باشي، و در مقام رابطه دو طرفه با عاشق براي يكي شدن(اتحاد عاشق و معشوق) بر آمدن و مورد توجه قرار گرفتن است . با قدم گذاشتن در اين آخرين وادي، مراحل سير و سلوك انسان محب كه از دوست داشتن شروع شده بود، با برقراري ارتباط دوطرفه به مرحله محبت كردن رسيده و با عاشق شدن در قدم بعدي، مجنون وار و واله و شيدا به آخرين مقام كه معشوق بودن است، ميرسد ؛ فناي عاشق در معشوق . دلبران را دل اسير بي دلان جمله معشوقان، شكار عاشقان هركه عاشق ديدش، معشوق دان كو به نسبت هست هم اين و آن (40-1739-/1) در بيان سير مراحل و مقام ها اين دو وادي مورد نظر " مهر و عشق " و تعلق رابطه يكسويه يا دو سويه عامل عمل كننده و طرف مقابل ( شي يا كس) مي شود، اين نكته تكميلي را بايستي گفت كه اصولا " مهرورزي" در جهان صورت مادي انسانها امكان تحقق يافته و قابل درك از طرف ديگران مي باشد، در حاليكه "عشق ورزي" در جهان معناي دروني صورت عملي به خود گرفته و قابل فهم از سوي ديگران نخواهد بود. به عبارتي مي شود صورت گرافيكي اين دو واله ي رحمت را به اين فرم نمايش داد. " عشق ورزي" ( جهان معنا ) " مهرورزي" (جهان صورت) معشوق شدن عاشق شدن (معشوقي) (عاشقي) محبت كرد ن دوست داشتن (محبت) (دوستي) تاثيرات عملي مهرورزي در مقام مهرورزي و رحمت و رقت، انسان با شفقت و خوي نيكو، در پي انجام يك عمل منطقي عاقلانه است تا نوع بشر و جامعه انساني به لحاظ ساحت اخلاقي و ساحت نفساني بهنجار و پسنديده گردد. كنترل اخلاق مذموم شخصي و يا جمعي از سوي آدمي تا حدود زيادي منوط به اين ورزيدن دوستي است. ورزيدن حالت مهر دروني همچون ورزيدن خمير نان موجب عمل آوري و پخته گي سعادت و رستگاري انساني است. صفات ناپسنديده و غير انساني، علاوه بر ايجاد آشفتگي رواني و عدم امنيت محيطي، موجب كاهش توانايي و زايل شدن آرامش و رضايتمندي انساني است. در قبال خشم،كينه،شهوت،غضب،ترس،وحشت و تلخي. مي توان با مهرورزي در هر دو مقام ياد شده (دوست داشتن-محبت كردن) دايره حيات فكري و زيستي سالمي را ايجاد كرد. مهر و رقت وصف انساني بود خشم و شهوت وصف حيواني بود (2440/1) موجهاي صلح بر هم مي زند كينه ها از سينه ها بر مي كند موجهاي جنگ بر شكل دگر مهرها را مي كند زير و زبر مهر، تلخان را به شيريني مي كشد زانكه اصل مهرها باشد، رشد (4-2582/1) جز عنايت، كه گشايد چشم را جز محبت، كه نشاند خشم را (838/2) با استمرار در مقام مهرورزي و ايجاد رابطه دو طرفه براي دوست داشته شدن از سوي كسي، مي توان آفت هاي اخلاق نابهنجار انساني را ريشه كن كرد. از محبت تلخ ها شيرين شود از محبت مس ها زرين شود از محبت دردها صافي شود از محبت دردها شافي شود از محبت مرده زنده مي كنند از محبت شاه بنده مي شود (2-1530/2) شمس تبريزي مي فرمايد:" چون محبت كم شد، عيب ديدن گرفت ." (5) به لحاظ روان شناسي اين گزاره به دو مساله اساسي اشاره مي كند. اول آنكه ، در رابطه محبت كردن بايد دو طرف محبت كننده و محبت شونده حاضر باشند؛ يعني محبت يك رابطه دوطرفه عمل و عكس العملي است و نيازمند وجود دو فرد جاندار (انسان يا حيوان) است. دوم آنكه ، ايراد طرف مقابل را ديدن و چشم بر نقص و مشكلات گشودن در صورتي ممكن مي شود كه احساس جدايي حسي بين مدرك و درك شونده بوجود آيد. به عبارتي ديگر محبت داشتن و مهرورزي كردن به نوعي سهل انگاري و تساهل ورزي هم هست. آسان گيري و چشم پوشي بر ايرادات و عيب هاي موجود است. تلخي و ناخوشي كه نازيبا ديدن جهان را براي آدمي پيش مي آورد، جان انسان را دچار غم و ملالت خواهد كرد. رهايي از اين وضعيت وجودي (اگزيستانسياليستي) همان پناه بردن به آغوش مهرآميز دوستي و محبت است. با هم نشيني با پاك دلان و نيك جانان است كه شيريني خنده بر لبان آدمي جاري مي شود. نار خندان باغ را خندان كند صحبت مردانت از مردان كند گر تو سنگ صخره و مرمرشوي چون به صاحب دل رسي گوهر شوي مهر پاكان در ميان جان نشان دل مده الا به مهر دلخوشان (6-724/1) تاثيرات عملی عشق ورزي عشق ورزي كه مقامي فراتر از مهرورزي است و يك نوع از خودگذشتن و ايثار است، آدمي را در وضعيتي غيرعادي قرار مي دهد. منطق عاشق و خردورزي او عقلانيت ابزاري نيست، بلكه نوعي عقل شهودي و حسي در مسير عشق ورزي او را هدايت مي كند. عقل حسابگر ابزار انديش تعطيل شده و به جايش نوعي ديوانگي و حيراني، نوعي شدن در هر لحظه و غيرقابل درك بودن از سوي ديگران روي مي دهد. گريز از سلامت و عافيت پيش خواهد آمد و برخلاف مقام مهرورزي كه رفتار آدمي معقولانه بوده نوعي بده بستان دو طرفه را مي طلبد. مهرورزي يك درك عقلي از جهان پيراموني است، در حاليكه عشق ورزي يك استدراك حسي دروني از معناي زندگي است. آدم عاشق را نمي توان درك كرد و گاها حتي تحمل كرد، ولي با منطق عام بين الاذهاني مي شود آدم با محبت را فهميد. دوست داشتن انساني، روابط اجتماعي آدمي را پايدار و برقرار مي كند، او را دلسوز خلق و ياري ده جمع معرفي مي كند، درحاليكه آدم عاشق رانده اجتماع و وصله ناجور تلقي مي شود، اگرچه مقام و احوال او درك هستي شناسانه فراتري از عالم داشته باشد. علت عاشق ز علت ها جداست عشق اسطرلاب اسرار خداست (110/1) عاشقان در سيل تند افتاده اند برقضاي عشق دل بنهاده اند (910/6) عشق از اول چرا خوني بود ؟ تا گريزد آنكه بيروني بود (4751/3) در يك نگاه كلي و جمع بندي اجمالي، چكيده مطالب مقايسه اي مابين اين دو وادي رحمت را در جدول زير مي توان درج نمود. شرح شاخصه مهر ورزي مهر ورزي عشق ورزي عشق ورزي مقام دوست داشتن محبت كردن عاشق شدن معشوق شدن ساحت زندگي نفساني اخلاقي ايماني اخلاقي قلمرو اقتدار جهان صورت من جهان عيني جامعه جهان معناي من جهان دروني جمعي ارتباط طرفين منـ من من ---- ديگري منـ هستي من ---- تو نوع رابطه يكطرفه دوطرفه يك سويه دو سويه مشخصه اصلي شفقت همدردي ايثار همدلي عشق يا مهر اگرچه عشق ، خالق جهان، معناي زندگي، سريان در هستي، سبب پيوند اجزاي عالم، موجب حركت تكاملي جهان، حلال معماي راز هستي، زنده كننده جمادات، كليد رستگاري، عروج دهنده انسان، حيات بخش كاينات، كشاف اسرار، تعالي دهنده جهان نگري، حلال دردها، طبيب مشكل ها، مبدل سختي ها به آساني، زداينده اضطراب، مولد معرفت، ويرانگر وسوسه ها، پاك كننده نفس و نفسانيات، تمركز دهنده عقل، بال پرواز، شوق پرواز پروانه، عروج زيبايي، پلي به سوي حقيقت، چراغ راه سالك رونده، عامل گذرنده از صورت و شكل ناپايدار ، موجد فروتني، فوق كفر و ايمان، آرامش بخش نهايي و شيريني زندگي است (6) و به قول نيكلسون " تكيه كلام و سمبوليسم عرفان عاشقانه، عشق است" (7) ، مهرورزي و مهرباني نيز براي جامعه انساني بشري كه نيازمند شفقت و رحمت اند، در وهله نخست ضروري و الزامي است. جهان آشفته و نا آرام كنوني بيش از هر چيزي به عقلانيت و خردورزي عاقلانه نيازمند است . حضرت مولانا در دفتر دوم مثنوي معنوي، در داستان اعتماد كردن به وفاي خرس و دوستي با نادان كه زيان آور است، قطعه كوتاهي در ستايش آثار و نتايج مهر و مهرباني و رحمت آورده است كه به درستي مطلوب بودن و مثمر ثمر بودن مهرورزي، بين خلق عالم را برمي شمارد، باشد كه در رهروي به سوي سعادت بشري و رستگاري انساني الگوي عمل قرار گيرد. اژدهايي خرس را درمي كشيد شيرمردي رفت و فريادش رسيد شير مردانند در عالم مدد آن زمان كافغان مظلومان رسد بانگ مظلومان زهرجا بشنوند آن طرف چون رحمت حق مي دوند آن ستون هاي خلل هاي جهان آن طبيبان مرض هاي نهان محض مهر و داوري و رحمتند همچو حق ، بي علت و بي رشوتند اين چه ياريش مي كني يكبارگيش ؟ گويد از بهر غم و بي چارگيش مهرباني شد شكار شيرمرد در جهان دارو نجويد غير درد هر كجا دردي، دوا آنجا رود هركجا پستيست، آب آنجا رود آب رحمت بايدت، رو پست شو وانگهان خور خمر رحمت مست شو رحمت اندر رحمت آمد تا به سر بر يكي رحمت فروماي اي پسر
|