وصیت نامه شیرکو بیکس . وصیت نامه شیرکو بیکس "نمیخواهم در هیچکدام از تپهها و گورستانهای مشهور شهر به خاک سپرده شوم. اول به خاطر اینکه جای خالی ندارند و دوم اینکه من جاهای شلوغ را دوست ندارم. من میخواهم اگر شهرداری شهرمان اجازه دهد پیکر مرا در جوار تندیس شهدای ۱۹۶۳ سلیمانی به خاک بسپارند زیرا فضای آنجا لذت بخش تر است و نفسم نمیگیرد." این شاعر بزرگ کرد در وصیت نامه اش افزوده است: "من دوست دارم پس از مرگم نیز همدم همشهریان و صدای موسیقی و رقص و زیباییهای این پارک باشم. کتابخانه و دیوانهای اشعار و عکسهایم را نیز به کنار مزارم ببرید. یک کافه تریا و باغچهای کوچک هم در نزدیکی مزارم درست شود تا شاعران، نویسندگان و دختران و پسران عاشق به بهانه آن مهمان من باشند. دوست دارم از حالا این صحنهها را مانند یک رویا ببینم." بیکه س همچنین عنوان کرده است: "میخواهم همزمان با صدای دلنواز آواز الاویسی ماموستا علی مردان و سرود ”خدایا وطن را آباد کن” و درحالیکه پیکرم در پرچم اقلیم کردستان پیچیده شده به خاک سپرده شوم. میخواهم در مراسم خاکسپاری موسیقی نواخته شود و تابلوی هنرمندان شهرم در داخل بنای مزارم نصب شود. میخواهم پس از مرگم جایزهای ادبی سالانهای به نام «بیکه س» به زیباترین دیوان شعر منتخب آن سال اهداء شود و هزینه آن نیز از آنچه به ارث میگذارم پرداخت شود. سید علی صالحی در گفتگویی که به مناسبت درگذشت شیرکو انجام گرفت و در روزنامه آرمان ایران چاپ شد گفت: جنس وجودی بیکس، کرانه ناپذیری بود. انگار بعضیها (انگشتشمار) هم از نخست «اقیانوس» به دنیا میآیند. شیرکو از این سلسله منحصر به فرد بود. هزار و یک دست برای نوشتن داشت، درست مثل ناظم حکمت، مثل یانیس ریتسوس. این سلسله یعنی «جوهرکار»! شیرکو میگفت: «در ایام تبعید به جنوب عراق پی دمپایی بودم بروم دنبال کاری، نفهمدیم کی با ذغال دیوار خانه را غرق شعر کردم، کارم یادم رفت». فوران بیوقفه واژهها..! این عطیه عظیمی است که قسمت هر کسی نمیشود. شیرکو بیکس از ۱۷ سالگی (چاپ اولین دفتر- مهتاب شعر) تا ۷۲ سالگی-موسم الوداع- یعنی طی ۵۵ سال کار نوشتن، در هیچ شرایطی تن به نومیدی، خنثی زدگی، رکود، تکرار و خستگی نداد. پایانناپذیر مینمود، ذهن جوشان مهار ناپذیر همین است. ستاره بیافول که ظلمت هیچ شبی چشمهایش را نبوسید. میدانید چه میراثی در پی گذاشته است؟! هفت هزار صفحه شعر، نمایشنامه، ترجمه و...(سوای مصاحبههای همه سویه او). چه درکمیت و چه در کیفیت، شیرکو یک پدیده بود، در بعضی مسائل ما هرگز نمیتوانستیم کنار یکدیگر بایستیم، اما با این وصف برادر بودیم. آدمیزادی اقیانوسوار که به شدت عاشق زحمتکشان بود، برادر مبارزان بود، همدل اهل تعهد و چنان عاطفی که تو گویی همان کودک هفت ساله در سلیمانیه فقیر است که پی نان برای مادر و خواهران خویش است. یکبار در دفتر خودش در سلیمانیه هم اشک در چشم داشت هم لبخندش محو نمیشد. تند تند زد روی میز: «مادرم هشتاد سال دارد، مثل شیر سوار هواپیما شد، تو آسمان است، میرود آمریکا پیش خواهرم. چقدر رنج کشید این زن...!» شیرکو میگفت: «هر وقت مادرم خواب میدید، میدانستم دارد از دلتنگی دق میکند!» و یک جمله، یک عبارت محشر داشت؛ اولین بار، در همین «دربند» تهران، سایه کوه گفت: «ماشاعران... سراسر این سیاره و سراسر تاریخ، از یک خانواده خاص هستیم. همه مثل هم!» کودکی و معصومیت خاصی داشت. از هر نوع خشونت بیزار بود، شاعر صلح بود؛ شاعر آزادی که عجیب... تو گویی به هر چیزی که نگاه میکرد، شعری در آن مییافت و هزار شکار و هزار کشف. مثل نرودا که از سنگهای لب دریا هم نمیگذشت. شاعران خلاق این جهانی که «سوبژه» را برای اهل آه و ناله باز گذاشتند. واقعیت در شعر این شاعر بزرگ خود «شعر» بود و شعر؛ عین «واقعیت». با آن که شعر شیرکو، اساساً شعر «شهری» و «تکنو» نیست اما در همین جهان پاستورال و شبانی وبیحصر و بیاستثنا «ابژه» نقش اصلی را به عهده دارد. در یک کلام او یکی از بزرگترین راویهای رؤیای انسان معاصر است. انسانی که زباناش در شهر به بند درآمده اما ذهناش همچنان درگیر دنیای روستا و شرایط شبانی است. دکلمهٔ چهار شعر بیکس توسط احمد شاملو شاعر بزرگ ایرانی . http://shamlou.org/?p=1624 ویکی پدیا
|