شعرناب

عشق یک طرفه /داستان کوتاه/ مهرگان

عشق يك طرفهناهيد سال چهارم پزشكي در دانشگاه شهيد بهشتي شيراز است ودر فكر اين است در آينده تخصص خود را در رشته جراحي قلب بگيرد، او در دانشگاه محبوب هم كلاسي هاي خود است چون دختري زيبا و خنده رو ومهربان است ،او بهترين گزينه براي هر پسري است كه آرزوي ازداوجي موفق دارد،خيلي ها در مسيرش قرار گرفتند از فاميل ودوست و آشنا وغيره اما او پاسخش منفي بود وبه هدف خود فكر مي كرد ، در راهش نيز تلاش زيادي داشت.ناهيد آنقدر به فكر درس بود كه هيچ گاه متوجه ي چشماني مشتاق و غمگين بهرام همكلاسي خود نمي شد، او پسري كم رو وتودار بود ، خانواده اش در بوشهر زندگي مي كردند ، پوستي روشن و چشماني آبي به رنگ دريا داشت با موهايي خرمايي و دوستانش هميشه به او مي گفتند:- بهرام به تو نمي آيد اهل بوشهر باشي تو در خارج بدنيا نيامدي ،شايد در بيمارستان تو را جابجا به پدر ومادرت دادن وكلي مي خنديدند...- امان از دست فضولي شما ،بدانيد پسر حلال زاده روي دايش ميره ومنم روي دايي ام رفتم كه در كانادا زندگي ميكند وخوش تيپي من از وراثت اوست وراستش مادر زياد روي من ميوه ي بِه خورد وپوستم شفاف تر در آمد ...- پس بفرما مادرم روي من زغال خورده كه ما چنين تيره در آمديم...در اين هنگام همه زدند باز زير خنده ولي بلندتر...شب بدون ماه با سوگواري ستارگان در حال گذر وبهرام تنها در كنار پنجره اي بسته نشسته ،در حال گفتگو ي خيالي با معشوق خود ناهيد بود.وشقايق لبانتونسيم بوي تورا آه ناهيدم با نگاهي مراو پنجره رابر شيشه ي پنجره بستهوبه تو برسدآه ماه من شب بي تو چه تنهاستدر اين هنگام چشمان آبي بهرام موج اشك شد واز گونه هايش گذشته بر كنار پنجره ي بسته ريخت،چه سخت است عشقي يك طرفه ، مانند قايقي در درياي طوفاني مي ماند كه ساحلي برايش نيست در آن آرام بگيرد.- به به خانوم خانوما ،دكتر جراح قلب آينده،آخ...آخ قلبم تورو خدا دكتر يك تومور عشق دارم توروخدا درش بيار داره منو مي كشه...- دختر تو كي ميخواي دست از اين بچه بازي ها دربياري،عشق وعاشقي نشد كار برو فكر درست باش- ميدوني ناهيد من هم عشق خودم داره منو مي سوزونه وهم سوختن كسي ديگه داره دل منو مي سوزونه- نه خير مثل اينكه جدي شد بايد آتش نشاني خبر كنم- آتش نشاني كدومه ،عاشق رو درياب- خوب حالا ميشه بگي منظور شما چيه ؟آخه كمي بيشتر مشكوك ميزني- شما...شما- شما چي؟دختر چرا لال موني گرفتي- شما بايد به بهرام توجه كني- بهرام!!! او ديگه كيه وچرا من بايد به او توجه كنم؟!!!دختره ي ديونه تو عاشقي من بايد توجه كنم ،بازم شوخي تو گل انداخت.- من اينو جدي گفتم ،بهرام همكلاسي ما عاشق توست ومن از نگاهش فهميدم ولي چون كم رو ست تا به حال چيزي نگفته وتوهم ماشالله فكرت همه متوجه درسه- پروانه اين چه حرفيه - واقعا جدي ميگم- نه...من هيچ وقت فكرش را نمي كردم ونخواهم كرد واگر حرفي به شما زده برو به او بگو من به هيچ پسري فكر نميكنم چون تحصيلم مهم تره.- او به من چيزي نگفته من از نگاهش فهميدم.- پس به شما هم ميگم اگر منو دوست داري وميخواي دوستي مون برقرار باشه ديگه حق نداري از اين حرفا بزني.- باشه چشم خفه ميشم،خوبهدر اين هنگام پروانه به سرعت حركت كرد و از ناهيد دور شد وناهيد فرياد زد- پروانه...پروانه عجب دختر حساسي هستي مگه من به شما چي گفتم ؟همه اش تقصير اين شعرها وعشقي كه روح تورو حساس كرده وايسا ديگه .در اين هنگام به او رسيد و اورا در اغوش گرفت وگفت:- ببخشيد بخدا قصدم ناراحتي شما نبود ميدوني ، چقدر دوست دارم،منو ببخش وبه من حق بده.- اشكال نداره قربونت برم منم مقصرم كه براي آينده ات تصميم گرفتم چون خودت دختر عاقلي هستي و من زياد احساساتي شدمهردو با شادي سر كلاس رفتند .از آن روز به بعد ناهيد با نگاهي تند به بهرام فهماند، او را دوست ندارد وبهتر است به او فكر نكند،اين نگاه ها مانند خنجري بر قلب بهرام فرود مي آمدوتا اعماق جانش را مي سوزاند واراده اش را سست تر كرد طوري كه ديگر ترسید به ناهيد بگويد،دوستت دارم.بهرام نيزمتخصص اطفال شده است ودر بيمارستاني در بوشهر ودر مطب خود در همان شهرنيز مشغول است ،وقتي ماجراي ناهيد و خواستگاري از او را شنيد خيلي غمگين شد چون او هنوز اميد داشت به ناهيد برسد ولي بعد از اين ماجرا با خود گفت:\"اين عشق يك طرفه چقدر مرا رنج داد وميدهد ونميدانم تا چه وقت مي توانم آنرا فراموش كنم\"پاياناز سری داستانهای کوتاه


3