شعرناب

امروز را دیوانه باش

در این شهر مرثیه و دیوارهای پر از مرگش فرصت برای گریه زیاد است .. امروز را دیوانه باش و برای خودت لبخند بزن نه دلخوشی دیگران .. آنانکه مدام در گوش تو از مرگ میگویند و از عالمی دیگر میترسانند از تولد ذهن زیبای تو میترسند .. بجای این همه سیگار فریادت را بلند بکش .. هیچ دردی با دود تمام نمی شود .. اول خودت را پیدا کن .. تو خودت را گم کرده ای و آنوقت از انسان بودن مینالی .. این روزها همه از زود بزرگ شدن می ترسند و دوست دارند کودک بمانند اما بزرگترین درد احساس پیری در وقت جوانی است ..
از دفتر : روزهای سیاه و سفید روزگارمن
نوشته : عبدالله خسروی (پسرزاگرس)


2