نامه ای از لندن: «حافظ: واعظ، صوفی، یا معلّم؟»امیدوارم اسباب دلخوریِ کسی نشوم اگر بگویم که در همنشینی با خواجه حافظ شیرازی در خلوتِ غزلهایش آن قدر با «رازهایِ معناییِ» او در «رمزهای زبانی» اش اُنس و اُلفت پیدا کرده ام که بتوانم با اطمینان عرض کنم که این «لِسانُ الغیب»، چه در ظاهر، چه در باطن، «واعظ» (۱) نبود، چون اگر می بود، با آن همه تجربه و توانی که در «هنرِ رندی» داشت، به آوازِ بلند نمی گفت: دور شو از بَرَم، اِی واعظ وُ «بیهوده» مگوی!/ من نَه آنم که دِگر گوش به «تزویر» کنم! (۲) و این را هم با اطمینان عرض می کنم که این «لسانُ الغیب»، چه در ظاهر، چه در باطن، «صوفی» (۳) هم نبود، چون اگر می بود، این قدر تلخ وُ این طور رُسوا کننده نمی گفت: صوفی نهاد دام وُ سرِ حُقّه باز کرد، / بنیادِ مکر با فلکِ حُقّه باز کرد! / بازیِ چرخ بشکندش بیضه در کلاه، / زیرا که عرضِ شُعبده با اهلِ راز کرد! (۴) و البتّه این را هم همه می دانند که لسان الغیبی که واعظ نبود، و صوفی نبود، معلّم بود، و قرآن را در چهارده روایت از بر می خواند (۵). یعنی اهلِ «وعظ » بر مِنبَر نبود، اهلِ هوهو در «خانقاه» نبود، اهل «تعلیم» و «بحثِ علم» با صاحبانِ «دلِ دانا و چشم بینا» در سرای مدرسه بود(۶). واعظ و وعظش، معلّم و تعلیمش. یکی وظیفه اش واجدِ شرایط کردنِ آدمیزاد برای زندگیِ بعد از مرگ در جهانِ باقی، و دیگری سعیش، در حدِ مقدور، انتقالِ فکرها و کشفهای علمیِ سازنده و آسایش دهندۀ گذشتگان به امروزیان، برای آگاه و شاد و زیبا زندگی کردنِ انسان در همین جهانِ فانی. چند روز پیش به آقای جوانِ انگلیسیِ بیست و چند ساله ای که نفهمیدم سرِ چی با رانندۀ میانه سالِ اتوبوس حرفش شده بود و با لحنِ خشم آمیزی به او پرخاش می کرد، با لحنِ پدرانه ای گفتم: «جوانِ عزیز، حقّ با شما هم که باشد، درست نیست که با این لحن با آقای راننده حرف بزنید!» جوان خشمگین مهلت نداد حرفم را تمام کنم و رو کرد به من و با لحن سرزنش کننده ای گفت: «خواهش می کنم شما که قضیه را نمی دانید، برای من دربارۀ لحن درست و نادرست وعظ نکنید!» در انگلیسی، همان طور که می دانید، به «وعظ کردن» می گویند «تو پریچ» (۷) که فوراً «تو تیچ» (۸) را به ذهن آدم می آورد، یعنی «تعلیم»، و «تدریس»، دُرُست مثل «زحمت» که آدم را به یاد «رحمت» می اندازد. بله، در انگلیسی هم «تو پریچ»، یعنی «وعظ کردن» را برای توضیح و تبلیغِ نوعِ معیّنی از عقیده های مذهبی یا اخلاقیِ به کار می برند، و «تو تیچ»، یعنی «تعلیم» را برای آموزاندنِ دانشها و مهارتها به نسلِ نوآموز. وقتی آن جوانِ توی اتوبوس گفت: «برای من دربارۀ لحن درست و نادرست وعظ نکنید»، کلمۀ تاریخیِ «وعظ» و بیزاریِ جوان از شنیدنِ آن، که لحنش را آتشی و گزنده کرده بود، توی گوشِ هوشِ تاریخیِ من طنین انداخت و بیزاریِ «حافظ شیرازی» از «واعظ»ها و ایضاً «صوفی»ها و ایضاً «محتسب»هایِ آن عهد را در ذهنم تازه کرد، و از این که ناخواسته آن جوانِ شوریدۀ انگلیسی را با نصیحتِ «پریچر»وارانه یا «واعظانۀ» خودم آزرده بودم، پیشِ خودم سخت خجل شدم و با فرستادنِ آفرین و درود به «لسانُ الغیب» و عرضۀ این عریضه، از نصیحتِ کتره ایِ«واعظانۀ» خودم استغفار کردم. ________________________________________________ ۱- «وعظ»: تعریفِ لغتهای عربی خاصّی مثل «وعظ» را از «القاموس العصری»، عربی-انجلیزی»، تألیف الیاس انطون الیاس و ادوار ا. الیاس، می آورم تا تردیدی پیش نیاید. مطابق این قاموس، «وعظ»: preaching ۲- «دور شو از بَرَم، اِی واعظ وُ «بیهوده» مگوی!/ من نَه آنم که دِگر گوش به «تزویر» کنم!»: بیتی از حافظ از غزلی با این مطلع: صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم؟/ تا به کی در غم تو نالۀ شبگیر کنم؟ خوب، وقتی حافظ می دید که واعظهایِ عهد او در جلوت محراب و منبر آموزگار پاکی و پارسایی اند و اهل جهان باقی و در خلوت اهل مال و منال و عیش و عشرت در جهان فانی، می گفت: «واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند / چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند * مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس / توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند؟» و پیشگام و همشهری اش، سعدی شیرازی، در حدود یک قرن پیش از او، در همین مورد گفته بود: «ترک دنیا به مردم آموزند/ خویشتـن سیم و غلّه اندوزند... » ۳- «صوفی»: a mystic، [در لغتنامۀ فرسی انگلیسی اینترنتی با نشانی www.farsilookup.com] :Sufi, mystic ۴- «بیضه [تخم مرغ] در کلاه شکستن [به نقل از حواشی دیوان حافظ، از کاظم برگ نیسی]: کنایه از رسوا کردن، مفتضح کردن، مضحکه کردن. حکایت کرده اند که کسی تخم مرغ دزدید و در کلاهش پنهان کرد. وقتی صاحب تخم مرغاز او سؤال کرد، منکر شد. تصادفا دست صاحب تخم مرغ به کلاه دزد خورد و تخم مرغ شکست. همچنین گفته اند کهمعرکه گیران برای خنداندن مردم به یکی از حاضران می گویند: بیا تا تخم مرغ را در میان موهایت ناپدید کنم. سپس تخم مرغی را روی سر او می نشانند و کلاهی بر سرش می گذارند و به بهانۀ جاگیر کردن، مشت محکمی می زنند. به این ترتیب تخم مرغ شکسته می شود و از سر و روی آن بیچاره سرازیر می شود. نیز گفته اند: «بازیگران بیضه را در کلاه یکی بگذارند و دیگران را گویند بشکن. او به هر دو دست زور کند، بیضه غایب شود و آن کس خجل گردد و مردم هنگامه در خنده آیند.[آنندراج]» ۵- خود حافظ دربارۀ قرآن دانی اش گفته است: «عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ / قرآن زِ بر بخوانی در چارده روایت.» ۶- از مدرسه هم تحتِ آن اوضاع و احوال عمومی جامعه اش دلِ خوشی نداشت، و می گفت: «سرای مدرسه و بحث علم و طاق و رواق / چه سود چون دل دانا و چشم بینا نیست !» ۷- وعظ کردن = to preach (preaching) ۸- تعلیم دادن، تدریس کردن = to teach (teaching) نویسنده علیزاده طوسی
|